eitaa logo
📚📖 مطالعه
75 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفتار عباسیان با علویین ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مأمون وارث خلافت عباسی است. عباسیها از همان روز اولی كه روی كار آمدند برنامه شان مبارزه كردن با علویون به طور كلی و كشتن علویین بود، و مقدار جنایتی كه عباسیان نسبت به علویین بر سر خلافت كردند از جنایاتی كه امویین كردند كمتر نبود بلكه از یك نظر بیشتر بود، منتها در مورد امویین چون فاجعه ی كربلا- كه طرفْ امام حسین علیه‌السلام است- رُخ می دهد قضیه خیلی اوج می گیرد و الاّ منهای مسأله ی امام حسین علیه‌السلام فاجعه هایی كه اینها راجع به سایر علویین به وجود آوردند از فاجعه ی كربلا كمتر نبوده و بلكه زیادتر بوده است. منصور كه دومین خلیفه ی عباسی است، با علویین، با اولاد امام حسن علیه‌السلام- كه در ابتدا خودش با اینها بیعت كرده بود- چه كرد و چقدر از اینها را كشت و اینها را چه زندانهای سختی برد كه واقعاً مو به تن انسان راست می شود، كه عده ی زیادی از این سادات بیچاره را مدتی ببرد در یك زندانی، آب به آنها ندهد، نان به آنها ندهد، حتی اجازه ی بیرون رفتن و مستراح🚽 رفتن به آنها ندهد، به یك شكلی آنها را زجركش كند و وقتی كه می خواهد آنها را بكشد بگوید بروید آن سقف را روی سرشان خراب كنید. بعد از منصور هم هر كدامشان كه آمدند به همین شكل عمل كردند. در زمان خود مأمون پنج شش نفر امام زاده قیام كردند كه مروج الذهب مسعودی و كامل ابن اثیر همه ی اینها را نقل كرده اند. در همان زمانِ مأمون و هارون هفت هشت نفر از سادات علوی قیام كردند. پس كینه و عداوت میان عباسیان و علویان یك مطلب كوچكی نیست. عباسیان به خاطر رسیدن به خلافت به هیچ كَس ابقاء نكردند، احیاناً اگر از خود عباسیان هم كسی رقیبشان می شد فوراً او را از بین می بردند. أبو مسلم اینهمه به اینها خدمت كرد، همین قدر كه ذره ای احساس خطر كردند كلكش را كندند. برامكه اینهمه به هارون خدمت كردند و این دو اینهمه نسبت به یكدیگر صمیمیت داشتند كه صمیمیت هارون و برامكه ضرب المثل تاریخ است [1]، ولی هارون به خاطر یك امر كوچك از نظر سیاسی، یك مرتبه كلك اینها را كند و فامیلشان را دود داد. خود همین جناب مأمون با برادرش امین درافتاد، این دو برادر با هم جنگیدند و مأمون پیروز شد و برادرش را به چه وضعی كشت. حال این خودش یك عجیبی است از عجایب تاریخ كه چگونه است كه چنین مأمونی حاضر می شود حضرت رضا علیه‌السلام را از مدینه احضار كند، دستور بدهد كه بروید او را بیاورید، بعد كه می آورند موضوع را به امام عرضه بدارد، ابتدا بگوید خلافت را از من بپذیر [2]، و در آخر راضی شود كه تو باید ولایتعهد را از من بپذیری، و حتی كار به تهدید برسد، تهدیدهای بسیار سخت. او در این كار چه انگیزه ای داشته؟ و چه جریانی در كار بوده است؟ تجزیه و تحلیل كردن این قضیه از نظر تاریخی خیلی ساده نیست. جرجی زیدان در جلد چهارم تاریخ تمدن همین قضیه را بحث می كند و خودش یك استنباط خاصی دارد كه عرض خواهم كرد، ولی یك مطلب را اعتراف می كند كه بنی العباس سیاست خود را مكتوم نگاه می داشتند حتی از نزدیكترین افراد خود و لهذا اسرار سیاست اینها مكتوم مانده است. مثلاً هنوز روشن نیست كه جریان ولایتعهد حضرت رضا علیه‌السلام برای چه بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفی نگاه داشته شده است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . البته نمی خواهم مثل خیلی از به اصطلاح ایران پرستان از برامكه دفاع كنم چون ایرانی هستند. آنها هم در ردیف همینها بودند؛ برامكه هم با خلفایی مثل هارون از نظر روحی و از نظر انسانی كوچكترین تفاوتی نداشتند. [2] . البته این از نظر همه ی تواریخ قطعی نیست ولی در بسیاری از تواریخ این طور است. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسأله ی ولایتعهد امام رضا و نقلهای تاریخی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ولی بالاخره اسرار آن طور كه باید مخفی بماند مخفی نمی ماند. از نظر ما كه شیعه هستیم اسرار این قضیه تا حدود زیادی روشن است. در اخبار و روایات ما- یعنی در نقلهای تاریخی كه از طریق علمای شیعه رسیده است نه روایاتی كه بگوییم از ائمه نقل شده است- مثل آنچه كه شیخ مفید در كتاب ارشاد نقل كرده و آنچه- از او بیشتر- شیخ صدوق در كتاب عیون اخبار الرضا علیه‌السلام نقل كرده است، مخصوصاً در عیون اخبار الرضا نكات بسیار زیادی از مسأله ی ولایتعهد حضرت رضا علیه‌السلام هست، و من قبل از این كه به این تاریخهای شیعی استناد كرده باشم، در درجه ی اول كتابی از مدارك اهل تسنن را مدرك قرار می دهم و آن، كتاب مقاتل الطالبیّین أبو الفرج اصفهانی است. أبو الفرج اصفهانی از اكابر مورخین دوره ی اسلام است. او اصلاً اموی و از نسل بنی امیه است، و این از مسلّمات می باشد. - در عصر آل بویه می زیسته است و چون ساكن اصفهان بوده به نام «أبو الفرج اصفهانی» معروف شده است. - این مرد، شیعه نیست كه بگوییم كتابش را روی احساسات شیعی نوشته است، مسلّم سنّی است؛ و دیگر اینكه یك آدم خیلی باتقوایی هم نبوده كه بگوییم روی جنبه های تقوایی خودش مثلاً تحت تأثیر [حقیقت ماجرا] قرار گرفته است. 🎶 او صاحب كتاب الاغانی است. «اغانی» جمع «اُغنیه» است و اُغنیه یعنی آوازها. تاریخچه ی موسیقی را در دنیای اسلام- و به تناسب تاریخچه ی موسیقی، تاریخچه های خیلی زیاد دیگری را- در این كتاب كه ظاهراً هجده جلد بزرگ📚 است بیان كرده است. می گویند صاحب بن عُبّاد- كه معاصر اوست- هرجا می خواست برود، یك یا چند بار كتاب با خودش می برد، وقتی كتاب أبو الفرج به دستش رسید گفت: «من دیگر از كتابخانه بی نیازم». این كتاب آن قدر جامع و پرمطلب است كه با اینكه نویسنده اش أبو الفرج و موضوعش تاریخچه ی موسیقی و موسیقیدانهاست افرادی از محدثین شیعه از قبیل مرحوم مجلسی و مرحوم حاج شیخ عباس قمّی مرتب از كتاب اغانی أبو الفرج نقل می كنند. گفتیم أبو الفرج كتابی📕 دارد كه از كتب معتبره ی تاریخ اسلام شمرده شده به نام «مقاتل الطالبیّین» تاریخ كشته شدن های بنی ابی طالب (اولاد ابی طالب) . او در این كتاب، تاریخچه ی قیامهای علویین و شهادتها و كشته شدن های اولاد ابی طالب اعم از علویین و غیر علویین را- كه البته بیشترشان علویین هستند- جمع آوری كرده است كه این كتاب اكنون در دست است. در این كتاب حدود ده صفحه را اختصاص داده به حضرت رضا علیه‌السلام، و جریان ولایتعهد حضرت رضا علیه‌السلام را نقل كرده، كه وقتی ما این كتاب را مطالعه می كنیم می بینیم با تاریخچه هایی كه علمای شیعه به عنوان «تاریخچه» نقل كرده اند خیلی وفق می دهد؛ مخصوصاً آنچه كه در مقاتل الطالبیّین آمده با آنچه كه در ارشاد مفید آمده - این دو را با هم تطبیق كردم- خیلی به هم نزدیك است، مثل این است كه یك كتاب باشند، چون گویا سندهای تاریخی هر دو به منابع واحدی می رسیده است؛ بنابراین مدرك ما در این مسأله تنها سخن علمای شیعه نیست. حال برویم سراغ انگیزه های مأمون، ببینیم مأمون را چه چیز وادار كرد كه این موضوع [را مطرح كند؟ ] آیا مأمون واقعاً به این فكر افتاده بود كه كار را به علیه‌السلام واگذار كند كه اگر خودش مُرد یا كشته شد خلافت به خاندان علوی و به حضرت رضا علیه‌السلام منتقل شود؟ اگر چنین اعتقادی داشت آیا این اعتقادش تا نهایت امر باقی ماند؟ در این صورت باید قبول نكنیم كه مأمون حضرت رضا علیه‌السلام را مسموم كرده، باید حرف كسانی را قبول كنیم كه می گویند حضرت رضا علیه‌السلام به أجل طبیعی از دنیا رفتند. ❌ از نظر علمای شیعه این فكر كه مأمون از اول حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقی بود مورد قبول نیست. بسیاری از فرنگیها چنین اعتقادی دارند، معتقدند كه مأمون واقعاً شیعه بود، واقعاً معتقد و علاقه مند به آل علی بود. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مأمون و تشیع ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مأمون عالمترین خلفا و بلكه شاید عالمترین سلاطین جهان است. در میان سلاطین جهان شاید عالمتر، دانشمندتر و دانش دوست تر[1] از مأمون نتوان پیدا كرد. و در اینكه در مأمون تمایل روحی و فكری هم به تشیع بوده باز بحثی نیست، چون مأمون نه تنها در جلساتی كه حضرت رضا علیه‌السلام شركت می كردند و شیعیان حضور داشتند دم از تشیع می زده است، [در جلساتی كه اهل تسنن حضور داشته اند نیز چنین بوده است.] «ابن عبد البِر» كه یكی از علمای معروف اهل تسنن است این داستانی را كه در كتب شیعه هست، در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه روزی مأمون چهل نفر از اكابر علمای اهل تسنن در بغداد را احضار می كند كه صبح زود بیایید نزد من. صبح زود می آید از آنها پذیرایی می كند، و می گوید من می خواهم با شما در مسأله ی خلافت بحث كنم. مقداری از این مباحثه را آقای [محمد تقی ] شریعتی در كتاب خلافت و ولایت نقل كرده اند. قطعاً كمتر عالمی از علمای دین را من دیده ام كه به خوبی مأمون در مسأله ی خلافت استدلال كرده باشد؛ با تمام اینها در مسأله ی خلافت علیه‌السلام مباحثه كرد و همه را مغلوب نمود. در روایات شیعه هم آمده است، و مرحوم آقا شیخ عباس قمی نیز در كتاب منتهی الآمال نقل می كند كه شخصی از مأمون پرسید كه تو تشیع را از چه كسی آموختی؟ گفت: از پدرم هارون. می خواست بگوید پدرم هارون هم تمایل شیعی داشت. بعد داستان مفصلی را نقل می كند، می گوید پدرم تمایل شیعی داشت، به موسی بن جعفر چنین ارادت داشت، چنین علاقه مند بود، چنین و چنان بود، ولی در عین حال با موسی بن جعفر به بدترین شكل عمل می كرد. من یك وقت به پدرم گفتم تو كه چنین اعتقادی درباره ی این آدم داری پس چرا با او اینجور رفتار می كنی؟ گفت: اَلْمُلْكُ عَقیمٌ (مَثلی است در عرب) یعنی مُلك فرزند نمی شناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت: پسرك من! اگر تو كه فرزند من هستی با من بر سر خلافت به منازعه برخیزی، آن چیزی را كه چشمانت در او هست از روی تنت برمی دارم، یعنی سرت را از تنت جدا می كنم. پس در اینكه در مأمون تمایل شیعی بوده شكی نیست، منتها به او می گویند «شیعه ی امام كُش». مگر مردم كوفه تمایل شیعی نداشتند و امام حسین علیه السلام را كشتند؟! و در این كه مأمون مرد عالم و علم دوستی بوده نیز شكی نیست و این سبب شده كه بسیاری از فرنگیها معتقد بشوند كه مأمون روی عقیده و خلوص نیت، ولایتعهد را به حضرت رضا علیه‌السلام تسلیم كرد و حوادث روزگار مانع شد؛ زیرا حضرت رضا علیه‌السلام به أجل طبیعی از دنیا رفت و موضوع منتفی شد. ← ولی این مطلب البته از نظر علمای شیعه درست نیست، قرائن هم بر خلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمی و جدی می بود عكس العمل حضرت رضا علیه‌السلام در مسأله ی قبول ولایتعهد به این شكل نبود كه بود. ما می بینیم حضرت رضا علیه‌السلام قضیه را به شكلی كه جدّی باشد تلقی نكرده اند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . نه به معنی مشوّق علما. ╭═══════๛- - - ┅┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظر شیخ مفید و شیخ صدوق ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ فرض دیگر- كه این فرض خیلی بعید نیست چون امثال شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول كرده اند- این است كه مأمون در ابتدای امر صمیمیت داشت ولی بعد پشیمان شد. در تاریخ هست- همین أبو الفرج هم نقل می كند، و شیخ صدوق مفصلترش را نقل می كند، شیخ مفید هم نقل می كند- كه مأمون وقتی كه خودش این پیشنهاد را كرد گفت: زمانی برادرم امین مرا احضار كرد (امین خلیفه بود و مأمون با اینكه قسمتی از مُلك به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود) من نرفتم و بعد لشكری فرستاد كه مرا دست بسته ببرند. از طرف دیگر در نواحی خراسان قیامهایی شده بود و من لشكر فرستادم، در آنجا شكست خوردند، در كجا چنین شد و شكست خوردیم، و بعد دیدم روحیه ی سران سپاه من هم بسیار ضعیف است؛ برای من دیگر تقریباً جریان قطعی بود كه قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت، كَت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومی خواهم داشت. روزی بین خود و خدای خود توبه كردم- به آن كسی كه با او صحبت می كند اتاقی را نشان می دهد و می گوید- در همین اتاق دستور دادم كه آب آوردند، اولاً بدن خودم را شستشو دادم، تطهیر كردم (نمی دانم كنایه از غسل كردن است یا همان شستشوی ظاهری) ، سپس دستور دادم لباسهای پاكیزه ی سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بین خود و خدای خود عهد كردم (نذر كردم) كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهداری كند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به كسانی بدهم كه حق آنهاست؛ و این كار را با كمال خلوص قلب كردم. از آن به بعد احساس كردم كه گشایشی در كار من حاصل شد. بعد از آن در هیچ جبهه ای شكست نخوردم. در جبهه ی سیستان افرادی را فرستاده بودم، خبر پیروزی آنها آمد. بعد طاهر بن الحسین را فرستادم برای برادرم، او هم پیروز شد، مرتب پیروزی و پیروزی، و من چون از خدا این استجابت دعا را دیدم می خواهم به نذری كه كردم و به عهدی كه كردم وفا كنم. شیخ صدوق و دیگران قبول كرده اند، می گویند قضیه همین است، انگیزه ی مأمون فقط همین عهد و نذری بود كه در ابتدا با خدا كرده بود. این یك احتمال. │📚 @ghararemotalee ╰๛--------------------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احتمال دوم ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ احتمال دیگر این است كه اساساً مأمون در این قضیه اختیاری نداشته، ابتكار از مأمون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذو الریاستین وزیر مأمون بوده است [1] كه آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل علی بدرفتار كردند، چنین كردند، چنان كردند، حالا سزاوار است كه تو افضل آل علی را كه امروز علی بن موسی الرضا است بیاوری و ولایتعهد را به او واگذار كنی، و مأمون قلباً حاضر نبود؛ اما چون فضل این را خواسته بود چاره ای ندید. باز بنا بر این فرض كه ابتكار از فضل بود، فضل چرا این كار را كرد؟ آیا فضل شیعی بود؟ روی اعتقاد به حضرت رضا علیه‌السلام این كار را كرد؟ یا نه، او روی عقاید مجوسی خود باقی بود، خواست عجالتاً خلافت را از خاندان عباس بیرون بكشد، و اصلاً می خواست با اساس خلافت بازی كند، و بنابراین با حضرت رضا علیه‌السلام هم خوب نبود و بد بود؛ و لهذا اگر نقشه های فضل عملی می شد خطرش بیشتر از خلافت خود مأمون بود چون مأمون بالاخره هرچه بود یك خلیفه ی مسلمان بود ولی اینها شاید می خواستند اساساً ایران را از دنیای اسلام مجزّا كنند و ببرند به سوی مجوسیّت. ❓اینها همه سؤال است كه عرض می كنم، نمی خواهم بگویم كه تاریخ یك جواب قطعی به اینها می دهد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . مأمون وزیری دارد به نام فضل بن سهل. دو برادرند: حسن بن سهل و فضل بن سهل. این دو ایرانی خالص و مجوسیّ الاصل هستند. در زمان برامكه- كه نسل قبل بوده اند- فضل بن سهل كه باهوش و زرنگ و تحصیلكرده بود و مخصوصاً از علم نجوم اطلاعاتی داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد. (بعضی گفته اند پدرشان مسلمان شد و بعضی گفته اند نه، خود اینها مجوسی بودند، همان جا مسلمان شدند.) بعد كارش بالا گرفت، رسید به آنجا كه وزیر مأمون شد و دو منصب را در آنِ واحد اشغال كرد. ← اولا وزیر بود (وزیرِ آن وقت مثل نخست وزیرِ امروز بود، یعنی همه كاره بود، چون هیئت وزرا كه نبود، یك نفر وزیر بود كه بعد از خلیفه قدرتها در اختیار او بود.) ← و علاوه بر این به اصطلاح امروز رئیس ستاد و فرمانده كل ارتش بود. این بود كه به او «ذو الریاستین» می گفتند، هم دارای منصب وزارت و هم دارای فرماندهی كل قوا. لشكر مأمون، همه، ایرانی هستند (عرب در این سپاه بسیار كم است) چون مأمون در خراسان بود؛ جنگ امین و مأمون هم جنگ عرب و ایرانی بود، اعراب طرفدار امین بودند و ایرانیها و بالاخص خراسانیها (مركز، خراسان بود) طرفدار مأمون. مأمون از طرف مادر ایرانی است. مسعودی، هم در مروج الذهب و هم در التنبیه و الإشراف نوشته است- و دیگران هم نوشته اند- كه مادر مأمون یك زن بادغیسی بود. كار به جایی رسید كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مأمون را به صورت یك آلت بلااراده درآورد. │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظر جرجی زیدان ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ جرجی زیدان یكی از كسانی است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود، ولی همچنین معتقد است كه فضل بن سهل شیعی بود و روی اعتقاد به حضرت رضا علیه‌السلام چنین كاری را كرد. ❌ ولی این حرف هم حرف صحیح و درستی نیست [زیرا] با تواریخ تطبیق نمی كند. اگر فضل بن سهل آنچنان صمیمی می بود و واقعاً می خواست تشیع را بر تسنن پیروزی بدهد عكس العمل حضرت رضا علیه‌السلام در مقابل ولایتعهد اینجور نبود كه بود، و بلكه در روایات شیعه و در تواریخ شیعه زیاد آمده است كه حضرت رضا علیه‌السلام با فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بیشتر از آن كه با مأمون مخالف بود با فضل بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را یك خطر ⚠️ به شمار می آورد و گاهی به مأمون هم می گفت كه از این بترس، این و برادرش بسیار خطرناكند؛ و نیز دارد كه فضل بن سهل نیز علیه حضرت رضا علیه‌السلام خیلی سعایت می كرد. پس تا اینجا ما دو احتمال ذكر كردیم: 💭 یكی اینكه ابتكار از مأمون بود و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدی كه كرده بود، حال یا بعدها منحرف شد، كه شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول كرده اند، و یا به صمیمیت خودش تا آخر باقی ماند، كه بعضی 🗣 از مستشرقین این طور عقیده دارند. 💭 دوم اینكه اصلاً ابتكار از مأمون نبود، ابتكار از فضل بن سهل بود؛ كه برخی گفته اند فضل، شیعی و صمیمی بود، 🗣 و بعضی می گویند نه، فضل سوء نیت خطرناكی داشت. │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احتمال سوم ↓↓↓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الف) جلب نظر ایرانیان ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ احتمال دیگر این است كه ابتكار از خود مأمون بود و مأمون از اول صمیمیت نداشت و به خاطر یك سیاست مُلكداری این موضوع را در نظر گرفت. آن سیاست چیست؟ بعضی گفته اند جلب نظر ایرانیها؛ چون ایرانیها عموماً تمایلی به تشیع و خاندان علی علیه السلام داشتند و از اول هم كه علیه عباسیها قیام كردند تحت عنوان «الرضا (یا الرضی) مِنْ آلِ محمّد» قیام كردند و لهذا به حسب تاریخ- نه به حسب حدیث- لقب «رضا» را مأمون به حضرت رضا داد، یعنی روزی كه حضرت را به ولایتعهد نصب كرد گفت كه بعد از این ایشان را به لقب «الرضا» بخوانید، می خواست آن خاطره ی ایرانیها را از حدود نود سال پیش كه تحت عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» قیام كردند زنده كند كه ببینید! من دارم خواسته ی هشتاد نود ساله ی شما را احیاء می كنم، آن كسی كه شما می خواستید من او را آوردم؛ [و با خود] گفت فعلاً ما آنها را راضی می كنیم، بعدها فكر حضرت رضا علیه‌السلام را می كنیم. و این مسأله هم هست كه مأمون یك جوان بیست و هشت ساله و كمتر از سی ساله است، و حضرت رضا علیه‌السلام سنّشان در حدود پنجاه سال است (و به قول شیخ صدوق و دیگران حدود چهل و هفت سال، كه شاید همین حرف درست باشد.) مأمون پیش خود می گوید: به حسب ظاهر، ولایتعهدی این آدم برای من خطری ندارد، حداقل بیست سال از من بزرگتر است، گیرم كه این چند سال هم بماند، او قبل از من خواهد مُرد. پس یك نظر هم این است كه گفته اند [طرح مسأله ی ولایتعهدی حضرت رضا علیه‌السلام] سیاست مأمون بود، ابتكار از خود مأمون بود و او نظر سیاسی داشت و آن، آرام كردن ایرانیها و جلب نظر آنها بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ب) فرونشاندن قیامهای علویان ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ بعضی [برای این سیاست مأمون ] علت دیگری گفته اند و آن فرونشاندن قیامهای علویین است. علویون خودشان یك موضوعی شده بودند؛ هرچند سال یك بار- و گاهی هر سال- از یك گوشه ی مملكت یك قیامی می شد كه در رأس آن یكی از علویون بود. مأمون برای اینكه علویین را راضی كند و آرام نگاه دارد و یا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد [دست به این كار زد]. وقتی كه رأس علویون را بیاورد در دستگاه خودش، قهراً آنها می گویند پس ما هم سهمی در این خلافت داریم، حالا كه سهمی داریم برویم آنجا؛ كما اینكه مأمون خیلی از اینها را بخشید با اینكه از نظر او جرمهای بزرگی مرتكب شده بودند؛ از جمله «زید النار» برادر حضرت رضا علیه‌السلام را عفو كرد. با خود گفت بالاخره راضی شان كنم و جلوی قیامهای اینها را بگیرم. در واقع خواست یك سهم به علویین در خلافت بدهد كه آنها آرام شوند، و بعد هم مردم دیگر را از دور آنها متفرق كند، یعنی علویین را به این وسیله خلع سلاح نماید كه دیگر هرجا بخواهند بروند دعوت كنند كه ما می خواهیم علیه خلیفه قیام كنیم، مردم بگویند شما كه الآن خودتان هم در خلافت سهیم هستید، حضرت رضا علیه‌السلام كه الآن ولیعهد است؛ پس شما علیه حضرت رضا علیه‌السلام می خواهید قیام كنید؟! │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج) خلع سلاح كردن حضرت رضا علیه‌السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ احتمال دیگر در باب سیاست مأمون كه ابتكار از خودش بوده و سیاستی در كار بوده، مسأله ی خلع سلاح كردن خود حضرت رضاست و این در روایات ما هست كه حضرت رضا علیه‌السلام روزی به خود مأمون فرمود هدف تو این است. می دانید وقتی افرادی كه نقش منفی و نقش انتقاد را دارند، به یك دستگاه انتقاد می كنند، یك راه برای اینكه آنها را خلع سلاح كنند این است كه به خودشان پست بدهند؛ بعد اوضاع و احوال هرچه كه باشد، وقتی كه مردم ناراضی باشند آنها دیگر نمی توانند از نارضایی مردم استفاده كنند و برعكس، مردم ناراضی علیه خود آنها تحریك می شوند. مردمی كه همیشه می گویند خلافت، حق آل علی است؛ اگر آنها خلیفه شوند دنیا گلستان خواهد شد؛ عدالت اینچنین برپا خواهد شد و از این حرفها. مأمون خواست حضرت رضا علیه‌السلام را بیاورد در منصب ولایتعهد تا بعد مردم بگویند: نه، اوضاع فرقی نكرد، چیزی نشد؛ و یا [آل علی علیه السلام را] متهم كند كه اینها تا دست خودشان كوتاه است این حرفها را می زنند ولی وقتی كه دست خودشان هم رسید دیگر ساكت می شوند و حرفی نمی زنند. بسیار مشكل است كه انسان از دیدگاه تاریخ بتواند از نظر مأمون به یك نتیجه ی قاطع برسد. آیا ابتكار مأمون بود؟ ابتكار فضل بود؟ اگر ابتكار فضل بود روی چه جهت؟ و اگر ابتكار مأمون بود آیا حُسن نیت داشت یا حُسن نیّت نداشت؟ اگر حُسن نیّت داشت در آخر برگشت یا برنگشت؟ و اگر حسن نیت نداشت سیاستش چه بود؟ ⁉️ اینها از نظر تاریخ، امور شبهه ناكی است. البته اغلب اینها دلایلی دارد ولی یك دلایلی كه بگوییم صددرصد قاطع است نیست و شاید همان حرفی كه شیخ صدوق و دیگران معتقدند [درست باشد] گو اینكه شاید با مذاق امروز شیعه خیلی سازگار نباشد كه بگوییم مأمون از اول صمیمیت داشت ولی بعدها پشیمان شد، مثل همه ی اشخاص كه وقتی [دچار سختی می شوند تصمیمی مبنی بر بازگشت به حق می گیرند؛ اما وقتی رهایی می یابند تصمیم خود را فراموش می كنند: ] فَإِذا رَكِبُوا فِی اَلْفُلْكِ دَعَوُا اَللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَی اَلْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ [1]. قرآن نقل می كند كه افرادی وقتی در چهار موجه ی دریا گرفتار می شوند خیلی خالص و مخلص می شوند، ولی هنگامی كه بیرون آمدند تدریجاً فراموش می كنند. مأمون هم در آن چهار موجه گرفتار شده بود، این نذر را كرد، اول هم تصمیم گرفت به نذرش عمل كند ولی كم كم یادش رفت و درست از آن طرف برگشت. ✓ بهتر این است كه ما مسأله را از وجهه ی حضرت رضا علیه‌السلام بررسی كنیم. 🔍 اگر از این وجهه بررسی كنیم، مخصوصاً اگر مسلّمات تاریخ را در نظر بگیریم، به نظر من بسیاری از مسائل مربوط به مأمون هم حل می شود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . عنكبوت/65. │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسلّمات تاریخ ↓↓↓↓ 1) احضار امام از مدینه به مرو ══════════════════ یكی از مسلّمات تاریخ این است كه آوردن حضرت رضا علیه‌السلام از مدینه به مرو، با مشورت امام و با جلب نظر قبلی امام نبوده است. یك نفر ننوشته كه قبلاً در مدینه مكاتبه یا مذاكره ای با امام شده بود كه شما را برای چه موضوعی می خواهیم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتی كه از او شده بود و برای همین موضوع معین حركت كرد و آمد. مأمون امام را احضار كرد بدون اینكه اصلاً موضوع روشن باشد. در مرو برای اولین بار موضوع را با امام در میان گذاشت. نه تنها امام را، عده زیادی از آل ابی طالب را دستور داد از مدینه، تحت نظر و بدون اختیار خودشان حركت دادند [و به مرو] آوردند. حتی مسیری كه برای حضرت رضا علیه‌السلام انتخاب كرد یك مسیر مشخصی بود كه حضرت از مراكز شیعه نشین عبور نكند؛ زیرا از خودشان می ترسیدند. دستور داد كه حضرت را از طریق كوفه نیاورند، از طریق بصره و خوزستان و فارس بیاورند به نیشابور. خط سیر را مشخص كرده بود. كسانی هم كه مأمور این كار بودند از افرادی بودند كه فوق العاده با حضرت رضا علیه‌السلام كینه و عداوت داشتند، و عجیب این است كه آن سرداری كه مأمور این كار شد به نام «جَلودی» یا «جُلودی» (ظاهراً عرب هم هست) آنچنان به مأمون وفادار بود و آنچنان با حضرت رضا علیه‌السلام مخالف بود كه وقتی مأمون در مرو قضیه را طرح كرد او گفت من با این كار مخالفم. هرچه مأمون گفت: خفه شو، گفت: من مخالفم. او و دو نفر دیگر به خاطر این قضیه به زندان افتادند و بعد هم به خاطر همین قضیه كشته شدند، [به این ترتیب كه ] روزی مأمون اینها را احضار كرد، حضرت رضا علیه‌السلام و عده ای از جمله فضل بن سهل ذو الریاستین هم بودند، مجدداً نظرشان را خواست، تمام اینها در كمال صراحت گفتند ما صددرصد مخالفیم، و جواب تندی دادند. اولی را گردن زد. دومی را خواست. او مقاومت كرد. وی را نیز گردن زد. به همین «جلودی» رسید [1]. حضرت رضا علیه‌السلام كنار مأمون نشسته بودند، آهسته به او گفتند: از این صرف نظر كن. جلودی گفت: یا امیر المؤمنین! من یك خواهش از تو دارم، تو را به خدا حرف این مرد را درباره ی من نپذیر. مأمون گفت: قَسمت عملی است كه هرگز حرف او را درباره ات نمی پذیرم. (او نمی دانست كه حضرت شفاعتش را می كند.) همان جا گردنش را زد. به هر حال حضرت رضا علیه‌السلام را با این حال آوردند و وارد مرو كردند. تمام آل ابی طالب را در یك محل جای دادند و حضرت رضا علیه‌السلام را در یك جای اختصاصی، ولی تحت نظر و تحت الحفظ، و در آنجا مأمون این موضوع را با حضرت در میان گذاشت. این یك مسأله كه از مسلّمات تاریخ است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . جلودی یك سابقه ی بسیار بدی هم داشت و آن این بود كه در قیام یكی از علویین كه در مدینه قیام كرده و بعد مغلوب شده بود، هارون ظاهراً به همین جلودی دستور داده بود كه برو در مدینه تمام اموال آل ابی طالب را غارت كن، حتی برای زنهای اینها زیور نگذار، و جز یك دست لباس، لباسهای اینها را از خانه هاشان بیرون بیاور. آمد به خانه ی حضرت رضا علیه‌السلام. حضرت دم در را گرفت و فرمود من راه نمی دهم. گفت: من مأموریت دارم، خودم باید بروم لباس از تن زنها بكَنم و جز یك دست لباس برایشان نگذارم. فرمود: هرچه كه تو می گویی من حاضر می كنم ولی اجازه نمی دهم داخل شوی. هرچه اصرار كرد حضرت اجازه نداد. بعد خود حضرت [به زنها] فرمود: هرچه دارید به او بدهید كه برود، و او لباسها و حتی گوشواره و النگوی آنها را جمع كرد و رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2) امتناع حضرت رضا علیه‌السلام ══════════════════ گذشته از این مسأله كه این موضوع در مدینه با حضرت در میان گذاشته نشد، در مرو كه در میان گذاشته شد حضرت شدیداً إبا كرد. همین أبو الفرج در مقاتل الطالبیّین نوشته است كه مأمون، فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد حضرت رضا علیه‌السلام و [این دو، موضوع را مطرح كردند.] حضرت امتناع كرد و قبول نمی كرد. آخرش گفتند: چه می گویی؟! این قضیه اختیاری نیست، ما مأموریت داریم كه اگر امتناع كنی همین جا گردنت را بزنیم. (علمای شیعه مكرر این را نقل كرده اند.) بعد می گوید: باز هم حضرت قبول نكرد. اینها رفتند نزد مأمون. بار دیگر خود مأمون با حضرت مذاكره كرد و باز تهدید به قتل كرد. یك دفعه هم گفت: چرا قبول نمی كنی [1]؟! مگر جدّت علی بن ابی طالب در شورا شركت نكرد؟! می خواست بگوید كه این با سنت شما خاندان هم منافات ندارد، یعنی وقتی علی علیه السلام آمد در شورا شركت كرد و [در امر انتخاب خلیفه] دخالت نمود معنایش این بود كه عجالتاً از حقی كه از جانب خدا برای خودش قائل بود صرف نظر كرد و تسلیم اوضاع شد تا ببیند شرایط و اوضاع از نظر مردمی چطور است، كار به او واگذار می شود یا نه؛ پس اگر شورا خلافت را به پدرت علی می داد قبول می كرد، تو هم باید قبول كنی. حضرت آخرش تحت عنوان تهدید به قتل كه اگر قبول نكند كشته می شود قبول كرد. 🤔 البته این سؤال برای شما باقی است كه آیا ارزش داشت كه امام بر سر یك امتناع از قبول كردن ولایتعهد كشته شود یا نه؟ 🤔 آیا این نظیر بیعتی است كه یزید از امام حسین علیه‌السلام می خواست یا نظیر آن نیست؟ كه این را بعد باید بحث كنیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . آنها خودشان می دانستند كه ته دلها چیست و حضرت رضا علیه‌السلام چرا قبول نمی كند. حضرت رضا علیه‌السلام قبول نمی كرد چون خود حضرت هم بعدها به مأمون فرمود: تو مال چه كسی را داری می دهی؟! این مسأله برای حضرت رضا علیه‌السلام مطرح بود كه مأمون مال چه كسی را دارد می دهد؟ و قبول كردن این منصب از وی به منزله ی امضای اوست. اگر حضرت رضا علیه‌السلام خلافت را من جانب اللّهﷻ حق خودش می داند، به مأمون می گوید تو حق نداری مرا ولیّ عهد كنی، تو باید واگذار كنی بروی و بگویی من تاكنون حق نداشتم، حق تو بوده، و شكل واگذاری قبول كردن توست؛ و اگر انتخاب خلیفه به عهده ی مردم است باز به او چه مربوط؟! │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3) شرط حضرت رضا علیه‌السلام ══════════════════ یكی دیگر از مسلّمات تاریخ این است كه حضرت رضا علیه‌السلام شرط كرد و این شرط را هم قبولاند كه من به این شكل قبول می كنم كه در هیچ كاری مداخله نكنم و مسئولیت هیچ كاری را نپذیرم. در واقع می خواست مسئولیت كارهای مأمون را نپذیرد و به قول امروزیها ژست مخالفت را و اینكه ما و اینها به هم نمی چسبیم و نمی توانیم همكاری كنیم حفظ كند و حفظ هم كرد. (البته مأمون این شرط را قبول كرد.) لهذا حضرت حتی در نماز عید شركت نمی كرد تا آن جریان معروف رخ داد كه مأمون یك نماز عیدی از حضرت تقاضا كرد، امام فرمود: این بر خلاف عهد و پیمان من است. او گفت: اینكه شما هیچ كاری را قبول نمی كنید مردم پشت سر ما یك حرفهایی می زنند، باید شما قبول كنید، و حضرت فرمود: بسیار خوب، این نماز را قبول می كنم، كه به شكلی هم قبول كرد كه خود مأمون و فضل پشیمان شدند و گفتند اگر این برسد به آنجا انقلاب می شود، آمدند جلوی حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه برگرداندند و نگذاشتند كه از شهر خارج شوند. │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4) طرز رفتار امام پس از مسأله ی ولایتعهدی ══════════════════ مسأله ی دیگر كه این هم باز از مسلّمات تاریخ است، هم سنی ها نقل كرده اند و هم شیعه ها، هم أبو الفرج نقل می كند و هم در كتابهای ما نقل شده است، طرز رفتار حضرت است بعد از مسأله ی ولایتعهدی. مخصوصاً خطابه ای كه حضرت در مجلس مأمون در همان جلسه ی ولایتعهدی می خواند عجیب جالب است. به نظر من حضرت با همین خطبه ی یك سطر و نیمی- كه همه آن را نقل كرده اند- وضع خودش را روشن كرد. خطبه ای می خواند، در آن خطبه نه اسمی از مأمون می برد و نه كوچكترین تشكری از او می كند. قاعده اش این است كه اسمی از او ببرد و لااقل یك تشكری بكند. أبو الفرج می گوید بالاخره روزی را معین كردند و گفتند در آن روز مردم باید بیایند با علیه‌السلام بیعت كنند. مردم هم آمدند. مأمون برای حضرت رضا علیه‌السلام در كنار خودش محلی و مجلسی قرار داد و اول كسی را كه دستور داد بیاید با حضرت رضا علیه‌السلام بیعت كند پسر خودش عباس بن مأمون بود. دومین كسی كه آمد یكی از سادات علوی بود. بعد به همین ترتیب گفت یك عباسی و یك علوی بیایند بیعت كنند و به هر كدام از اینها هم جایزه‌ی🎁 فراوانی می داد و می رفتند. وقتی آمدند برای بیعت، حضرت دستش را به شكل خاصی رو به جمعیت گرفت. مأمون گفت: دستت را دراز كن تا بیعت كنند. فرمود: نه، جدم پیغمبر هم اینجور بیعت می كرد، دستش را اینجور می گرفت و مردم دستشان را می گذاشتند به دستش. بعد خطبا و شعرا، سخنرانان و شاعران- اینها كه تابع اوضاع و احوال هستند- آمدند و شروع كردند به خطابه خواندن، شعر گفتن، در مدح حضرت رضا علیه‌السلام سخن گفتن، در مدح مأمون سخن گفتن، و از این دو نفر تمجید كردن. بعد مأمون به حضرت رضا علیه‌السلام گفت: «قُمْ فَاخْطُبِ النّاسَ وَ تَكَلَّمْ فیهِمْ» برخیز خودت برای مردم سخنرانی كن. قطعاً مأمون انتظار داشت كه حضرت در آنجا یك تأییدی از او و خلافتش بكنند. نوشته است: «فَقالَ بَعْدَ حَمْدِ اللّهِ وَ الثَّناءِ عَلَیْهِ» اول حمد و ثنای الهی را گفت. . . [1] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [1] . [چند دقیقه از آخر این سخنرانی متأسفانه روی نوار 📼 ضبط نشده است؛ در جلسه بعد مضمون سخن امام نقل شده است] │📚 @ghararemotalee ╰══┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا