eitaa logo
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
313 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
117 فایل
⭐️﷽⭐️ قَـــلبَمْ گِـرِفْٺ♥️ دَرٺَڹِ ایڹ شَــــهر ِپُرگُناہ حــــٰالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــهیدٰانمْ آرِزوسٺ🕊 این کانال #وقف‌حضرٺ‌زهرا‌‌(س)‌سٺ انٺقاداٺ و پیشنهاداٺ🔰⁦ ツ➣ @yazahra800 ↯↯🌸براے ٺبادلـاٺ🌸 ツ➣ @sh_gharar12
مشاهده در ایتا
دانلود
💌🍃دیگه نمی پوشمش.... قالی می‌بافت ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی‌کرد، هر چی از این راه در می‌آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می‌خرید و یا برای بچه‌ها قلم و دفتر. حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم‌بخت، البته با اجازه من، یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار ازش پرسیدیم: چرا شب عیدی لباس نو رو در آوردی؟ گفت: وقتی پیش بچه‌ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم همش فکر می‌کردم نکنه یکی از این بچه‌ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره، دیگه نمی‌پوشمش. #شهیده_طیبه_واعظےدهنوی💐✨ #فاصله_ای_که_باشهداداریم 🌷 #ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🕊 #التماس_دعای_شهادت #یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات #کمی_با_شهدا 🥀🕊 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج @gharargah_shohada_313 🌸
✨💠مطمئن نیستم.... روزی برای تحویل امانتی به شهر "تبنین" رفته بودیم، در راه برگشت صدای اذان آمد، احمد گفت: کجا نگه می‌داری تا نماز بخوانیم؟ گفتم: ۲۰ دقیقه‌ی دیگر به شهر می‌رسیم و همانجا نماز می خوانیم. از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنا داری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه‌ی دیگر زنده باشم و نمی‌خواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم دوست دارم نمازم با نماز امام زمان (عج) و در همان وقت به سوی خدا برود. #شهیداحمدمشلب #ظرافتهاےروحےشهدا #فاصله_ای_که_باشهداداریم #التماس_دعای_شهادت #یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات #کمی_با_شهدا 🥀🕊 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج @gharargah_shohada_313 🌸
💕🎋کمک به والدین، نام‌ها و... ظرف‌ها را از مادر گرفت و شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر. مادر رفت سراغ غذا که روی اجاق گاز بود. پسر دنبال مادر رفت. مثل اینکه می¬خواست به مادر چیزی بگوید. رفت کنار مادر ایستاد و خیلی مؤدب گفت: مادر چرا اسمم را گذاشتید فرزام؟! چرا علی نه؟! حسین نه؟!... و ادامه داد که: «آخه آدم با شنیدن فرزام، یاد هیچ انسان خوبی نمیفته! من اصلاً صاحب نامم رو نمی‌شناسم که بهش افتخار کنم!» از همان روز به بعد همه علی صداش می‌زدند. نوجوان #شهیدعلےپورحبیب🕊🌷 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نام‌های نیکو بر خود نهید؛ زیرا در روز قیامت شما را به نام صدا می‌زنند و بهترین نام‌ها نام پیامبران و امامان است. 📚✨اصول کافی، ج۶، ص۱۹، ح‌۱۰ #راه_ورسم_نوجوانےدرسیره_شهدا #فاصله_ای_که_باشهداداریم...💔 « #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج » #یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات #کمی_با_شهدا 🥀🕊 🌸 @gharar_shohada_313
#شـهـیـدانہ🕊🥀 آرپی جی زدن را به فرماندهی ترجیح می دهم.... با اینکه از فرماندهان سپاه خراسان بود، اما کمتر کسی از مسئولیتش در جبهه خبر داشت. همیشه با لباس بسیجی ظاهر می شد. یک روز داخل سنگر فرماندهی، با دیگر فرماندهان از جمله شهید رحیمی بودیم. یکی از بچه های شوخ طبع، لبه چادر را کنار زد و خیلی آمرانه گفت: «این معاونم کجاست؟ بگویید رحیمی بیاید.» آقای رحیمی لبخندزنان اجازه گرفت و از چادر خارج شد. اگر غریبه ای بود، فکر می کرد ایشان یا مسئولیت ندارد یا واقعاً معاون است. البته مسئولیت هم نداشت. می گفت: «سه ماه در جبهه بودم، با بسیجی زندگی کردم، در این مدت فهمیدم که من حتی بند کفش یک بسیجی هم نیستم! حالا چطور راضی شوم که مسئولیت قبول کنم؟ من آرپی جی زدن را به فرماندهی ترجیح می دهم» #شهیددکتراحمدرحیمی🕊 #فاصله_ای_که_باشهداداریم...🍀 #اخلاق_ناب_فرماندهی💜 « #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج » #یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات #کمی_با_شهدا 🥀🕊 🌸 @gharar_shohada_313
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
🌿🌺توجه به بیت المال «پدر شهید برونسی، بعد از سه _ چهار ماه، از جبهه برگشته بود. ما رفتیم خانه شان. شروع کرد از حال و هوای جبهه تعریف کرد. من خیلی کنجکاو بودم از اخلاق و مدیریت و طرز برخورد عبدالحسین هم چیزهایی بدانم. وقتی سؤال کردم، پدرش گفت: وقتی رسیدیم جبهه، یک اُوِرکت به ما داد. دیروز که می خواستم بیایم مرخصی، همان اورکت را گرفت و داد به بسیجی دیگری.» چند روز بعد که خود عبدالحسین آمد مرخصی، به او گفتم: «آخر اورکت هم یک چیزی هست که بدهی به پیرمرد و بعد از او بگیری؟» خودش قضیه را این طوری تعریف می کرد: «جبهه که آمد، هوا سرد بود. ملاحظه سن و سالش را کردم و یک اورکت نو به او دادم که بپوشد. من توی اتاقم یک اورکت کهنه داشتم که چند جایش هم وصله خورده بود. دیدم اورکت خودش را گذاشت توی ساک و همان کهنه را که مال من بود، برداشت. سه چهار ماهی [را] که [در] جبهه بود، با همان اورکت کهنه سر کرد. وقتی می خواست بیاید مرخصی، اورکت نو را از توی ساکش درآورد و پوشید که سر و وضعش به اصطلاح نونوار باشد. به او گفتم: «کجا بابا، ان شاءالله؟» گفت: «می روم روستا دیگر؛ مرخصی به من دادند.» گفتم: «خب اگر می خواهید بروید روستا، چرا همان اورکت کهنه را نپوشیدید؟» منظورم را نگرفت. خیره ام شده بود و لام تا کام نمی زد. من هم رُک و راست گفتم: «این اورکت نو را دربیاورید و همان قبلی را بپوشید.» تعجب کرد و گفت: «بابا مگر مال خودم نیست!» گفتم: «اگر مال خودتان بود، باید از روز اول می پوشیدید.» بالاخره توجیه اش کردم که مال بیت المال است و باید هوای بیت المال را داشت تا اجر جنگیدنش ضایع نشود». « » 🥀🕊 🌸 @gharar_shohada_313
📝✨من این وصیت را درحالی مینویسم که خمپاره ها گوش‌هایم را سنگین کرده، سرم را به درد اورده،قلبم را متوجه #خدا ساخته ❤️ و همچنین متوجه امام زمان و شهادتم نزدیک ساخته شهادت انسان را به درجه ی اعلای ملکوتی میرساند. شهادت در راه خدا زیباست و مانند گل محمدی میماند که وارثان خون پاک شهید از ان میبوید... #شهید_حبیب‌الله_لک‌زایی🌷🕊 #شهدا_را_یادکنیم_باذکر_صلوات📿 #ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا #فاصله_ای_که_باشهداداریم #فاصله_ای_که_باشهداهست « #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج » #کمی_با_شهدا 🥀🕊 🌹🍃|• @gharar_shohada_313