دلــت که گرفت
با رفیقــی
در دو دل کن
که آسـمانـی باشــد...
این زمـینـــی هـا
در کــار
خود مـاندهـ اند... :)
#رسم_رفاقت
#دوست_شهید
♡❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
🌷°•| @khademoshohada_13
°°🕊°°
#دوست_شهید میدونے یعنےچے؟؟
یعنے:...↷°"
•| وقتے گناه درِ قلبت را مےزند
•| یاد نگاهش بیوفتـــے....
•| و در و باز نڪنے...‹‹‹🍃
•| یعنے محرم اسرار قلبت
•| آن اسرارےڪه هیچڪس نمےداند...
•| بین خودت و...
•| خــ♡ــدا و...
•| دوست شهیدتــــ♡...
•| باشد...‹‹‹💔••
#امتحان_ڪن...🌹🌿
#زندگےات_زیباترمےشود🌈
#رفیق_آسمونے_یادت_نره😉
🌷°•| @khademoshohada_13
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
🍃🌹| #شهید_دهقان_چگونه_بود ؟
اوایل شیطنت های دبیرستانش من رو از رفاقت باهاش میترسوند..
من اونموقع نسبت بهش خیلی آروم تر بودم...
و فکر میکردم اینکه بخوام صمیمیتم رو باهاش علنی کنم من رو از چشم مدیر و معاون و مشاور مدرسه میندازه..
واسه همین بیشتر ارتباطمون بیرون مدرسه بود چه دورانی بود!!
وقتایی که بیرون مدرسه با هم گشت و گذار داشتیم شبها تا اخر وقت به هم پیامک میدادیم ولی تو مدرسه انگار نه انگار که رفیقیم..
ولی بعد از مدتی وقتی مرام و معرفت و پاک بودنش رو درک کردم خیلی قضیه فرق کرد..
دیگه اواخر دوران دبیرستان بود و با خودم میگفتم آیا ارتباطمون بعد از فارق التحصیلی هم ادامه داره؟؟
تا اینکه وقتی فهمیدیم با هم دانشگاهی و هم رشته ای هستیم جور دیگه واسه رفاقتمون برنامه ریختیم..
عید غدیر 92 بود که عهد بستیم هرجا هستیم با هم باشیم...
(بماند که یکبار عهد شکنی کرد و رفت و ... دیگه برنگشت..)
روز ثبت نام دانشگاه محمد خیلی ذوق داشت..
یادم نمیره اون روزی رو که 8 صبح قرار داشتیم و من تا 10 خواب بودم.. محمد کارهای ثبت نام اولیه ش رو انجام داده بود و تا ساعت 11نشسته بود سر قرار دم مترو بهارستان منتظر من..
بدون اینکه حتی بهم زنگ بزنه😐
وقتی دیدمش اول فکر کردم تازه اومده نگو به خاطر من فقط منتظر مونده..
من رو برد کافی نت برای ثبت نام اینترنتی..
شناسنامه و مدارکم رو گرفت خودش شروع کرد به تکمیل مراحل ثبت نام...
شاید نشنیده باشید که محمد حافظه خیلی خوبی داشت و بعد از اون جریان واسه همیشه شماره شناسنامه و کد پستی تلفن منزل و حتی کد سریال شناسنامه من رو حفظ بود...
حتی از اون سال تمام انتخاب واحد های من رو محمد اول وقت برام انجام میداد که با هم تو یک کلاس باشیم😄
ترمای بعد از رفتنت خیلی دیر انتخاب واحد کردم...
و خیلی کلاس ها رو غیبت خوردم...
و خیلی روز ها رو بدون تو....
♦️نقل شده از #دوست_شهید
🌷°•| @gharargah_shohada_313
بسم الرب الشهداء و الصدیقین
#خاطره
اولین خواب
شام سوم شهادتش به خوابم آمد. تا آن لحظه هنوز کسی خوابش را ندیده بود.
جایی میان آسمان ایستاده بود و با صورت خندان سلام کرد.
هم دیگر را بغل کردیم. در خواب می دانستم شهید شده و سوال هایی پرسیدم.
گفت جایش خیلی خوب است و از من و همه دوستانش تشکر کرد. خیلی حرف نزد و از من خواست گزارش کارهای مراسمش را بدهم . از جزئی ترین اتفاقات و لحظه به لحظه معراج تا تدفین و مراسم سوم را برایش تعریف کردم،راضی و خوشحال بود.
#نقل از: #دوست_شهید
➣🌺°•| @gharar_shohada_313