جنگ عقاید
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در این زمان، ما می بینیم كه یك مرتبه بازار جنگِ عقاید داغ می شود و چگونه داغ می شود!
اولاً در زمینه ی خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنی بحثهایی شروع می شود.
طبقه ای به وجود آمد به نام «قُرّاء» یعنی كسانی كه قرآن را قرائت می كردند و كلمات قرآن را به طرز صحیحی به مردم می آموختند. (مثل امروز نبوده كه قرآن به این شكل چاپ شده باشد.) یكی می گفت من قرائت می كنم و قرائت خودم را روایت می كنم از فلان كَس از فلان كَس از فلان صحابی پیغمبر، كه اغلب اینها به حضرت امیر می رسند.
دیگری می گفت من [قرائت خودم را روایت می كنم ] از فلان كَس از فلان كَس از فلان كَس.
می آمدند در مساجد می نشستند و به دیگران تعلیم قرائت می دادند، و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شركت می كردند، چون غیر عربها بودند كه با زبان عربی آشنایی درستی نداشتند و علاقه ی وافری به یاد گرفتن قرآن داشتند.
یك استاد قرائت می آمد در مسجد می نشست و عده ی زیادی جمع می شدند كه از او قرائت بیاموزند.
احیاناً اختلاف قرائتی هم پیدا می شد.
از آن بالاتر در تفسیر و بیان معانی قرآن بود كه آیا معنی این آیه این است یا آن؟ بازار مباحثه داغ بود، آن می گفت معنی آیه این است، و این می گفت معنی آیه آن است.
و همین طور بود در حدیث و روایاتی كه از پیغمبر رسیده بود. چه افتخار بزرگی بود برای كسی كه حافظ احادیث بود؛ می نشست و می گفت كه من این حدیث را از كی از كی از پیغمبر روایت می كنم. آیا این حدیث درست است؟
و آیا مثلاً به این عبارت است؟
از اینها بالاتر نحله های فقهی بود. مردم می آمدند مسأله می پرسیدند، همین طور كه الان می آیند مسأله می پرسند.
طبقاتی به وجود آمده بودند- در مراكز مختلف- به نام «فقها» كه باید جواب مسائل مردم را می دادند: این حلال است، آن حرام است، این پاك است، آن نجس است، این معامله صحیح است، آن معامله باطل است.
مدینه خودش یكی از مراكز بود، كوفه یكی از مراكز بود كه ابو حنیفه در كوفه بود. بصره مركز دیگری بود. بعدها كه در همان زمانِ امام صادق علیهالسلام، اندلس فتح شد یك مراكزی هم به تدریج در آن نواحی تشكیل شد، و هر شهری از شهرهای اسلامی خودش مركزی بود.
می گفتند فلان فقیه نظرش این است، فلان فقیه دیگر نظرش آن است. اینها شاگرد این مكتب بودند، آنها شاگرد آن مكتب؛ و یك جنگ عقایدی هم در زمینه ی مسائل فقهی پیدا شده بود.
از همه ی اینها داغتر- نه مهمتر- بحثهای كلامی بود. از همان قرن اول طبقه ای به نام «متكلّم» پیدا شدند، كه این تعبیرات را در كلمات امام صادق علیهالسلام می بینیم و حتی به بعضی از شاگردانشان می فرمایند: «این متكلمین را بگویید بیایند. » متكلمین در اصول عقاید و مسائل اصولی بحث می كردند: درباره ی خدا، درباره ی صفات خدا، درباره ی آیاتی از قرآن كه مربوط به خداست؛ آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست؟ آیا حادث است یا قدیم؟ درباره ی نبوت و حقیقت وحی بحث می كردند، درباره ی شیطان بحث می كردند، درباره ی توحید و ثنویّت بحث می كردند، درباره ی اینكه آیا عمل ركن ایمان است كه اگر عمل نبود ایمانی نیست، یا اینكه عمل در ایمان دخالتی ندارد بحث می كردند، درباره ی قضا و قدر بحث می كردند، درباره ی جبر و اختیار بحث می كردند. یك بازار فوق العاده داغی متكلمین به وجود آورده بودند.
از همه ی اینها خطرناكتر- نمی گویم داغتر، و نمی گویم مهمتر- پیدایش طبقه ای بود به نام «زنادقه» . زنادقه از اساس منكر خدا و ادیان بودند، و این طبقه- حال روی هر حسابی بود- آزادی داشتند. حتی در حرمین، یعنی مكه و مدینه، و حتی در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبی می نشستند و حرفهایشان را می زدند، البته به عنوان اینكه بالاخره فكری است، شبهه ای است برای ما پیدا شده و باید بگوییم [1] زنادقه، طبقه ی متجدد و تحصیل كرده ی آن عصر بودند، طبقه ای بودند كه با زبانهای زنده ی آن روز دنیا آشنا بودند، زبان سُریانی را كه در آن زمان بیشتر زبان علمی بود می دانستند، بسیاری از آنها زبان یونانی می دانستند، بسیاری شان ایرانی بودند و زبان فارسی می دانستند، بعضی زبان هندی می دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه این هم یك بحثی است كه اصلاً ریشه ی زندقه در دنیای اسلام از كجا پیدا شد؟ و بیشتر معتقدند كه ریشه ی زندقه از مانویهاست.
جریان دیگری كه مربوط به این زمان است (همه، جریانهای افراط و تفریطی است) جریان خشكه مقدسی متصوفه است. متصوفه هم در زمان امام صادق علیهالسلام طلوع كردند، یعنی ما طلوع متصوفه را به طوری كه اینها یك طبقه ای را به وجود آوردند و طرفداران زیادی پیدا كردند و در كمال آزادی حرفهای خودشان را می گفتند، در زمان امام صادق علیهالسلام می بینیم. اینها باز از آن طرفِ خشكه مقدسی افتاده بودند. اینها به عنوان نحله ای در مقابل اسلام سخن نمی گفتند، بلكه اصلاً می گفتند حقیقت اسلام آن است كه ما می گوییم.
اینها یك روش خشكه مقدسی عجیبی پیشنهاد می كردند و می گفتند اسلام نیز همین را می گوید و همین، یك زاهدمآبی غیر قابل تحملی!
خوارج و مُرجئه نیز هر یك نحله ای بودند.
____________
[1] . در این زمینه «ابن ابی العوجاء» تعبیر شیرین و لطیفی دارد. روزی آمد نزد امام صادق علیهالسلام و گفت: یا ابن رسول اللّه تو رئیس این امر هستی، تو چنینی تو چنانی، جد توست كه این دین را آورده، چنین كرده چنان كرده؛ اما خوب، معذرت می خواهم، آدمی وقتی سرفه اش می گیرد باید سرفه كند، اَخلاط كه راه گلویش را می گیرد باید سرفه كند، شبهه هم وقتی در ذهن انسان پیدا می شود باید بگوید؛ من باید آن سرفه ی فكری خودم را بكنم، اجازه بدهید حرفهایم را بزنم. فرمود: بگو.
برخورد امام صادق علیهالسلام با جریانهای فكری مختلف
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ما می بینیم كه امام صادق علیهالسلام با همه ی اینها مواجه است و با همه ی اینها برخورد كرده است.
از نظر قرائت و تفسیر، یك عده شاگردان امام هستند، و امام با دیگران درباره ی قرائت آیات قرآن و تفسیرهای قرآن مباحثه كرده، داد كشیده، فریاد كشیده كه آنها چرا اینجور غلط می گویند، اینها چرا چنین می گویند، آیات را این طور باید تفسیر كرد.
در باب احادیث هم كه خیلی واضح است، می فرمود: سخنان اینها اساس ندارد، احادیث صحیح آن است كه ما از پدرانمان از پیغمبر روایت می كنیم.
در باب نحله ی فقهی هم كه مكتب امام صادق علیهالسلام قوی ترین و نیرومندترین مكتبهای فقهی آن زمان بوده به طوری كه اهل تسنن هم قبول دارند.
تمام امامهای اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردی كرده اند.
در رأس ائمه ی اهل تسنن ابو حنیفه است، و نوشته اند ابو حنیفه دو سال شاگرد امام بوده، و این جمله را ما در كتابهای خود آنها می خوانیم كه گفته اند او گفت: «لَوْ لاَ السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ» اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود. (نعمان اسم ابو حنیفه است. اسمش «نعمان بن ثابت بن زوطیّ بن مرزبان» است؛ اجدادش ایرانی هستند.)
مالك بن انس كه امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق علیهالسلام است. او هم نزد امام می آمد و به شاگردی امام افتخار می كرد.
شافعی در دوره ی بعد بوده ولی او شاگردی كرده شاگردان ابو حنیفه را و خود مالك بن انس را.
احمد حنبل نیز سلسله ی نسبش در شاگردی در یك جهت به امام می رسد. و همین طور دیگران. حوزه ی درس فقهی امام صادق علیهالسلام از حوزه ی درس تمام فقهای دیگر بارونق تر بوده است كه حال من شهادت بعضی از علمای اهل تسنن در این جهت را عرض می كنم.
سخن مالك بن انس درباره ی امام صادق علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مالك بن انس كه در مدینه بود، نسبتا آدم خوش نفسی بوده است. می گوید: من می رفتم نزد جعفر بن محمد «وَ كانَ كثیرَ التبسُّمِ» و خیلی زیاد تبسم داشت، یعنی به اصطلاح خوش رو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسّم بود؛ و از آدابش این بود كه وقتی اسم پیغمبر را در حضورش می بردیم رنگش تغییر می كرد (یعنی آنچنان نام پیغمبر به هیجانش می آورد كه رنگش تغییر می كرد).
من زمانی با او آمد و شد داشتم. بعد، از عبادت امام صادق علیهالسلام نقل می كند كه چقدر این مرد عبادت می كرد و عابد و متقی بود.
آن #داستان معروف را همین مالك نقل كرده كه می گوید در یك سفر با امام با هم به مكه مشرف می شدیم، از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم، لباس احرام پوشیده بودیم و می خواستیم لبّیك بگوییم و رسماً مُحرم شویم. همان طور سواره داشتیم محرم می شدیم، ما همه لبّیك گفتیم، من نگاه كردم دیدم امام می خواهد لبّیك بگوید؛ امّا چنان رنگش متغیر شده و آنچنان می لرزد كه نزدیك است از روی مركبش به روی زمین بیفتد، از خوف خدا.
من نزدیك شدم و عرض كردم: یا ابْنَ رسولِ اللّه! بالاخره بفرمایید؛ چاره ای نیست، باید گفت.
به من گفت: من چه بگویم؟! به كی بگویم لبّیك؟! اگر در جواب من گفته شود: «لا لبّیك» آن وقت من چه كنم؟!
این روایتی است كه مرحوم آقا شیخ عباس قمی و دیگران در كتابهایشان نقل می كنند، و همه نقل كرده اند. راوی این روایت چنانكه گفتیم مالك بن انس امام اهل تسنن است.
همین مالك می گوید: «ما رَأَتْ عَیْنٌ وَ لا سَمِعَتْ اُذُنٌ وَ لا خَطَرَ عَلی قَلْبِ بَشَرٍ اَفْضَلُ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ» چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به قلب بشر خطور نكرده مردی بافضیلت تر از جعفر بن محمد.
محمد شهرستانی صاحب كتاب الملل و النّحل و از فلاسفه و متكلمین بسیار زبردست قرن پنجم هجری و مرد بسیار دانشمندی است.
او در این كتاب، رشته های دینی و مذهبی و از جمله رشته های فلسفی در همه ی دنیا را تشریح كرده است.
در یك جا كه از امام صادق علیهالسلام نام می برد می گوید: «هُوَ ذو عِلْمٍ غَریرٍ» علمی جوشان داشت «وَ اَدَبٍ كامِلٍ فِی الْحِكْمَةِ» و در حكمت، ادب كاملی داشت، «وَ زُهْدٍ فِی الدُّنْیا وَ وَرَعٍ تامٍّ عَنِ الشَّهَواتِ» فوق العاده مرد زاهد و باتقوایی بود و از شهوات پرهیز داشت. و در مدینه اقامت كرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه می كرد: وَ یُفیضُ عَلَی الْمَوالی لَهُ اَسْرارَ الْعُلومِ. «ثُمَّ دَخَلَ الْعِراقَ» مدتی هم به عراق آمد. بعد اشاره به كناره گیری امام از سیاست می كند و می گوید: «وَ لا نازَعَ فِی الْخِلافَةِ اَحَداً» (با احدی در مسأله ی خلافت به نزاع برنخاست.) او این كناره گیری را این طور تأویل می كند، می گوید: «امام آنچنان غرق در بحر معرفت و علوم بود كه اعتنایی به این مسائل نداشت. » من نمی خواهم توجیه او را صحیح بدانم، مقصودم اقرار اوست كه امام تا چه حد در دریای معرفت غرق بود.
می گوید: «وَ مَنْ غَرِقَ فی بَحْر المَعْرِفَةِ لَمْ یَقَعْ فی شطٍّ» آن كه در دریای معرفت غرق باشد خودش را در شط نمی اندازد (می خواهد بگوید اینجور چیزها شطّ است) «وَ مَنْ تَعَلّی اِلی ذِرْوَةِ الْحَقیقَةِ لَمْ یَخَفْ مِنْ حَطٍّ» آن كه بر قله ی حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمی ترسد.
همین شهرستانی كه این سخن را درباره ی امام صادق علیهالسلام می گوید، خودش دشمن شیعه است؛ در كتاب الملل و النّحل آنچنان شیعه را می كوبد كه حد ندارد، ولی برای امام صادق علیهالسلام تا این مقدار احترام قائل است، و این یك حسابی است.
امروز خیلی از علما در دنیا هستند كه با اینكه با مذهب تشیع فوق العاده دشمن و مخالفند ولی برای شخص امام صادق علیهالسلام كه این مذهب به او منتسب است احترام قائل اند. لا بد پیش خودشان این طور توجیه می كنند كه آن چیزهایی كه مخالف نظر آنهاست از امام صادق علیهالسلام نیست؟
ولی به هر حال برای شخص امام صادق علیهالسلام احترام فوق العاده ای قائل هستند.
نظر احمد امین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از معاصرین خودمان احمد امین مصری صاحب كتاب فجر الاسلام و ضُحَی الاسلام و ظُهر الاسلام و یوم الاسلام كه از كتابهای فوق العاده مهم اجتماعی قرن اخیر است، به این بیماری ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتی در زمینه ی تشیع نداشته است.
با شیعه خیلی دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق علیهالسلام یك احترامی قائل است كه من كه همه ی كتابهای او را خوانده ام [می دانم ] هرگز چنین احترامی برای امامهای اهل تسنن قائل نیست.
كلماتی در حكمت از امام نقل می كند كه فوق العاده است و من ندیده ام كه یك عالم شیعی این كلمات را نقل كرده باشد.
اعتراف جاحظ
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
به نظر من اعتراف جاحظ از همه ی اینها بالاتر است.
جاحظ یك ملاّی واقعاً ملاّ در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است. او یك ادیب فوق العاده ادیبی است، و تنها ادیب نیست، تقریباً می شود گفت یك جامعه شناس عصر خودش و یك مورخ هم هست.
كتابی نوشته به نام كتاب الحیوان كه حیوان شناسی است و امروز نیز مورد توجه علمای اروپایی است و حتی چیزهایی در كتاب الحیوان جاحظ در شناختن حیوانات پیدا كرده اند كه می گویند در دنیای آن روز- در دنیای یونان و غیر یونان- سابقه ندارد، با اینكه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیای اسلام نشده بود؛ برای اولین بار این نظریات در كتاب الحیوان جاحظ پیدا شده است.
جاحظ نیز یك سنی متعصب است. او مباحثاتی دارد با بعضی از شیعیان كه برخی او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبی دانسته اند، كه البته من نمی توانم بگویم او ناصبی است (در مباحثاتش یك حرفهایی مطرح كرده). زمانش با زمان امام صادق علیهالسلام تقریباً یكی است. شاید اواخر عمر حضرت صادق علیهالسلام را درك كرده باشد در حالی كه كودك بوده؛ و یا حضرت صادق علیهالسلام یك نسل قبل از اوست.
غرض این است كه زمانش نزدیك به زمان امام صادق علیهالسلام است. تعبیرش راجع به امام صادق علیهالسلام چنین است: «جَعْفَرُ بْنُ
مُحَمَّدٍ الَّذی مَلَأَ الدُّنْیا عِلْمُهُ وَ فِقْهُهُ» جعفر بن محمد كه دنیا را علم و فقاهت او پر كرد «وَ یُقالُ اِنَّ اَبا حَنیفَةَ مِنْ تَلامِذَتِهِ وَ كَذلِكَ سُفْیانُ الثُّوریُّ» و گفته می شود ابو حنیفه و سفیان ثوری- كه یكی از فقها و متصوفه ی بزرگ آن عصر بوده- از شاگردان او بوده اند.