من یک مادرم
مادر کودکی که چند روز است آب نخورده، کودکی که از ترس بمباران خواب به چشمانش نیامده..
مرا محکم چسبیده و اشک می ریزد، پناهی جز آغوش من ندارد..
چند روز است که همدیگر را محکم بغل کرده ایم و باصدای هر بمب، به چشمان یکدیگر نگاه می کنیم شاید،آخرین باری باشد که صورتش را می بینیم..
ضربان قلبش را حس میکنم، بعداز هر صدا تند می شود..
خیلی وقت است گریه نکرده، دیگر تشنه نیست، نمی ترسد و مرا محکم بغل نمی کند، آرام گرفته..
برایش لالایی می خوانم و او آرام چشمانش را بسته...
#المعمدانی
#غزه
✍#زهرا_شکریپور
@gharare_andishe
از زمانی که وارد حوزه شدم، نام سرباز امام زمان را یدک کشیده ام همانند چند ده عنوان و لقب دیگر که در زندگی به دوش می کشم.
نه راه سربازی کردن را بلدم نه رسمش را.
دیرزمانی است که از سربازی هم خودم را معاف کرده ام، نه حتی مرخصی استعلاجی، معاف کامل آن هم از نوع پزشکی تا در رزم هم بهانه ای داشته باشم. آن قدر دنیایم از هیچ پرشده که برای نفس کشیدن هم زمان ندارم، گوش هایم وزوز می کند و چشم هایم سو ندارد، این ها دلایل کمی است برای معافیت از سربازی؟
این قصه ی یک سرباز فراری. حالا سرباز معاف از خدمت، یه کم با خودت رو راست باش. اصلا دفترچه ی اعزام به خدمت رو گرفته بودی یا اون هم یک توهم بود؟
اما
سربازی یاران خمینی (ره) جور دیگری است..
سر را باختن تنها راه و رسم عاشقانه ی آنهاست. جز فدا شدن راه دیگری را نمی شناسند، اصلا بلد نیستند..
در زمانه ی ما سربازان کوچک فلسطینی، نه معافیت دارند نه خسته می شوند و نه حتی برای زخم هایشان به مرخصی می روند..
بارها شنیده ام که راه قدس از کربلا می گذرد و جز با شهادت نمی توان این راه را پیمود و شهادت را این بزرگ سربازان گمنام برای ما رنگ دیگری زده اند..
به رنگ ارغوان.
✍#زهرا_شکریپور
@gharare_andishe