باد میآید و میکاهد از آه لب تو
آه از تر شدن گاه به گاه لب تو
اوج یک خواهش تر در دل تابستان است
خنکای سبد توت سیاه لب تو
«بختیاری» شدهام ایل به راه اندازم
رمهای بوسه بیارم لب چاه لب تو
پرده در پرده غزل مست «مرکب خوانی»
میچکد نت به نت از «شور» و «سه گاه» لب تو
غیر من که غَزَلام یک به یک ارزونی تُست
جیگرش پاره بشه هر کی بخواهه لب تو
#حامد_عسکری
«شعرگفتن قریحه میخواهد»
(رسم شاعری)
ای دریغــا کـه عــدهای به خطــا
خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، میکـارند
در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام میگیـــرنـد
هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــدهام او را
در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا
مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود
شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او میخواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا
بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری
الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد:
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد
کـاش قـدری بهجــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـههای ظریف
بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی
گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن
نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند
به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد
ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه میخـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان
(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد
گرچه در عین جهــل و بیخـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد
گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــلهـای حبــابیاند این قــوم
مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن
#سیدمحمدرضا_شمس #شعر
سلام ودرود.
چهل و پنجمین نشست انجمن شعر شیراز دوشنبه 5.15 از ساعت10 تا12 صبح همراه بزرگداشت جناب استاد دکتر جهانبخش نوروزی
در سالن اداره امور شایستگان آموز وپرورش فارس کوچه پروانه ( بولوار زند) برگزار می شود مقدمتان گلباران.
اداره امور شایستگان آموزس،وپرورش
شیراز
🌹💜🌹
شاعران معاصر🌹🌹🌹
محمدعلی بهمنی
او در ۲۷ فروردین ۱۳۲۱ در دزفول به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی را در تهران، کرج و بندرعباس گذراند. در همان دوران کودکی، همزمان با تحصیل، در چاپخانهای در تهران مشغول به کار بود و در آن جا با شاعر معاصر، فریدون مشیری آشنا شد و نخستین شعرش در سال ۱۳۳۰، یعنی در سن ۹ سالگی به چاپ رسید.
بهمنی از سال ۱۳۴۵، همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و پس از آن به شغل آزاد روی آورد. علاوه بر تعلق خاطر به غزلسرایی، شعرهای نیمایی و آزاد او هم قابل توجه است. سرودن ترانه و تصنیف نیز جزء کارهای اوست.
بخشی از آثار او عبارتند از: باغ لال، در بیوزنی، عامیانهها، گاهی دلم برای خودم تنگ میشود، شاعر شنیدنی است، جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی، عشق است، غزل و ... .
با تلخیص از سیمرغ سخن، پرویز بیگی حبیبآبادی، ص ۳۲ و ۳۳.
#شاعرانمعاصر
#محمدعلیبهمنی
خوبست که از زمان فراتر باشی
در ذهن زمانه سایه گستر باشی
یادت نرود که درشبیخون خزان
همسنگر سروِ سبز باور باشی
#محمدعلی_ساکی
معرفی کتاب
پیاز داغ (کاریکلماتور)
این کتاب را موسی رئیسی وانانی نوشته است و دارای ۲۹ طرح و ۹۲ کاریکلماتور به صورت تمام رنگی و متفاوت از سایر کتابهای چاپشدهی این قالب ادبی است.
کاریکلماتور، اولین بار در خرداد ۱۳۴۶، توسط احمد شاملو، بر آثار پرویز شاپور نامگذاری شد. این کلمه، از واژهی "کاریکاتور" و "کلمه" ساخته شده است و منظور اصلی این قالب، آن است که همان کاری را که کاریکاتوریست در عالم نقاشی و طرح انجام میدهد، توسط نویسنده، با کلمات انجام میشود.
کتاب پیاز داغ، در مهر ماه ۱۴۰۲، توسط انتشارات آفرینندگان، در تهران و در ۶۴ صفحه منتشر شده است.
این هم چند نمونه از کاریکلماتور کتاب:
🔸با تفنگ سر پُر، توی دلش را خالی کرد.
🔸شنا بلد نبود، غرق التماس شد.
🔸همه را ترک کرد تا با اعتیادش بماند!!
🔸در ناهمواریهای زندگی، چرخ خوش شانسیم پنچر شد.
🔸موش میدواند تا خودش پیشی بگیرد .
🔸کشاورز نمونه، تمام لوحها را درو کرد!
🔸با توپ پر آمد؛ ولی اسلحهاش خالی بود.
🔸درد کلیه، برایم سنگ تمام گذاشت .
#معرفیکتاب
#پیازداغ
#موسیرییسی
آسیبپذیر😂😂
از رضا رفیع
میوه میبینم و بو میکشم و میگذرم
چه کنم؟ مفلسِ بیمایهی کوی و گذرم
اصطلاحاً بُوَد "آسیبپذیر" اسم حقیر
یا که "مستضعفِ" سابق که مُبرّا ز زَرَم...
"ابر و باد و مه و خورشید و فلک، در کارند"
این میان، بندهی بیکار فقط دربهدرم
آسمان، گر به زمین دوزم و سگدو بزنم
اقتصادی نگری، باز به دام خطرم
بس که تا خرخره در فکر فرو میروم، آه
سالها هست که حتی ز خودم بیخبرم...
تشویق اذهان عمومی، مجموعه شعر طنز و تحفهی نطنز، رضا رفیع، ص ۱۸.
#شعرطنز
#آسیبپذیر
#رضارفیع
ـــــــــــــــــــــــ
پیر مغان
▪️اصطلاح پیر مغان هم مانند اصطلاح رند در زبان شعر از سنائی تا عطّار از معنی ظاهری خود خلع شده و به کسی اطلاق شده است که در دکان او متاع قلب و تزویر فروخته نمیشود. در دکان او کالائی عرضه میشود که شخص را از هواهای شیطانی و نفسانی دور کند و او را مست و بیخود کند، یعنی از حرص و آز شهوت غافل سازد. پیر مغان مرشد و راهنمای واقعی است.
او کسی است که به تأیید نظر حلّ معمّا میکند و مشکل جویندگان حقیقت را برطرف میسازد. او جام جهانبین و دل روشن و ضمیر پاک دارد و چون از او میپرسند که این جام جهانبین را کی به او دادهاند میگوید در ازل و در آغاز آفرینش، زیرا آفرینش انسان عبث نیست و انسان موجود خوابنده و خورنده و کُشَنده نیست و حامل امانت الاهی است.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حلّ معما میکرد
گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
هدایت در دست پیر مغان است و شیخِ مدّعی و زاهدِ ریاکار وعدهٔ هدایت و سعادت میدهند امّا به ضلالت و شقاوت میبرند. شیخ میگوید در آن جهان تو را شرابی خواهند داد که مستیبخش روح است است و درخور نیکوکاران است، اما پیر مغان همین شراب هدایتبخش را با نور الاهی واقعی خود به تشنگان حقیقت میپیماید، پس اوست که وعده را به جا میآورد:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
▪️در شعر حافظ پیر مغان پیر هدایت و مرشد انسان و انسان کامل است. رند آزادهٔ پاکباز وارستهای است که از همه قیود آزاد است امّا سر تعلیم و ارشاد ندارد. پیر مغان مقامی والاتر دارد زیرا راهبر و راهنما و مشکلگشا است و حافظ نمیخواهد سر از آستان او بردارد زیر آستان او سرای دولت و خانهٔ فتوح گشایش است:
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت درین سرا و گشایش در این در است
آئینهٔ جام، صص ۴۱_۴۲
شرح مشکلات دیوان حافظ
شادروان استاد عباس زریاب خوئی