السلام علیک یا فاطمه الزهرا🖤
السلام ای قبله گاه یاسها؛جانمازت چشمه ی الماسها
ای که گندم زارِ رویت زردِ زرد؛خوشه خوشه زخمدارِ داس ها
ای کتابِ سینه ات افروخته؛طور و نور و نازعاتِ سوخته
بحرِ مسجورم! بخوان در شعله ها؛قُل اَعوذت را بربِّ الناسها
چرخ دارد می زند دورِ سرت؛ نُه فلک غرقِ هوای بسترت
کهکشانها را بچرخان روی دست ؛تا بسابی نور در دستاس ها
ای غدیرِ خون جگر!حرفی بزن؛بال و پر درخونِ غربت ها مزن
بال وا کن رو به آغوشِ خدا؛ از شرارِ جمله ی خنّاس ها
آسمان را غرقِ یاهو کرده اند؛پیکرت را پُر هیاهو کرده اند
تا کبوتر را پرستو کرده اند؛خون شده قلبِ همه احساسها
شهادت حضرت مهربانی تسلیت باد
#اکرم_نورانی
"سنایی و ثنای فاطمه (س) "
در شعر فارسی سدههای چهارم و پنجم، اغلب از حضرت زهرا(س) در خلال مدایح علوی و ستایش حسنین(بر آنان درود باد) یاد شده است.
مقام همسری علی(ع) و جایگاه مادری سبطین(ع) و افتخار دختری پیمبر(ص)، مهمترین اوصافی است که دربارهی آن حضرت در اشعار نمود یافته است.
در دیوان سنایی، حکیم چندبار به آن حضرت با القاب زهرا و خیرالنساء اشاره کرده است:
سراسر جمله عالم پر زنانند
زنی چون فاطمه خیرالنسا کو؟
(دیوان، ص ۵۷۱)
حکیم، پس از ناصرخسرو، دومین شاعری است که در شعری زهدی، به داستان فدک تلمیح کرده است. (همان، ص ۴۰۵)
در فخرینامه (حدیقه) هم بارها به آن حضرت اشاره شده؛ ابیاتی که بیش از همه توصیفگر پیوند زهرا(س) و علی(ع) است(ر.ک. حدیقه، صفحههای ۲۴۵و ۲۵۵و ۲۵۶و ۲۵۸ و ۲۶۱):
در خیبر بکند شوی بتول
در دین را بدو سپرد رسول
(همان، ص ۲۵۱)
سنایی در بخشهایی از این منظومه، فاطمه را سوگوار حسنین(ع) معرفی میکند. (همان، صفحههای ۲۶۱ و ۲۶۲ و ۲۶۴ و ۲۷۰). همچنین او را مونس علی(ع) وصف کرده است:
صاحب صدر سدرهی ازلی است
مونس فاطمه، جمال علی است
(همان، ص ۳۴۸)
پ.ن: تصویر نسخهی حدیقه، کتابخانهی بغدادلی، مورخ ۵۵۲ هجری: ابیات پایانی بخش ستایش علی(ع) و آغاز مدح حسنین(ع).
#شعر_شیعی
#سنایی
https://eitaa.com/mmparvizan
کوثر
می خواست خدا که بی نهایت باشی
تا کوثر جوشان رسالت باشی
در خلق حماسه های گمنام علی
اول تو فدایی ولایت باشی
#حسین کیوانی
شهادت حضرت مادر تسلیت باد
زخم کبود کبوتر
(نذر حضرت انسیة الحَوراء)
هلا به ریگِ روان تابِ راه باید کرد
هلا بَریدِ سفر بوی آه باید کرد
هلا بَرید ِسفر بوی آه خواهم کرد
هلا چراغِ شِکَن، چشمِ ماه خواهم کرد
هلا که محمل خود بیجهاز باید بست
دوالِ عزم به قصد حجاز باید بست
ز شورِ آه گدازِ نَفَس برانگیزید
بَریدِ قافله را بیجرس برانگیزید
هلا که سختِ سفر را به هور یا ماهور
هلا که همسفرانی ز هند یا لاهور
هلا ز پردگیان، گیسِ خود پریشیدن
به آب یخزده، گلبرگ را خریشیدن
به زنجموره تپش در زُحَل در افکندن
به گریه ساقِ شتر در وَحَل در افکندن
هلا هلاکِ امیرم، بَرید را گویید
که عنقریب بمیرم، بَرید را گویید
برید را که ز مغرب ستاره برگشته است
که از مصیبتِ یَثرب شراره برگشته است
هلا هلاکِ امیرم، بگو خبر چون است؟
بگو دروغ، بگو پیکِ راه مجنون است!
بگو که مرکز لیل و نهار آسودهست
بگو که غنچهی هجده بهار آسوده است
بگو که لیلهی اسرا، نه این زمان بوده ست
بگو که لالهی لولاک در امان بودهست
بگو امیر دلش غصه و غبار نداشت،
بگو که هودَجِ شبرفته، گل به بار نداشت!
بگو کسی به شب و ماه در تظلُّم نیست
امیر بر زَبَرِ چاه در تکلُّم نیست!
هلا هلاک امیرم، بگو خبر چون است؟
بگو دروغ، بگو پیکِ راه مجنون است
بگو! که پشت فلک را شکست پیغامت
نِطاقِ طاقت ما را گُسست پیغامت
بگو که بُقعهی باغِ بقیع، معمور است
بگو که لال زبانم.... بگو بلا دوراست
بگو که صورتِ قبرِ بقیع باطل بود
بگو که ماه بَریّا به بدر کامل بود
بگو که ماتم مرگ جوان نبود آنجا
بقیع را نفسی سوگخوان نبود آنجا
نه! از تمام تو جز چشمِ تَر نمیبینم
تو را چنان که تویی، خوشخبر نمیبینم
تو را چنان که تویی، خوش خبر؟ محال است این
لبِ گزیده، بشارت؟ عجب خیال است این!
کمر گُسسته، پریشان، عِصابه آشفتهست
دلت شکسته، زبان هم، خطابه آشفتهست
نگاه فرجهی زخمی که سخت خوشنمک است،
نَفَسشماره، گریبان، قبالهی فَدَک است!
دو چشم کاسه پر خون، سبویِ اشکت، خشک
حِمایلت یَلهِ بر زین، گلویِ مشکت خشک!
نه! از تمام تو جز چشم تَر نمیبینم
تو را چنان که تویی، خوشخبر نمیبینم
تو را چنان که تویی، خوش خبر؟ محال است این
لبِ گزیده، بشارت؟ عجب خیال است این!
کبوتری که پیامی ز خون تَر آوردی
پیامِ زخمِ کبودِ کبوتر آوردی
مرا گواه دل است این که مُرغوا داری
مگو مرا که خبر از که، از کجا داری؟
دَرای ِ قافله در بادها رِثا خواندهست
زمین به گوش من از داغِ مرتضی خواندهست
شِکَن شِکَن، تنِ تبدار خاک موییده است
ز خاک نام خوشی چون گیاه روییده است!
غلامرضا کافی
سورۀ کوثر
گل شمّهای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرببلا رفت که تفسیر تو باشد
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمکگیر تو باشد...
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
در خوابِ شهیدان جهان یکّهسواریست
کی میرسد از راه که تعبیر تو باشد
✍🏻 #مهدی_جهاندار
🏷 #فاطمیه | #شعر_فاطمی
درد دل گونه ی حضرت زهرا با پیامبر رحمت...
تو می روی، پس از این، احترام می شکند
تو می روی و دل من مدام می شکند
علی، غریبترین عابر است وقتی که
میان کوچه جواب سلام می شکند
بگو امام جماعت اگر معاویه شد
نماز از اول رکن قیام می شکند
امام اگر که " مُذل" خوانده شد در این کوچه
بگو که معنی قرآن، تمام می شکند
مدینه شهر فروش غدیر اگر بشود
بگو "عقیله" به بازار شام می شکند
هر آن که چشم بدوزد به سکه های طلا
میان برق دو چشمش، امام می شکند
به منفعت طلبی گر خواص رو کردند
حریم شرع، میان عوام می شکند
سر حسین مرا سنگ های کوفی نه
که لقمه؛ لقمه ی شوم حرام می شکند
چه فرق می کند این کوچه یا ته گودال؟
چه فرق می کند این سال یا کدامین سال؟
بگو امام کشی رسم می شود وقتی
که جابه جا بشود سنت حرام و حلال
بگو که شبهه چنان میکند که"ابن زیاد"
"حسین" جلوه کند زیر سبزی یک شال
بگو حرام اگر خورده شد نمی فهمید
امام عصر به خطبه نشسته یا دجال
مشخص است که یک روز خیمه می سوزد
که روشن است مداوم، چراغ بیت المال
دگر به تاک خراسان هم اعتمادی نیست
اگر که پیش رود وضع، بر همین منوال...
گران گرفت فدک را... گرانتر از هر چیز
نخوانده بود به عمرش" مکاسب" این دلّال
دلم گرفته، دلم داغدار رفتن توست
مگر که کارگشایی کند اذان بلال
#فاطمیه
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا
......................
کانال اشعار دکتر سیده اعظم حسینی
@SayyedeAzamHoseini1
به مناسبت هفته ی کتاب و کتابخوانی
مناظره... 🌸🌺👌👌😍💐🌶
شنیدم که در محضر آفتاب
کبابی چنین طعنه زد بر کتاب؛
زن و مرد،آرامشش از من است
نه چون تو که افزون کنی اضطراب
کتاب این سخن را چو بشنید گفت
سوالی است من را بفرما جواب؛
تورا می خورند از چه خرد و کلان
چسان با تو هستند بیدار و خواب؟
کباب از جوابش چو درماند گفت؛
من و نان و سبزی و دوغ و شراب
به کلّ ِ زن و مرد جان می دهیم
که بی ما ذلیلند و خام و خراب
کتاب از چنین پاسخی اَخم کرد
نگاهی به او کرد با التهاب
به او گفت از تو چه مانَد به جای
بجز کود و مزبل ، بجز فاضلاب؟!!
منم بر بشر یار و همراه ِ عمر
پس از مرگ حتی،پس از اجتناب
روال زمین و زمان از من است
منم نوشداروی زخم و عتاب
منم آنکه با من نشستند خوش
هزاران سخندان ِ عالی جناب
منم آنکه با من هر آنکس نشست
بِدانست فرق سراب و سحاب
تو در جان مردم شرر می زنی
به قند و به چربی کنی ارتکاب
تو بر کودکان می دهی شرّ و شور
خطر می سپاری به اهل شباب
به پیران دهی سوز ِ آه و ولَع
غم پرخوری را بدون حساب
ولی من به ایشان دهم بارها
صفات خوش و گفت و گفتار ناب
مرا بیشتر هرکه خوانَد شود
علیم و کبیر و درایت مآب
تورا هرکه از حد خورد بیشتر
شود شاملش رنج و آه و عذاب
منم آنکه هستم قوی ، ماندگار
چو خورشید چون جوهر ِماهتاب
تویی آنکه هستی ضعیف و ذلیل
نه درس و کلاسی نه وعظ و خطاب
کباب از کتاب آنچنان شد خجل
که در دم پلاسید و شد چون طناب
شبیه طنابی ضعیف و ذلیل
که حتی نیامد به کار ِ رکاب
چو اینگونه شد با بیانی بلیغ
ندا داد او را چنین آفتاب؛
مقام کتاب ارچه نشناختی
ولیکن دراو هست اندرز ِ ناب
صفای جهان در کتاب است و نیست
چو او را صفا آور و باز تاب
کتاب است رمز و ره ِ خوشدلی
کز او می کند عالمی اکتساب
کتاب است اُسّ و اساس رفاه
کز او می رسد بر خلایق ثواب
#جعفر_زارع_خوشدل ۹۲۴
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
تلگرام
https://t.me/khoshdeltanzjed
#هفته_ی_کتاب_و_کتابخوانی_مبارک #کباب #آفتاب #مناظره #طنز_تعهد_تامل_خنده_شوخی #شعر_ادبیات_شاعر