انوری و سرقت شعرش
انوری شاعر معروف، روزی در بازار بلخ میگذشت. شخصی را دید که به خواندن قصاید وی مشغول است و مردم، او را تحسین میکنند. انوری پیش رفت و گفت: ای مرد، این اشعار از کیست؟ گفت: از انوری است.
انوری گفت: تو انوری را میشناسی؟ گفت: چه میگویی؟ من خود انوریام. انوری بخندید و گفت: سرقت شعر را شنیده بودم؛ ولی تا کنون نشنیده بودم که شاعر را بدزدند!
گلشن لطائف ۱، ص ۱۵.
#انوری
#سرقت_شعر
به نام خدای لوح والقلم
به کتاب هایت بال بده
نذر و وقف از آیین های نکومنشی است که در کیش جاودانه ی اسلام به شایستگی مورد ستایش و تایید قرار گرفته است.خاصه آن که این نذر در پیوند با امری معنوی باشد.
اینک نهاد ارجمند کتابخانه های عمومی استان فارس، جشنواره ای را با همین قصد، یعنی نذر صواب و ثوابمند کتاب، با عنوان شاعرانه ی «به کتاب هایت بال بده»با خوش ذوقی تمام و در جامه ی خداپسندانه ی نکوکاری، آیین بسته است،.
شایسته است که هنرمندان، شاعران، نویسندگان، فرزانگان، ارباب قلم و اصحاب کتاب و استادان دانشگاه ها و مراکز علمی
صف اول این نذر باشند.
بنابراین، با فروتنی و سپاسِ پیشاپیش، از همه ی عزیزان صاحب فضل تقاضا دارم تا با نذر آثار خودنوشت و نیز کتاب های سودمند دیگر، این نهاد عزیز و دوست داشتنی را یاری فرمایند و به تعداد ی از کتاب های خود بال دهند تا به مشتاقان، مهجوران و کسانی که توان تهیه ی کتاب را ندارند، برسد.
بااحترام واردات
دبیر محفل ادبی قندپارسی
وابسته به نهاد کتابخانه های عمومی استان فارس
غلامرضا کافی
💚 فرزندم!
با کسی دوست شو که #کتاب بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند.
دوستی که در سوگ " گُل ممدِ کلیدر " گریسته باشد و
در خیالش با " مارال "به خواب رفته باشد.
کسی که " همسایه های " " احمد محمود " را بخواهد که بخواند.
دوستی که " جای خالی سلوچ "
, "کافه پیانو " ، "عزاداران بَیَل" را بخواند.
کسی که سولمازِ آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهی کرده
" بامدادِ خمار " و " شوهر آهو خانم "،ِ " بوف کور " صادق هدایت، "شازده احتجابِ " گلشیری را بخواند و "سمفونی مردگانِ " معروفی را با دل و جان گوش کند.
کسی که " تنگسیر "، صادق چوبک و " چشم هایش " بزرگ علوی و " در درازنای شبِ " میرصادقی و " سووشون " سیمین دانشور را نظاره کند.
مدیر مدرسه اش جلال آل احمد باشد و " داستان یک شهر " را از زبان احمد محمود شنیده و در " کافه نادری " رضا قیصریه به ملکوت بهرام صادقی برسد.
فرزندم!
با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه اش از کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد.
تشخيص اش سخت نيست، حتماً در کیفش بجای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و بجای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه، از آخرین کتاب هایی که وارد بازار نشر شده اند، حرف می زند.
کسی که وقتش بجای کافی شاپ ها و متر کردن خیابانها، در کتابخانه ها و کتابفروشی ها بگذرد.
کسی که یک غزل حافظ زنده اش کند و برای تماشایِ سرو سیمین سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی های خیام دلش روشن شود.
کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ نظامی برود.
با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوانمرگ گریسته و رستم شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند:
سیه نرگسانت پر از شرم باد
رخانت همیشه پر آزرم باد
کسی که در جستجوی خورشید شمس همراه با مولانا از بلخ تا قونیه سفر کرده و در خلوتِ کیمیا خاتون سماع کرده باشد.
فرزندم!
با جوانی دوست شو که فریاد " آی آدم های " نیما را شنیده و آیدا را در آیینه شاملو دیده باشد.
کسی که " آرش کمانگیرِ " سیاوش کسرایی را به رویِ خار و خاراسنگ خوانده و در یک شب مهتابی با " مشیری " باز از آن کوچه گذشته و اشکی در گذرگاه تاریخ ریخته باشد.
کسی که سوار بر اسب سپید وحشی منوچهر آتشی از کوچه باغ های نیشابور شفیعی کدکنی گذشته تا به سرای بی کسیِ ابتهاج برسد...
با کسی دوست شو که در سرمای زمستانِ اخوان با قاصدک، نرم و آهسته به سراغ سهراب سپهری رفته باشد تا با فروغ تولدی دیگر پیدا کند و تا شقایق هست زندگی کند...
کسی که با " یاد ایام "،یادی از نوایِ شجریان کند و " ماهور شجریان " با دلش بیداد کرده باشد.
کسی که "الهه نازِ " بنان و گلنار و زهره داریوش رفیعی را دوست داشته و آواز قمر، مرغ جانش را به پرواز در آورد.
کسی که تار شهناز و لطفی زخمه بر دلش بزند ، "بانگ نی" کسایی و موسوی آتش به جانش افکند و با سه تار ذوالفنون و ساز یاحقی شهنوازی کند.
با کسی دوست شو که شخص را مانند بت پرستش نکند پرستش از ان خداست آن هم اگاهانه نه کور کورانه...
با کسی دوست شو که در موبایلش بجای صد نوع گیم، صد کتاب صوتی باشد و اگر جایی به انتظار نشست، انتظارش را با " صد سال تنهایی " مارکز پُر کند و با "بیگانه " آلبر کامو، بیگانه نباشد...
کسی که در اوج جنگ با آناکارنینا در اندیشه صلح با تولستوی باشد.
کسی که داستایوسکی و برادران کارامازوف را بخاطر جنایت یک ابله، مکافات نکند و هستی و نیستی اش را تقدیم سارتر کند.
فرزند عزیزم!
با کسی باش که پرورش عضلات مغزش را مهم تر از عضلات بدنش با تزریق آمپول بداند.
کسی که برای بدست آوردن محبوبش مبارزه می کند ،
اما هیچ عشقی را گدایی نمی کند...!
فردی که شرم را در نگاه خود جستجو می کند.
با کسی که بداند راه موفقیت ، با شکست سنگفرش شده و با هر شکست، محکمتر از قبل کنارت می ماند.
کسی که آرزو نکند مشکلاتش آسان شوند، بلکه تلاش کند که توانش افزونی یابد.
کسی كه حتی در اوج اندوه ، تبسم را فراموش نکند و کلامش تسکینی باشد برای " دوزخیان روی زمین ".
فرزند عزیزم!
اگر با کسی دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش.
لازم نیست دوستِ تو
شاگرد اول کلاس باشد.
کافیست فقط کتابخوان باشد.
چون کسی که کتابخوان است یک روز
درس خوان هم می شود، اما خیلی از درس خوان ها هرگز کتابخوان نخواهند شد.
با کسی دوست شو که #بوی_کتاب بدهد.
کسی که عطر و ادکلنش بویِ خوش
کتاب باشد.
بوی
خوشِ
کتاب...
﷽
• دوستان در هوای صحبت یار
• زر فشانند و ما سر افشانیم
• سعدیا بی وجود صحبت یار
• همه عالم به هیچ نستانیم
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی انجمن
۴/۵ تا ۶/۵ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۲/۰۶/۲۴
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
بعد از نبی مصیبت عظما شروع شد
جنگ و فریب و فتنهٔ دنیا شروع شد
باید بگویم از سر بغضی که داشتند
ظلم و ستم به ام ابیها شروع شد
آغاز فتنه آتش در بود و بعد از آن
خانه نشینی و غم مولا شروع شد
سر بسته نیز می شود از «داغ»روضه خواند
رسم ستم به غنچه از آنجا شروع شد
شاعر دلش گرفت و دمی مویه کرد و بعد
اشکی چکید و نوحه گری ها شروع شد.
#محمد_صادق_بخشی
#رحلت_رسول_اکرم
زائر...
پر می کشد مرغ دلم سوی خراسانت رضا
کی می شود بار دگر گردیم مهمانت رضا
من زائر کوی توآم ، آشفته ی موی توآم
دلداده ی روی توآم دستم به دامانت رضا
ای قبله گاه بیدلان ،ای کعبه ی بی حاصلان
ای دست های ناتوان ، محتاج احسانت رضا
سرمست ِ مستِ مستِ تو ، روز شبم در دست تو
ای هستی ام از هستِ تو ، جانم به قربانت رضا
ای بر ضریح قامتت، دست نیاز عاشقان
ای راز نازِ عاشقان در ناز چشمانت رضا
ای با غریبی آشنا، هستی غریبان را پناه
با ناله ی دل همنوا ، ما از غریبانت رضا
داریم مثل کفتران ، برآستانت آشیان
دادی دل ما را امان ، در خاک بُستانت رضا
# حسین کیوانی
_ قبله ی هشتم
سروده سال ۱۳۷۰ یادگار سفر مشهد
غلامرضا کافی:
چه شد که عالم اسلام سوگوار افتاد
براق عرصه ی توحید بی سوار افتاد؟
کدام خورشید در محاق غروب افتاده است که جهان تاریک است و کدام کهکشان از مدار افتاده است که سکوت و سکون در هستی پدیدار گشته است؟
آه ای یگانه، ای فرزانه، ای امین مکه، ای آفتاب مدینه!
سوگت در باور بشریت نمی گنجد. مرگت خبر انتشار دوباره ی تو بود بر گستره ی خاک و افلاک.
ای فلسفه ی خلقت، ای دلیل وجود، ای نخستینِ آفرینش، ای آخرین ِ هدایت و نبوت! بی تو جهان قابل نگریستن نیست و جز شایسته ی گریستن نیست!
سالروز رحلت پیامبر عظیم الشان
حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله
برتمامی مسلمانان جهان، بلکه به جامعه ی بشریت، سوگمندانه تسلیت باد!
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
پیچیده بوی غم همه جا، وامحمدا
عرش خدا گرفته عزا، وامحمدا
گریان دو چشم ارض و سما، وامحمدا
امشب شدهست نوحهی ما: وامحمدا
بر غربت پیمبرمان گریه میکنیم
محض رضای مادرمان گریه میکنیم
دنیا چه کرد با زحماتِ پیمبرش؟!
امشب میان عرش زَنَد حمزه بر سرش
ای روزگارِ پست...! که میگشت باورش؟!
روزی شوند قاتل آقا دو همسرش
مردم! رسولِ عالم و آدم شهید شد
رحلت نکرد احمد خاتم، شهید شد
اصحاب، پشت پا به حق آسان زدند، آه
چه زود دم ز دولت شیطان زدند، آه
آتش به جان عالم امکان زدند، آه
بر روح وحی، تهمتِ هذیان زدند آه
ای دیده! بر محمد مظلوم گریه کن
با چار کعبه زادهی معصوم گریه کن
دوران حق کشیِ زمانه شروع شد
دوران کفر خانه به خانه شروع شد
توهین به صد دلیل و بهانه شروع شد
دوران تلخ دفن شبانه شروع شد
ای روزشان سیاه، نبی شد شبانه دفن
یک تن نگشت یارِ علی، در زمان دفن
مولای ما به سوگ برادر نشسته است
جایش ببین، که بر روی منبر نشسته است!
روباه جای شیر دلاور نشسته است
آتش به جان حضرت کوثر نشسته است
امت ز یاد برده چه راحت غدیر را
دادند زود اجر رسول و امیر را
چیزی نمانده تا که شود یاس بی قرار
قنفذ رسد به نان و نواهای بی شمار
آتش گرفت میخ در از آه ذوالفقار
آمد خزانِ فاطمه در اول بهار
چیزی نمانده تا که بماند از او خیال
گردد جوانِ خانهی مولا، قدش هلال
چل بی حیای پست و لعین، آه فاطمه
بی حرمتی به صاحب دین، آه فاطمه
پهلو شکسته، زار و حزین، آه فاطمه
دو گوشواره روی زمین، آه فاطمه
چیزی نمانده تا که زند ناله از جگر:
فضه برس به دادِ دلِ مادر و پسر
یا ایها الرسول! شود حق تو ادا
گاهی میان کوچه و گاهی به کربلا
وای از غروب روز دهم، وامحمدا
شمشیر،کهنه خنجر و سر نیزه و عصا
آه از دمی که ناله زند زینب حزین:
ای مونسِ شکستهدلان! حال ما ببین...
✍ #محمدحسین_رحیمیان
📝 #اشعار_آیینی_
اي زمين و آسمانها سوگوار غربتت
آفتاب آسمان سنگ مزار غربتت
بر جبين فصلها هر يک نشان داغ توست
اي گريبان خزان چاک از بهار غربتت
يک بقيع اندوه و ماتم، يک مدينه اشک و خون
سينه هامان يک به يک آيينه دار غربتت
پاک شد آيينه از زنگ اي تماشاييترين
شستشو داديم دل را از غبار غربتت
شب سيه پوش از غم و اندوه بيپايان توست
شرمگين خورشيد از شب هاي تار غربتت
اي بقيعت عاشقان را کعبه ي عشق و اميد
سينه چاکيم از غم تو، بيقرار غربتت
شهر يثرب داغدار خاطرات رنج توست
خم شده پشت مدينه زير بار غربتت
از همه زخم زبان، تهمت، خيانت، از تو صبر
چشم تاريخ اشکبار روزگار غربتت
ميتپد دلهاي عاشق در هواي نام تو
با غمي خو کرده هر يک در کنار غربتت
کاش ميشد روشناي تربت پاک تو بود
چلچراغ اشک ما در شام تار غربتت
دايره در دايره پژواکي از اندوه توست
هيچ داغي نيست بيرون از مدار غربتت
دامن اشکي فراهم داشتم، يک سينه آه
ريختم در پاي تو، کردم نثار غربتت
آشناي زخم دلها، غربت معصوم توست
من دلي دارم پريشان از تبار غربتت
#سیدمهدی_حسینی
#از_تبار_غربت
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام