هدایت شده از 📚📖 مطالعه
بِشر حافی و امام كاظم علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
داستان بشر حافی را شنیده اید[1].
روزی امام از كوچه های بغداد می گذشت. از یك خانه ای صدای عربده و تار🪕 و تنبور🪗 بلند بود، می زدند و می رقصیدند و صدای پایكوبی می آمد.
اتفاقا یك خادمه ای از منزل بیرون آمد در حالی كه آشغالهایی همراهش بود و گویا می خواست بیرون بریزد تا مأمورین شهرداری ببرند.
امام به او فرمود صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود.
گفت: از خانه ی به این مجللی این را نمی فهمی؟ این خانه ی «بشر» است، یكی از رجال، یكی از اشراف، یكی از اعیان، معلوم است كه آزاد است.
فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می بود[2]كه این سروصداها از خانه اش بلند نبود.
حال، چه جمله های دیگری ردوبدل شده است دیگر ننوشته اند، همین قدر نوشته اند كه اندكی طول كشید و مكثی شد.
آقا رفتند.
بشر متوجه شد كه چند دقیقه ای طول كشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل كردی؟
گفت: یك مردی مرا به حرف گرفت.
گفت: چه گفت؟
گفت: یك سؤال عجیبی از من كرد.
چه سؤال كرد؟
از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است.
بعد هم گفت:
بله، آزاد است، اگر بنده می بود كه این سروصداها بیرون نمی آمد.
گفت: آن مرد چه نشانه هایی داشت؟
علائم و نشانه ها را كه گفت، فهمید كه موسی بن جعفر است. گفت:
كجا رفت؟
از این طرف رفت.
پایش لخت بود، به خود فرصت نداد كه برود كفشهایش 🥾 را بپوشد، برای اینكه ممكن است آقا را پیدا نكند.
🦶پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد كرد. ) دوید، خودش را انداخت به دامن امام و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم.
فهمید كه مقصود چیست.
گفت: آقا! من از همین ساعت می خواهم بنده ی خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده ی خدا شد.
این خبرها را به هارون می دادند. این بود كه احساس خطر می كرد، می گفت: اینها فقط باید نباشند «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودن تو از نظر من گناه است.
امام می فرمود: من چه كار كرده ام؟ كدام قیام را بپاكردم؟ كدام اقدام را كردم؟ جوابی نداشتند، ولی به زبان بی زبانی می گفتند: «وُجودُكَ ذَنْبٌ» اصلاً بودنت گناه است.
آنها هم در عین حال از روشن كردن شیعیانشان و محارم و افراد دیگر هیچ گاه كوتاهی نمی كردند، قضیه را به آنها می گفتند و می فهماندند، و آنها می فهمیدند كه قضیه از چه قرار است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . ائمه ی اطهار یك إعمال قدرتهایی می كردند، یعنی طبعاً می شد، نه اینكه می خواستند نمایش بدهند.
[2] . یعنی اگر بنده ی خدا می بود.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
ghariboone....mp3
8.58M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🔊 غریبونه
ای صید بی بال و پر 💔
شفیع روز محشر
دخیلک آقا یا موسی بن جعفر ✨
▪️ویژه شهادت #امام_کاظم علیهالسلام
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
@Fanous
🏴 @Mabaheeth
هدایت شده از مباحث
▪️غمت دائم هزاران دسته بوده
تنت موسی بن جعفر خسته بوده...
▪️تو را #بابالحوائج خواندهاند چون
که عمری در به رویت بسته بوده...
🏴 درود بر آن آقای غریبی که شیعیان به میمنت آزادیشان به استقبال آمدند ولی پیکر تابناکش با غُل و زنجیر از کاخ هارون بیرون آمد.
🥀شهادت غریبانه باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر را به محضر #امام_زمان و شیعیانشان تسلیت می گوییم.🥀
#امام_کاظم علیه السلام
🏴 @Mabaheeth
⎚ سیری در #سیره_ائمه_اطهار علیهم السلام | ۱۳
╭ ─━─━─• · · · · · ·
❒ مسأله ی ولایتعهد امام رضا علیه السلام (2)
◣ مسائل مشكوك
◣ بررسی فرضیه ها
◣ همكاری با خلفا از نظر ائمه ی اطهار علیهم السلام
◣ استدلال حضرت رضا علیهالسلام
◣ ولایت جائر
◣ پرسش و پاسخ
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
مسأله ی ولایتعهد امام رضا علیه السلام (2)
───── • ◆ • ─────
موضوع بحث، مسأله ی ولایتعهد حضرت رضا علیهالسلام نسبت به مأمون بود.
در جلسه ی پیش عرض كردیم كه در این داستان یك سلسله مسائلِ قطعی و مسلّم از نظر تاریخی، و یك سلسله مسائلِ مشكوك است، و حتی مورخینی مثل جرجی زیدان تصریح می كنند كه بنی العباس سیاستشان بر كتمان بود و اسرار سیاسی شان را كمتر می گذاشتند كه فاش شود، و لهذا این مجهولات در تاریخ باقی مانده است.
آنچه كه قطعیّت دارد و جای بحث نیست این است كه مسأله ی ولایتعهد اولا از طرف حضرت رضا شروع نشده، یعنی اینچنین نیست كه برای این كار اقدامی از این طرف شده باشد، از طرف مأمون شروع شده، و تازه شروع هم كه شده به این شكل نبوده كه مأمون پیشنهاد كند و حضرت رضا علیهالسلام قبول نماید، بلكه به این شكل بوده كه بدون اینكه این موضوع را فاش كنند، عده ای را از خراسان- از خراسان قدیم، از مرو، از ما وراء النهر، از این سرزمینهایی كه امروز جزء روسیه به شمار می رود و مأمون در آنجا بوده- می فرستند به مدینه و عده ای از بنی هاشم و در رأس آنها حضرت رضا علیهالسلام را به مرو احضار می كنند، و صحبت اراده و اختیار در میان نبوده است، و حتی خط سیری را هم كه حضرت را عبور می دهند قبلا مشخص می كنند كه از شهرستانها و از راههایی عبور دهند كه شیعه در آن كمتر وجود دارند یا وجود ندارند.
مخصوصاً قید كرده بودند كه #حضرت_رضا علیه السلام را از شهرهای شیعه نشین عبور ندهند. وقتی كه [این گروه را] وارد مرو می كنند، حضرت رضا علیهالسلام را جدا در یك منزل اسكان می دهند و دیگران را در جای دیگر، و در آنجا برای اولین بار این موضوع عرضه می شود و مأمون پیشنهاد می كند كه [حضرت رضا علیهالسلام ولایتعهد را بپذیرد.]
صحبت اول مأمون این است كه من می خواهم خلافت را واگذار كنم. (البته این خیلی قطعی نیست.) به هر حال یا ابتدا خلافت را پیشنهاد كرد و بعد گفت اگر خلافت را نمی پذیری ولایتعهد را بپذیر؛ و یا از اول ولایتعهد را عرضه داشت و حضرت رضا علیهالسلام شدید امتناع كرد.
❓حال منطق حضرت در امتناع چه بوده؟
❓چرا امام امتناع كرد؟
البته اینها را ما به صورت یك امر صددرصد قطعی نمی توانیم بگوییم ولی در روایاتی كه از خود ما نقل كرده اند- از جمله در روایت عیونُ اخبارِ الرضا- ذكر شده است كه وقتی مأمون گفت من اینجور فكر كردم كه خودم را از خلافت عزل كنم و تو را به جای خودم نصب كنم و با تو بیعت نمایم، امام فرمود: یا تو در خلافت ذی حقی و یا ذی حق نیستی؛ اگر این خلافت واقعاً از آنِ توست و تو ذی حقی و این خلافت یك خلافت الهی است، حق نداری چنین جامه ای را كه خدا برای تن تو تعیین كرده است به غیر خودت بدهی؛
و اما اگر از آن تو نیست بازهم حق نداری بدهی؛ چیزی را كه از آن تو نیست تو چرا به كسی بدهی؟! معنایش این است كه اگر خلافت از آنِ تو نیست تو باید مثل معاویه ی پسر یزید اعلام كنی كه من ذی حق نیستم، و قهراً پدران خودت را تخطئه كنی همان طور كه او تخطئه كرد و گفت: پدران من به ناحق این جامه را به تن كردند و من هم در این چند وقت به ناحق این جامه را به تن كردم؛ بنابراین من می روم؛ نه اینكه بگویی من خلافت را تفویض و واگذار می كنم.
وقتی كه مأمون این جمله را شنید فوراً به اصطلاح وجهه ی سخن را تغییر داد و گفت: شما مجبور هستید.
سپس مأمون تهدید كرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود [1] جمله ای گفت كه در آن، هم استدلال بود و هم تهدید، و آن این بود كه گفت: «جدّت علی بن ابی طالب در شورا شركت كرد (در شورای شش نفری) و عمر كه خلیفه ی وقت بود تهدید كرد، گفت: در ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم نگرفتند یا بعضی از آنها از تصمیم اكثریت تمرّد كردند ابو طلحه ی انصاری مأمور است كه گردنشان را بزند.»
خواست بگوید الآن تو در آن وضع هستی كه جدّت علی(علیهالسلام) در آن وضع بود، من هم در آن وضعی هستم كه عمر بود.
تو از جدت پیروی كن و در این كار شركت نما.
در این جمله تلویحاً این معنا بود كه جدّت علی (علیهالسلام) با اینكه خلافت را از خودش می دانست چرا در كار شورا شركت كرد؟
اینكه در كار شورا شركت كرد یعنی آمد آنجا تبادل نظر كند كه آیا خلافت را به این بدهیم یا به آن؟
و این خودش یك نوع تنزلی بود از جد شما علی بن ابی طالب كه نیامد سرسختی كند و بگوید شورا یعنی چه؟! خلافت مال من است، اگر همه تان كنار می روید بروید تا من خودم خلیفه باشم، اگر نه، من در شورا شركت نمی كنم.
اینكه در شورا شركت كرد معنایش این است كه از حق مسلّم و قطعی خود صرف نظر كرد و خود را جزء اهل شورا قرار داد.
تو الآن وضعت در اینجا نظیر وضع علی بن ابی طالب است.
این، جنبه ی استدلال قضیه بود.
اما جنبه ی تهدیدش: عمر خلیفه ای بود كه كارهایش برای عصر و زمان تقریباً سند شمرده می شد.
مأمون خواست بگوید اگر من تصمیم شدیدی بگیرم جامعه از من می پذیرد؛ می گویند او همان تصمیمی را گرفت كه خلیفه ی دوم گرفت؛ او گفت مصلحت مسلمین شوراست و اگر كسی از آن تخلف كند گردنش را بزنید، من هم به حكم اینكه خلیفه هستم چنین فرمانی را می دهم، می گویم مصلحت مسلمین این است كه علی بن موسی ولایتعهد را بپذیرد، اگر تخلف كند، به حكم اینكه خلیفه هستم گردنش را می زنم.
استدلال را با تهدید مخلوط كرد.
پس یكی دیگر از مسلمات تاریخ این مسأله است كه #حضرت_رضا علیهالسلام [از قبول ولایتعهد مأمون ] امتناع كرده است ولی بعد با تهدید به قتل پذیرفته است.
مسأله ی سوم كه این هم جزء قطعیّات و مسلّمات است این است كه امام از اول با مأمون شرط كرد كه من در كارها مداخله نكنم، یعنی عملا جزء دستگاه نباشم، حالا اسم می خواهد ولایتعهد باشد، باشد؛
سكّه به نام من می خواهند بزنند، بزنند؛
خطبه به نام می خواهند بخوانند، بخوانند؛
ولی در كارها عملا مرا شریك نكن؛ كاری را عملا به عهده ی من نگذار، نه در كار قضا و دادگستری دخالتی داشته باشم، نه در عزل و نصبها و نه در هیچ كار دیگری [2].
در همان مراسم تشریفاتی نیز امام طوری رفتار كرد كه آن ناچسبی خودش به دستگاه مأمونی را ثابت كرد.
آن جمله ای كه در اولین خطابه ی ولایتعهدش خواند به نظر من خیلی عجیب و با ارزش است.
آن مجلس عظیم را مأمون تشكیل می دهد و تمام سران مملكتی از وزرا و سران سپاه و شخصیتها را دعوت می كند و همه با لباسهای🟢 سبز - كه شعاری بود كه آن وقت مقرر كردند- شركت می كنند [3].
اول كسی را كه دستور داد بیاید با حضرت رضا علیهالسلام به عنوان ولایتعهد بیعت كند پسرش عباس بن مأمون بود كه ظاهرا قبلاً ولیعهد یا نامزد ولایتعهد بود؛ و بعد دیگران یك یك آمدند و بیعت كردند. سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهای بسیار عالی خواندند و خطابه های بسیار غرّا انشاء كردند. بعد قرار شد خود حضرت خطابه ای بخواند.
حضرت برخاست و در یك سطر و نیم فقط، صحبت كرد كه جملاتش در واقع ایراد به تمام كارهای آنها بود.
مضمونش این است: «ما (یعنی ما اهل بیت، ما ائمه) حقی داریم بر شما مردم به اینكه ولیّ امر شما باشیم: معنایش این است كه این حق اصلا مال ما هست و چیزی نیست كه مأمون بخواهد به ما واگذار كند و شما در عهده ی ما حقی دارید؛ حق شما این است كه ما شما را اداره كنیم و هرگاه شما حق ما را به ما دادید - یعنی هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید- بر ما لازم می شود كه آن وظیفه ی خودمان را درباره ی شما انجام دهیم، و السلام» [4].
دو كلمه: «ما حقی داریم و آن خلافت است، شما حقی دارید به عنوان مردمی كه خلیفه باید آنها را اداره كند؛ شما مردم باید حق ما را به ما بدهید، و اگر شما حق ما را به ما بدهید ما هم در مقابل شما وظیفه ای داریم كه باید انجام دهیم، و وظیفه ی خودمان را انجام می دهیم. »
نه تشكری از مأمون و نه حرف دیگری، و بلكه مضمون بر خلاف روح جلسه ی ولایتعهدی است.
بعد هم این جریان همین طور ادامه پیدا می كند؛ حضرت رضا علیهالسلام یك ولیعهد به اصطلاح تشریفاتی است كه حاضر نیست در كارها مداخله كند و در یك مواردی هم كه اجباراً مداخله می كند به شكلی مداخله می كند كه منظور مأمون تأمین نمی شود؛ مثل همان قضیه ی نماز عید خواندن كه مأمون می فرستد نزد حضرت و حضرت می گوید: ما با تو قرار داریم كه من در هیچ كار مداخله نكنم.
می گوید آخر اینكه تو در هیچ كار مداخله نمی كنی مردم مرا متهم می كنند، حال این یك كار مانعی ندارد.
حضرت می فرماید: اگر بخواهم این كار را بكنم باید به رسم جدّم عمل كنم نه به آن رسمی كه امروز معمول است.
مأمون می گوید بسیار خوب.
امام از خانه خارج می شود. چنان غوغایی در شهر بپا می شود كه در وسط راه می آیند حضرت را برمی گردانند.
بنابراین تا این مقدار مسأله مسلّم است كه حضرت رضا علیهالسلام را بالاجبار [به مرو] آورده اند و عنوان ولایتعهد را به او تحمیل كرده اند؛ تهدید به قتل كرده اند و حضرت بعد از تهدید به قتل قبول كرده به این شرط كه در كارها عملا مداخله نكند، و بعد هم عملا مداخله نكرده و طوری خودش را كنار كشیده كه ثابت كرده است كه خلاصه ما به اینها نمی چسبیم و اینها هم به ما نمی چسبند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مأمون واقعاً مرد دانشمند و مطلعی بوده؛ از حدیث آگاه بود، از تاریخ آگاه بود، از منطق آگاه بود، از ادبیات آگاه بود، از فلسفه آگاه بود و شاید اندكی از طب و نجوم آگاه بود، اصلاً جزء علما بود و شاید در طبقه ی سلاطین و خلفا در جهان نظیر نداشته باشد.
[2] . در واقع امام نمی خواست جزء دستگاه مأمونی قرار گیرد به طوری كه به این دستگاه بچسبد.[3] . البته اینكه لباس سبز چرا، بعضی می گویند این، تدبیر فضل بن سهل بود؛ زیرا شعار خود عباسیها لباس سیاه ⚫️ بود.
فضل از آن روز، دستور داد كه همه با لباس سبز 🟢 بیایند؛ و گفته اند در این تدبیر، روح زردشتیگری وجود داشت و رنگ سبز شعار مجوسیها بود. ولی من نمی دانم این سخن چقدر اساس دارد.
[4] . [در بحار الأنوار، ج /49ص 146 عبارت چنین است: لنا علیكم حقّ برسول اللّه صلیالله علیه وآله، و لكم علینا حقّ به، فاذا انتم ادّیتم الینا ذلك وجب علینا الحقّ لكم. ]
╭═══════๛- - - ┅ ╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
مسائل مشكوك
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
اما مسائلی كه عرض كردیم مشكوك است.
در اینجا قضایای مشكوك زیاد است.
اینجاست كه علما و اهل تاریخ، اجتهادشان اختلاف پیدا كرده.
اصلا این مسأله ی ولایتعهد چه بود؟
🤔 چطور شد كه مأمون حاضر شد حضرت رضا علیهالسلام را از مدینه بخواهد برای ولایتعهد، و خلافت را به او تفویض كند؛
از خاندان عباسی بیرون ببرد و تحویل خاندان علوی بدهد؟
آیا این ابتكار از خودش بود یا از فضل بن سهل ذو الریاستین سرخسی و او بر مأمون تحمیل كرده بود از باب اینكه وزیر بسیار مقتدری بود و لشكریان مأمون كه اكثریت قریب به اتفاقشان ایرانی بودند تحت نظر این وزیر بودند و او هر نظری كه داشت می توانست تحمیل كند.
حال او چرا این كار را كرد؟ چ
بعضی- كه البته این احتمال خیلی ضعیف است گو اینكه افرادی مثل «جرجی زیدان» و حتی «ادوارد براون» قبول كرده اند- می گویند: اصلاً فضل بن سهل شیعه بوده [و در این موضوع ] حُسن نیت داشت و می خواست واقعاً خلافت را [به خاندان علوی ] منتقل كند.
اگر این فرض صحیح باشد باید حضرت رضا علیهالسلام با فضل بن سهل همكاری كند، به جهت اینكه وسیله كاملا آماده شده است كه خلافت به علویین منتقل شود؛ و حتی نباید بگوید من قبول نمی كنم تا تهدید به قتلش كنند و بعد هم كه قبول كرد بگوید باید جنبه ی تشریفاتی داشته باشد، من در كارها مداخله نمی كنم؛ بلكه باید جداً قبول كند، در كارها هم مداخله نماید و مأمون را عملا از خلافت خلع ید كند.
البته اینجا یك اشكال هست و آن این كه اگر فرض هم كنیم كه با همكاری حضرت رضا علیهالسلام و فضل بن سهل می شد مأمون را از خلافت خلع كرد، چنین نبود كه دیگر اوضاع خلافت روبه راه باشد، چون خراسان جزئی از مملكت اسلامی بود، همین قدر كه به مرز ری می رسیدیم، از آنجا به آن طرف، یعنی قسمت عراق كه قبلا دار الخلافه بود، و نیز حجاز و یمن و مصر و سوریه وضع دیگری داشت؛ آنها كه تابع تمایلات مردم ایران و مردم خراسان نبودند و بلكه تمایلاتی بر ضد اینها داشتند؛ یعنی اگر فرض هم می كردیم كه این قضیه به همین شكل بود و عملی می شد، حضرت رضا علیهالسلام در خراسان خلیفه بود، بغداد در مقابلش محكم می ایستاد؛ همچنانكه تا خبر ولایتعهد حضرت رضا علیهالسلام به بغداد رسید و بنی العباس در بغداد فهمیدند كه مأمون چنین كاری كرده است فوراً نماینده ی مأمون را معزول كردند و با یكی از بنی العباس به نام ابراهیم بن شكله- با اینكه صلاحیتی هم نداشت- بیعت كردند و اعلام طغیان نمودند؛ گفتند ما هرگز زیر بار علویین نمی رویم، اجداد ما صد سال است كه زحمت كشیده اند، جان كنده اند، حالا یك دفعه خلافت را تحویل علویین بدهیم؟! بغداد قیام می كرد و به دنبال آن خیلی جاهای دیگر نیز قیام می كردند.
ولی این یك فرض است و تازه اصل فرض درست نیست، یعنی این حرف قابل قبول نیست كه فضل بن سهل ذو الریاستین شیعی بود و روی اخلاص و ارادت به حضرت رضا علیهالسلام چنین كاری كرد.
اولا اینكه ابتكار از او باشد محل تردید است.
ثانیاً: به فرض اینكه ابتكار از او باشد، اینكه او احساسات شیعی داشته باشد سخت محل تردید است.
آنچه احتمال بیشتر قضیه است این است كه فضل بن سهل كه تازه مسلمان شده بود می خواست به این وسیله ایران را برگرداند به ایران قبل از اسلام [1]، فكر كرد الآن ایرانیها قبول نمی كنند چون واقعاً مسلمان و معتقد به اسلام هستند و همین قدر كه اسم مبارزه ی با اسلام در میان بیاید با او مخالفت می كنند.
💭 با خود اندیشید كه كلك خلیفه ی عباسی را به دست مردی كه خود او وجهه ای دارد بكَند، حضرت رضا علیهالسلام را عجالتاً بیاورد روی كار و بعد ایشان را از خارج دچار دشواریهای مخالفت بنی العباس كند، و از داخل هم خودش زمینه را فراهم نماید برای برگرداندن ایران به دوره ی قبل از اسلام و دوره زردشتیگری.
اگر این فرض درست باشد، در اینجا وظیفه ی حضرت رضا علیهالسلام همكاری با مأمون است برای قلع و قمع كردن خطر بزرگتر؛ یعنی خطر فضل بن سهل برای اسلام صد درجه بالاتر از خطر مأمون است برای اسلام؛ زیرا بالاخره مأمون هرچه هست یك خلیفه ی مسلمان است.
یك مطلب دیگر را هم باید عرض كنم و آن این است كه ما نباید اینجور فكر كنیم كه همه ی خلفایی كه با ائمه مخالف بودند یا آنها را شهید كردند در یك عرض هستند، بنابراین چه فرقی میان یزید بن معاویه و مأمون است؟ تفاوت از زمین تا آسمان است.
مأمون در طبقه ی خودش یعنی در طبقه ی خلفا و سلاطین، هم از جنبه ی علمی و هم از جنبه های دیگر یعنی حسن سیاست، عدالت نسبی و ظلم نسبی، و از نظر حسن اداره و مفید بودن به حال مردم، از بهترین خلفا و سلاطین است. مردی بود بسیار روشنفكر.
این تمدن عظیم اسلامی كه امروز مورد افتخار ماست به دست همین هارون و مأمون به وجود آمد، یعنی اینها یك سعه ی نظر و یك روشنفكری فوق العاده داشتند كه بسیاری از كارهایی كه كردند امروز اسباب افتخار دنیای اسلام است. مسأله ی «اَلْمُلْكُ عَقیمٌ» و اینكه مأمون به خاطر مُلك و سلطنت بر ضد عقیده ی خودش قیام كرد و همان امامی را كه به او اعتقاد داشت مسموم كرد یك مطلب است، و سایر قسمتها مطلب دیگر.
به هر حال اگر واقعاً مطلب این باشد كه مسأله ی ولایتعهد ابتكار فضل بن سهل بوده و فضل بن سهل نیز همین طور كه قرائن نشان می دهد [سوء نیت داشته است، در این صورت امام می بایست طرف مأمون را بگیرد. ] روایات ما این مطلب را تأیید می كند كه #حضرت_رضا علیهالسلام از فضل بن سهل بیشتر تنفّر داشت تا مأمون، و در مواردی كه میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش می آمد، حضرت طرف مأمون را می گرفت.
در روایات ما هست كه فضل بن سهل و یك نفر دیگر به نام هشام بن ابراهیم آمدند نزد حضرت رضا علیهالسلام و گفتند كه خلافت حق شماست، اینها همه شان غاصبند، شما موافقت كنید، ما مأمون را به قتل می رسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید.
حضرت به شدت این دو نفر را طرد كرد.
اینها بعد فهمیدند كه اشتباه كرده اند، فوراً رفتند نزد مأمون، گفتند: ما نزد علی بن موسی بودیم، خواستیم او را امتحان كنیم، این مسأله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم كه او نسبت به تو حسن نیت دارد یا نه. دیدیم نه، حسن نیت دارد.
به او گفتیم بیا با ما همكاری كن تا مأمون را بكشیم، او ما را طرد كرد. و بعد حضرت رضا علیهالسلام در ملاقاتی كه با مأمون داشتند- و مأمون هم سابقه ی ذهنی داشت- قضیه را طرح كردند و فرمودند اینها آمدند و دروغ می گویند، جدّی می گفتند؛ و بعد حضرت به مأمون فرمود كه از اینها احتیاط كن.
مطابق این روایات، علیّ بن موسی الرّضا خطر فضل بن سهل را از خطر مأمون بالاتر و شدیدتر می دانسته است؛ بنا بر این فرض [كه ابتكار ولایتعهد از فضل بن سهل بوده است ] [2]حضرت رضا علیهالسلام این ولایتعهدی را كه به دست این مرد ابتكار شده است خطرناك می داند، می گوید نیت سوئی در كار است، اینها آمده اند مرا وسیله قرار دهند برای برگرداندن ایران از اسلام به مجوسی گری.
پس ما روی فرض صحبت می كنیم.
اگر ابتكار از فضل باشد و او واقعاً شیعه باشد (آن طور كه برخی از مورخین اروپایی گفته اند) حضرت رضا علیهالسلام باید با فضل همكاری می كرد علیه مأمون؛ و اگر این روح زردشتیگری در كار بوده، برعكس باید با مأمون همكاری می كرد علیه اینها تا كلك اینها كنده شود. روایات ما این دوم را بیشتر تأیید می كند، یعنی فرضا هم ابتكار از فضل نبوده، اینكه حضرت رضا علیهالسلام با فضل میانه ی خوبی نداشت و حتی مأمون را از خطر فضل می ترساند، از نظر روایات ما امر مسلّمی است.
فرضیه ی دیگر این است كه اصلا ابتكار از فضل نبوده، ابتكار از خود مأمون بوده است.
اگر ابتكار از خود مأمون بوده، مأمون چرا این كار را كرد؟
آیا حسن نیت داشت یا سوء نیت؟ اگر حسن نیت داشت آیا تا آخر بر حسن نیت خود باقی بود یا در اواسط تغییر نظر پیدا كرد؟
اینكه بگوییم مأمون حُسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقی بود سخن غیر قابل قبولی است، هرگز چنین چیزی نبوده؛ حد اكثر این است كه بگوییم در ابتدا حسن نیت داشت ولی در انتها تغییر عقیده داد.
عرض كردیم كه شیخ صدوق و ظاهرا شیخ مفید هم [بر این عقیده بوده اند] .
شیخ صدوق در كتاب عیون اخبار الرضا عقیده اش این است كه مأمون در ابتدا حسن نیت داشت، واقعاً نذری كرده بود، در آن گرفتار شدیدی كه با برادرش امین پیدا كرد نذر كرد كه اگر خدا او را بر برادرش امین پیروز كند خلافت را به اهلش برگرداند، و اینكه حضرت رضا علیهالسلام [از قبول ولایتعهد] امتناع كرد از این جهت بود كه می دانست كه او تحت تأثیر احساسات آنی قرار گرفته و بعد پشیمان می شود، شدید هم پشیمان می شود. البته بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند كه مأمون از اول حسن نیت نداشت و یك نیرنگ سیاسی در كار بود.
حال نیرنگ سیاسی اش چه بود؟ آیا می خواست نهضتهای علویین را به این وسیله فروبنشاند؟
و آیا می خواست به این وسیله حضرت رضا علیهالسلام را بدنام كند؟ چون اینها در كنار كه بودند به صورت یك شخص منتقد بودند. خواست حضرت را داخل دستگاه كند و بعد ناراضی درست كند، همین طور كه در سیاستها اغلب این كار را می كنند؛ برای اینكه یك منتقد فعال وجیه الملّه ای را خراب كنند می آیند پُستی به او می دهند و بعد در كار او خرابكاری می كنند؛ از یك طرف پست به او می دهند و از طرف دیگر در كارهایش إخلال می كنند تا همه ی كسانی كه به او طمع بسته بودند از او برگردند.
در روایات ما این مطلب هست كه حضرت رضا علیهالسلام در یكی از سخنانشان به مأمون فرمودند: «من می دانم تو می خواهی به این وسیله مرا خراب كنی» كه مأمون عصبانی و ناراحت شد و گفت: این حرفها چیست كه تو می گویی؟!
چرا این نسبتها را به ما می دهی؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . عرض كردیم كه اینها هیچ كدام قطعی نیست و از شبهات تاریخ است، ولی برخی از روایات این طور حكایت می كند.
[2] . حال یا خودش تازه مسلمان بود یا پدرش مسلمان شده بود و تازه او هم به دست برمكیها مسلمان شده بود و اسلامش یك اسلام سیاسی بود؛ زیرا یك آدم زردشتی نمی توانست وزیر خلیفه ی مسلمان باشد.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
بررسی فرضیه ها
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
در میان این فرضها، در یك فرض البته وظیفه ی حضرت رضا علیهالسلام همكاری شدید بوده، و آن فرض همان است كه فضل شیعه بوده و ابتكار در دست او بوده است.
← بنا بر این فرض، ایرادی بر #حضرت_رضا علیهالسلام از این نظر نیست كه چرا ولایتعهد را قبول كرد؛ اگر ایرادی باشد از این نظر است كه چرا جدّی قبول نكرد.
ولی ما از همین جا باید بفهمیم كه قضیه به این شكل نبوده است.
حال ما از نظر یك شیعه نمی گوییم، از نظر یك آدم به اصطلاح بی طرف می گوییم: حضرت رضا علیهالسلام یا مرد دین بود یا مرد دنیا.
اگر مرد دین بود باید وقتی كه می بیند چنین زمینه ای [برای انتقال خلافت از بنی العباس به خاندان علوی ] فراهم شده [با فضل ] همكاری كند؛
و اگر مرد دنیا بود باز باید با او همكاری می كرد.
پس اینكه حضرت همكاری نكرده و او را طرد نموده دلیل بر این است كه این فرض غلط است.
اما اگر فرض این باشد كه ابتكار از ذو الریاستین است و او قصدش قیام علیه اسلام بوده، كار حضرت رضا صددرصد صحیح است؛ یعنی حضرت در میان دو شر، آن شرّ كوچكتر را انتخاب كرده و در آن شرّ كوچكتر (همكاری با مأمون) هم به حداقل ممكن اكتفا نموده است.
اشكال، بیشتر در آنجایی است كه بگوییم ابتكار از خود مأمون بوده است.
اینجاست كه شاید اشخاصی بگویند وظیفه ی حضرت رضا علیهالسلام این بود كه وقتی مأمون او را دعوت به همكاری می كند و سوء نیت هم دارد، مقاومت كند، و اگر می گوید تو را می كشم، بگوید بُكش. باید حضرت رضا (علیهالسلام) مقاومت می كرد و به كشته شدن از همان ابتدا راضی می شد، و حاضر می گردید كه او را بكشند و به هیچ وجه همان ولایتعهد ظاهری و تشریفاتی و نچسب را نمی پذیرفت.
اینجاست كه باید قضاوت شود كه آیا امام باید همین كار را می كرد یا باید قبول می كرد؟
مسأله ای است از نظر شرعی: می دانیم كه خود را به كشتن دادن یعنی كاری كردن كه منجر به قتل خود شود، گاهی جایز می شود؛ اما در شرایطی كه اثر كشته شدن بیشتر باشد از زنده ماندن، یعنی امر دایر باشد كه یا شخص كشته شود و یا فلان مفسده ی بزرگ را متحمّل گردد، مثل قضیه ی امام حسین علیهالسلام.
از امام حسین علیهالسلام برای یزید بیعت می خواستند و برای اولین بار بود كه مسأله ی ولایتعهد را معاویه عملی می كرد.
حضرت امام حسین علیهالسلام كشته شدن را بر این بیعت كردن ترجیح داد، و بعلاوه امام حسین علیهالسلام در شرایطی قرار گرفته بود كه دنیای اسلام احتیاج به یك بیداری و یك اعلام #امر_به_معروف و #نهی_از منكر داشت و لو به قیمت خون خودش باشد؛ این كار را كرد و نتیجه هایی هم گرفت.
اما آیا شرایط امام رضا علیهالسلام نیز همین طور بود؟
یعنی واقعاً برای حضرت رضا علیهالسلام كه بر سر دو راه قرار گرفته بود جایز بود [كه خود را به كشتن دهد؟] .
یك وقت كسی به جایی می رسد كه بدون اختیارِ خودش او را می كشند، مثل قضیه ی مسمومیّت كه البته قضیه ی مسمومیت از نظر روایات شیعه یك امر قطعی است ولی از نظر تاریخ قطعی نیست. بسیاری از مورخین- حتی مورخین شیعه مثل مسعودی [1]- معتقدند كه حضرت رضا علیهالسلام به أجل طبیعی از دنیا رفته و كشته نشده است.
حال بنا بر عقیده ی معروفی كه میان شیعه هست و آن این است كه مأمون حضرت رضا علیهالسلام را مسموم كرد، بسیار خوب، انسان یك وقت در شرایطی قرار می گیرد كه بدون اختیار خودش مسموم می شود؛ ولی یك وقت در شرایطی قرار می گیرد كه میان یكی از دو امر مختار و مخیّر است، خودش باید انتخاب كند، یا كشته شدن را و یا اختیار این كار را.
نگویید عاقبت همه می میرند.
اگر من یقین داشته باشم كه امروز غروب می میرم ولی الآن مرا مخیّر كنند میان انتخاب یكی از دو كار، یا كشته بشوم یا فلان كار را انتخاب كنم، آیا در اینجا من می توانم بگویم من كه غروب میمیرم، این چند ساعت دیگر ارزش ندارد؟
نه، باز من باید حساب كنم كه در همین مقدار كه می توانم زنده بمانم آیا اختیار آن طرف این ارزش را دارد كه من حیات خودم را به دست خودم از دست بدهم؟ حضرت رضا علیهالسلام مخیّر می شود میان یكی از دو كار:
- یا چنین ولایتعهدی را- كه من تعبیر می كنم به «ولایتعهد نچسب» و از مسلّمات تاریخ است- بپذیرد؛
- و یا كشته شدن كه بعد هم تاریخ بیاید او را محكوم كند.
به نظر من مسلّم اوّلی را باید انتخاب كند.
چرا آن را انتخاب نكند؟!
صرف همكاری كردن با شخصی مثل مأمون كه ما می دانیم گناه نیست، نوع همكاری كردن مهم است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . مسعودی به عقیده ی بسیاری از علما یك مورّخ شیعی است.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
همكاری با خلفا از نظر ائمه ی اطهار
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
می دانیم كه در همان زمان خلفای عباسی، با آن همه مخالفت شدیدی كه ائمه ی ما با خلفا داشتند [و افراد را از همكاری با آنها منع می كردند، در موارد خاصی همكاری با دستگاهِ آنها را به خاطر نیل به برخی اهداف اسلامی تجویز و بلكه تشویق می نمودند.]
صفوان جمّال- كه شیعه ی موسی بن جعفر است- شترهایش را برای سفر حج به هارون كرایه می دهد. می آید خدمت موسی بن جعفر. حضرت به او می گوید: تو همه چیزت خوب است الّا یك چیزت. می گوید چی؟
می فرماید: چرا شترهایت 🐫 را به هارون كرایه دادی؟
می گوید من كه كار بدی نكردم، برای سفر حج 🕋 بود، برای كار بدی نبود.
فرمود: برای سفر حج هم [نباید چنین می كردی.]
بعد فرمود: لابد پس كرایه اش باقی مانده است كه بعد باید بگیری.
عرض كرد: بله.
فرمود: و لابد اگر به تو بگویند چنانچه هارون همین الآن از بین برود راضی هستی یا راضی نیستی، دلت می خواهد كه طلب تو را بدهد و بعد بمیرد.
این مقدار راضی به بقای او هستی. گفت: بله.
فرمود: همین مقدار راضی بودن به بقای ظالم #گناه است.
صفوان كه یك شیعه ی خالص است ولی سوابق زیادی با هارون دارد فوراً رفت تمام وسایل كار خود را یكجا فروخت. (او حمل ونقل دار بود).
به هارون خبر دادند كه صفوان هرچه شتر و وسایل حمل و نقل داشته همه را یكجا فروخته است. هارون احضارش كرد.
گفت چرا این كار را كردی؟
گفت: دیگر پیر شده ام و از كار مانده ام، نمی توانم بچه هایم را خوب اداره كنم، فكر كردم كه دیگر از این كار به كلی صرف نظر كنم. هارون گفت: راستش را بگو.
گفت: همین است.
هارون خیلی زیرك بود، گفت: آیا می خواهی بگویم قضیه چیست؟ من فكر می كنم بعد از اینكه تو با من این قرارداد معامله را بستی موسی بن جعفر به تو اشاره ای كرده.
گفت: نه، این حرفها نیست.
گفت بیخود انكار نكن. اگر آن سوابق چندین ساله ای كه من با تو دارم نبود همین جا دستور می دادم گردنت را بزنند.
همین ائمه كه همكاری [با خلفا] را تا این حدّ نهی می كنند و ممنوع می شمارند، در عین حال اگر كسی همكاری اش به نفع جامعه ی مسلمین باشد، آنجا كه می رود از مظالم و شُرور بكاهد، یعنی در جهت هدف و مسلك خود فعالیت كند- نه آن كاری كه صفوان جمّال كرد كه فقط تأیید و همكاری است- این همكاری را جایز می دانند.
یك وقت یك كسی می رود پستی را در دستگاه ظلم اشغال می كند برای اینكه از این پست و مقام حسن استفاده كند.
این همان چیزی است كه فقه ما اجازه می دهد؛
سیره ی ائمه اجازه می دهد؛
قرآن هم اجازه می دهد.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
استدلال حضرت رضا علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
برخی به حضرت رضا علیهالسلام اعتراض كردند كه چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟
فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟
گفتند: پیغمبران.
فرمود: یك پادشاه مُشرك بدتر است یا یك پادشاه مسلمان فاسق؟
گفتند: پادشاه مشرك.
فرمود: آن كسی كه همكاری را با تقاضا بكند بالاتر است یا كسی كه به زور به او تحمیل كنند؟
گفتند: آن كسی كه با تقاضا بكند. فرمود: یوسف صدّیق، پیغمبر است، عزیز مصر كافر و مشرك بود، و یوسف خودش تقاضا كرد كه: اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ [1]؛ چون می خواست پستی را اشغال كند كه از آن پست حسن استفاده كند؛
تازه عزیز مصر كافر بود، مأمون مسلمان فاسقی است؛
یوسف پیغمبر بود، من وصیّ پیغمبر هستم؛
او پیشنهاد كرد و مرا مجبور كردند. صرف این قضیه كه نمی شود مورد ایراد واقع شود.
حال، حضرت موسی بن جعفری كه صفوان جمّال را كه صرفاً همكاری می كند و وجودش فقط به نفع آنهاست شدید منع می كند و می فرماید: چرا تو شترهایت را به هارون اجاره می دهی، علیّ بن یقطین را كه محرمانه با او سَر و سرّی دارد و شیعه است و تشیع خودش را كتمان می كند تشویق می نماید كه حتماً در این دستگاه باش، ولی كتمان كن و كسی نفهمد كه تو #شیعه هستی؛
وضو را مطابق وضوی آنها بگیر، نماز را مطابق نماز آنها بخوان؛ تشیع خودت را به اشدّ مراتب مخفی كن؛اما در دستگاه آنها باش كه بتوانی كار بكنی.
این همان چیزی است كه همه ی منطقها اجازه می دهد.
هر آدم با مسلكی به افراد خودش اجازه می دهد كه با حفظ مسلك خود و به شرط اینكه هدف، كار برای مسلك خود باشد نه برای طرف، [وارد دستگاه دشمن شوند] یعنی آن دستگاه را استخدام كنند برای هدف خودشان، نه دستگاه، آنها را استخدام كرده باشد برای هدف خود.
شكلش فرق می كند؛
یكی جزء دستگاه است، نیروی او صرف منافع دستگاه می شود؛
و یكی جزءِ دستگاه است، نیروی دستگاه را در جهت مصالح و منافع آن هدف و ایده ای كه خودش دارد استخدام می كند.
به نظر من اگر كسی بگوید این مقدار هم نباید باشد، این یك تعصب و یك جمود بی جهت است.
همه ی ائمه اینجور بودند كه از یك طرف، شدید همكاری با دستگاه خلفای بنی امیه و بنی العباس را نهی می كردند و هر كسی كه عذر می آورد كه آقا بالاخره ما نكنیم کَس دیگر می كند، می گفتند همه نكنند، این كه عذر نشد، وقتی هیچ كَس نكند كار آنها فلج می شود؛
و از طرف دیگر افرادی را كه آنچنان مسلكی بودند كه وقتی در دستگاه خلفای اموی یا عباسی بودند در واقع دستگاه را برای هدف خودشان استخدام می كردند تشویق می كردند چه تشویقی! مثل همین «علیّ بن یقطین» یا «اسماعیل بن بزیع» ؛ و روایاتی كه ما در مدح و ستایش چنین كسانی داریم حیرت آور است، یعنی اینها را در ردیف اولیاء اللّه درجه اول معرفی كرده اند.
روایاتش را شیخ انصاری در مكاسب در مسأله ی «ولایت جائر» نقل كرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . یوسف/55.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
ولایت جائر
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
مسأله ای داریم در فقه به نام «ولایت جائر» یعنی قبول پُست از ناحیه ی ظالم.
قبول پست از ناحیه ی ظالم فی حدّ ذاته حرام است ولی فقها گفته اند همین كه فی حدّ ذاته حرام است در مواردی مستحب می شود و در مواردی واجب.
نوشته اند اگر تمكّن از #امر_به_معروف و نهی از منكر- كه امر به معروف و #نهی_از_منكر در واقع یعنی خدمت- متوقف باشد بر قبول پست از ناحیه ی ظالم، پذیرفتن آن واجب است.
منطق هم همین را قبول می كند؛ زیرا اگر بپذیرید می توانید در جهت هدفتان كار كنید و خدمت نمایید، نیروی خودتان را تقویت و نیروی دشمنتان را تضعیف كنید.
من خیال نمی كنم اهل مسلكهای دیگر، همانها كه مادی و ماتریالیست و كمونیست هستند این گونه قبول پست از دشمن و ضد خود را انكار كنند؛
می گویند: بپذیر ولی كار خودت را بكن.
ما می بینیم در مدتی كه حضرت رضا علیهالسلام ولایتعهد را قبول كردند كاری به نفع آنها صورت نگرفت، به نفع خود حضرت صورت گرفت.
صفوف، بیشتر مشخص شد.
بعلاوه حضرت در پست ولایتعهدی به طور غیر رسمی شخصیت علمی خود را ثابت كرد كه هیچ وقت دیگر ثابت نمی شد.
در میان ائمه، به اندازه ای كه شخصیت علمی حضرت رضا علیهالسلام و حضرت امیر علیهالسلام ثابت شده- و حضرت صادق علیهالسلام هم در یك جهت دیگری- شخصیت علمی هیچ امام دیگری ثابت نشده است؛
حضرت امیر علیهالسلام به واسطه ی همان چهار پنج سال خلافت، آن خطبه ها و آن احتجاجات كه باقی ماند؛
حضرت صادق علیهالسلام به واسطه ی آن مهلتی كه جنگ بنی العباس و بنی الامیه با یكدیگر به وجود آورد كه حضرت حوزه ی درس چهار هزار نفری تشكیل داد؛
و حضرت رضا برای همین چهار صباح ولایتعهد و آن خاصیت علم دوستی مأمون و آن جلسات عجیبی كه مأمون تشكیل می داد و از مادیین گرفته تا مسیحیها، یهودیها، مجوسیها، صابئیها و بوداییها، علمای همه ی مذاهب را جمع می كرد و حضرت رضا علیهالسلام را می آورد و حضرت با اینها صحبت می كرد؛ و واقعاً حضرت رضا علیهالسلام در آن مجالس- كه اینها در كتابهای احتجاجات هست- هم شخصیت علمی خود را ثابت كرد و هم به نفع اسلام خدمت نمود؛
در واقع از پست ولایتعهد یك استفاده ی غیر رسمی كرد، آن شغلها را نپذیرفت ولی استفاده ی اینچنینی هم كرد.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -