[ ۲۵ / ۱ ]
شرح و تفسیر از زیادخواهى اطرافیانت بپرهیز امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه چند دستور مهم دیگر به مالک مى دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.
نخست مى فرماید: «(اضافه بر این گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزدیکان و اطرافیانى) است که خودخواه و برترى طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعایت نمى کنند»; (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً(۱)، فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ(۲) وَتَطَاوُلٌ(۳)، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِی مُعَامَلَة).
آنچه امام(علیه السلام) در اینجا به آن اشاره کرده یک واقعیت تلخ و گسترده تاریخى است که همواره دنیا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزدیک مى کنند و با اظهار اخلاص و فداکارى کامل به آنها تقرب مى جویند تا بهوسیله آنها بخش هایى از بیت المال در اختیار آنان و منسوبانشان قرار بگیرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند.
امام به مالک اشتر هشدار مى دهد که مراقب این گروه باشد.
سپس دستور قاطعى در این زمینه صادر کرده در ادامه سخن مى فرماید: «ریشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هیچ یک از اطرافیان و هواداران خود زمینى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نباید آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمین باشد; خواه در آبیارى یا عمل مشترک دیگر.
به گونه اى که هزینه هاى آن را بر دیگران تحمیل کنند و در نتیجه سودش فقط براى آنها باشد و عیب و ننگش در دنیا و آخرت نصیب تو گردد»; (فَاحْسِمْ(۴) مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الاَْحْوَالِ، وَلاَ تُقْطِعَنَّ(۵) لاَِحَد مِنْ حَاشِیَتِکَ وَحَامَّتِکَ(۶) قَطِیعَةً وَلاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اعْتِقَادِ عُقْدَة، تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ النَّاسِ، فِی شِرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک یَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ(۷) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی الدُّنْیَا وَالآْخِرَةِ).
این تعبیرات با صراحت بیانگر این حقیقت است که شخص والى و زمامدار باید دست رد بر سینه گروه فرصت طلب سودجوى حاشیه نشین بزند و هرگز تسلیم خواسته هاى آنها نشود و زمین هایى را که به مسلمانان تعلق دارد در اختیار آنان نگذارد، زیرا آنها به سبب نفوذى که در مرکز اصلى قدرت دارند سعى مى کنند تمام هزینه هاى این املاک را که قاعدتاً باید در میان همه کسانى که ملک مشترک دارند تقسیم شود به زور بر عهده دیگران بیندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد; کارى که ظلم فاحش و خیانت آشکار است.
شایان توجّه است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به فرمان خدا زکات را بر بنى هاشم تحریم کرد مبادا از خویشاوندى آن حضرت استفاده کنند و بخش هاى عظیمى از زکات را در اختیار خود بگیرند.
حتى در روایت آمده است: «هنگامى که جمعى از بنى هاشم خدمت آن حضرت رسیدند و عرض کردند: اجازه بده جمع آورى زکات حیوانات بر عهده ما باشد.
(ما از زکات سهمى نمى خواهیم ولى) سهم «والعاملین علیها» (کسانى که جمع آورى زکات مى کنند) را به ما ده و گفتند ما از دیگران به این کار سزاوارتریم.
پیغمبر فرمود: زکات (حتى سهم جمع آورى کنندگان آن) بر من و شما حرام است; ولى به من وعده شفاعت داده شده ...
آیا فکر مى کنید دیگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم مى دارم؟)».(۱) دور نگه داشتن خویشاوندان و اطرافیان از حکومت و دسترسى به بیت المال، تا مدتى در میان مسلمانان رواج داشت; ولى هنگامى که زمان عثمان فرا رسید، اوضاع به کلّى دگرگون شد; بنى امیّه و بنى مروان اطراف او را گرفتند; هم پست ها و مقام ها را در میان خود تقسیم کردند هم بیت المال و اراضى مسلمانان را.
نتیجه آن شورش عظیمى بود که بهوجود آمد و خون خلیفه در این راه ریخته شد.
وقتى نوبت به امام امیرمؤمنان(علیه السلام) رسید اوضاع به کلى تغییر یافت تا آنجا که حتى برادرش عقیل اجازه نیافت سهم مختصرى بیشتر از دیگران از بیت المال داشته باشد وچون حکومت به معاویه و بنى امیّه و پس از آنها به بنى عباس رسید غوغایى برپا شد اموال مسلمانان و بیت المال در میان بستگان و اطرافیان و چاپلوسان تقسیم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سینه ها خاموش نمودند و غالب شورش هایى که پیدا شد بر اثر همین مظالم بود.
تنها از عمر بن عبدالعزیز نقل مى کنند که وقتى احساس کرد ممکن است این امر سرچشمه شورش عظیمى شود دستور اکید داد تمام این اموال به بیت المال مسترد گردد و جلوى این امتیازات گرفته شود.
این امر در دنیاى امروز نیز کاملا رواج دارد، اشخاص و گروه هاى وابسته به حکومت از امتیازهاى خاصى برخوردارند.
همین امر سبب ناآرامى هاى فراوان و شورش هاى خطرناک است.
امام(علیه السلام) در دومین دستور مى فرماید: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعایت کن; چه از نزدیکان تو باشد یا غیر آنها و در این باره شکیبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند این کار موجب فشار بر خویشاوندان و یاران نزدیک تو شود سنگینى این کار را بپذیر، زیرا سرانجامش پسندیده است»; (وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ، وَکُنْ فِی ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(۹) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).
این همان چیزى است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبیر مى شود و کارى است بسیار مشکل که انسان حق را بر پیوندهاى خویشاوندى و دوستان نزدیک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشى بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجراى حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد.
همان چیزى که نمونه کاملش خود امام(علیه السلام) است و داستان او با برادرش عقیل معروف است.
و همچنین نامه اى که براى عثمان بن حنیف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسیر حق، شدیدا وى را سرزنش فرمود.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: امیرمؤمنان به عمر بن خطاب چنین فرمود: «ثَلاَثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ یَنْفَعْکَ شَیْءٌ سِوَاهُنَّ; سه چیز است اگر آنها را حفظ کنى و به آنها عمل نمایى تو را از غیر آن بى نیاز مى کند و اگر آنها را ترک گویى چیزى غیر از آن تو را سودى نمى بخشد».
عمر گفت: «وَمَا هُنَّ یَا أَبَا الْحَسَنِ; اى ابو الحسن! آن سه چیز چیست؟» امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى الْقَرِیبِ وَالْبَعِیدِ وَالْحُکْمُ بِکِتَابِ اللهِ فِی الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَیْنَ الاَْحْمَرِ وَالاَْسْوَدِ; اجراى حد درباره نزدیکان و دوران (به طور یکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودى و غضب و تقسیم عادلانه در میان سفید و سیاه».
عمر گفت: «لَعَمْرِی لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ; به جانم سوگند که مختصر گفتى و حق مطلب را ادا کردى».(۱۰) تعبیر امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به این است که رعایت عدالت و عدم تبعیض در میان نزدیکان و غیر آنها در دنیا عاقبت نیکى دارد، زیرا سبب اطمینان و خشنودى توده مردم و همراهى آنها با حکومت مى شود و در آخرت نیز ثواب نیکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.
آن گاه امام سومین دستور مهم را صادر مى فرماید که بسیارى از مشکلات حکومت را کم مى کند.
مى فرماید: «هرگاه رعایا نسبت به تو گمان بى عدالتى ببرند عذر خویش را آشکارا با آنان در میان بگذار و با بیانِ عذر خویش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبینى شده) اصلاح کن، زیرا این امر از یک سو موجب تربیت اخلاقى تو مى شود و از سوى دیگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعیت و سبب مى شود که بیانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»; (وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِیَّةُ بِکَ حَیْفاً(۱۱) فَأَصْحِرْ(۱۲) لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ(۱۳) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ(۱۴) عَلَى الْحَقِّ).
مى دانیم یکى از مشکلات حکومت ها این است که بسیارى از مردم از جزئیات مسائلى که در جامعه مى گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مى زند که دلیلش بر آنها مخفى است.
همین امر موجب بدگمانى مردم مى شود و اگر این بدگمانى ها روى هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از این رو هرگاه والى و زمامدار احساس کند سوء ظنى براى مردم درباره مسأله اى پیدا شده، باید آشکارا دلیل منطقى کار خود را بیان دارد تا آنها آرامش فکر پیدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.
یکى از بهترین فرصت ها در اسلام براى زمامداران، استفاده کردن از خطبه هاى نماز جمعه است که قریب و بعید و نزدیکان و غیر آنها در آن جمع اند و او مى تواند خود به طور مستقیم یا نائبانش مسائل را بشکافند و دلایل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگویند.
امروز با توجّه به گستردگى رسانه ها، معمولاً با مصاحبه یا دادن بیانیه در این گونه موارد اقدام مى کنند; ولى آنها که عذر موجهى ندارند به زودى رسوا مى شوند و پایه هاى قدرتشان به لرزه در مى آید.
این نکته نیز قابل توجّه است که امام(علیه السلام) براى افشاگرى در موارد سوء ظن رعیت دو فایده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طریق بیان واقعیت ها و شرح امکانات و تنگناها.
دوم: ریاضت نفس والى و زمامدار، زیرا او با این عمل، گویى خود را در اختیار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون یک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن مى گوید و این تواضع مایه ریاضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نیز بارها اقدام بر این کار کرده و اسوه عملى براى این دستور بود.
از جمله: ۱.
به هنگام تقسیم غنائم فراوان جنگ حنین، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قریش مانند ابوسفیان و بعضى دیگر یکصد شتر سهمیه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پیشین را بسیار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را متهم به عدم رعایت عدالت در تقسیم غنیمت نمودند.
در اینجا پیغمبر خدا عذر خود را آشکارا بیان کرد و به آنها گفت: من با این کار محبّت این افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلامتان (که در وجودتان ریشه دار است واگذاردم) آیا دوست ندارید گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبّت و ایمان به رسول الله را با خود ببرید؟(۱۵) ۲.نمونه دیگر جریانى است که در صلح حدیبیه اتفاق افتاد.
پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در این صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال عمره ـ با اینکه خود و یارانش احرام بسته بودند ـ به مدینه باز گردد و ثانیاً شرط هایى را که به نفع قریش در این صلح نامه آمده بود بپذیرد که این مسأله بر یارانش سنگین بود.
از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود.
در روایتى آمده که او گفت: «ما شَکَکْتُ فِى الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّی یَوْمَ حُدَیْبِیَّةَ; هیچ گاه در اسلام شکى مانند شک روز حدیبیه نکردم» خدمت پیغمبر آمده عرض کرد: آیا ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: هستید.
عرض کرد: آیا آنها مشرک نیستند؟ فرمود: هستند.
عرض کرد: پس چرا ما این همه خفت و خوارى را در دین خود بپذیریم؟ پیامبر یاران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: این از ناحیه من نبود; خدا چنین دستور صلحى را به من داده و احدى نمى تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانید خدا مرا ضایع نخواهد کرد.
(و پیروزى ها در پیش است).(۱۶) ۳.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى فرمود: چیزى «از مواد غذایى» خدمت پیغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسیم کند; ولى به اندازه اى نبود که به همه برسد، از این رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود دیگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پیامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند; من دیدم به همه نمى رسد.
آن را به افرادى که نیاز بیشترى داشتند دادم (و در آینده جبران خواهد شد).(۱۷)
پاورقی :
۱. «بِطانَة» به معناى لباس زيرين در مقابل «ظهارة» که به لباس رويين گفته مى شود، نيز به افرادى که محرم اسرار هستند «بطانة» گفته مى شود و منظور امام از اين واژه معناى اخير است.
۲. «استئثار» به معناى چيزى را به خود اختصاص دادن از ريشه «أثر» در اصل به معناى علامتى بر چيزى گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتى انسان چيزى را به خود اختصاص مى دهد گويى اثرى بر آن مى گذارد اين ماده در آن معنا به کار رفته است.
۳. «تَطاول» به معناى برترى جويى از ريشه «طول» به معناى مرتفع شدن گرفته شده است.
۴. «احْسِم» صيغه امر از ريشه «حسم» بر وزن «وصل» به معناى قطع کردن گرفته شده.
۵. «لاتقطعنّ» از ريشه «قطع» به معناى جدا کردن گرفته شده و اين واژه هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى تخصيص دادن چيزى به کسى مثلاً زمينى را در اختيار کسى قرار دادن مى باشد.
۶. «حامّة» به معناى نزديکان و خاصان و خويشاوندان است از ريشه «حمّ» به معناى گرم کردن گرفته شده به مناسبت اينکه علاقه و دوستى آنها گرم و داغ است. به همين دليل دوست صميمى را «حميم» مى گويند.
۷. «مهنأ» به معناى چيز مرغوب و گواراست.
۸. کافى، ج ۴، ص ۵۸، ح ۱.
۹. «مَغَبَّة» به معناى عاقبت و نتيجه چيزى است.
۱۰. تهذيب الأحکام، ج ۶، ص ۲۲۷، ح ۷.
۱۱. «حَيْف» به معناى ظلم و ستم و بى انصافى است و از آنجا که وقتى چيزى بهوسيله ظلم و ستم از دست برود انسان افسوس مى خورد، اين واژه امروز به معناى افسوس خوردن به کار مى رود.
۱۲. «أصْحِر» فعل امر از ريشه «صحرا» به معناى بيابان گرفته شده و «اِصْحار» يعنى به بيابان رفتن. از آنجا که در بيابان همه چيز ظاهر و آشکار مى شود، اين ماده به معناى آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نيز به همين معناست.
۱۳. «اَعْدِل» از ريشه «عدول» به معناى برگرداندن گرفته شده است.
۱۴. «تقويم» به معناى صاف و راست کردن و کجى ها را از بين بردن است.
۱۵. سيره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۲۰ و تاريخ طبرى، ج ۲، ص ۳۶۱، حوادث سال هشتم هجرت.
۱۶. سيره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۱۵.
۱۷. وسائل الشيعة، ج ۶، کتاب الزکات، باب ۲۸، ح ۲; منهاج البراعة، ج ۲۰، ص ۲۹۶.
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چگونه مىتوانيم به همۀ كارها رنگ الهى بدهيم؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : در قرآن مىخوانيم: «صِبغَة اللّه و مَن أحسنُ من اللّه صِبغة» كارهايتان را با رنگ الهى رنگآميزى كنيد كه اين رنگ بهترين رنگهاست.
مراد از رنگ الهى آن است كه كارها را براى رضاى خداوند و طبق فرمان او انجام دهيم و جان و مال خود را فقط با او معامله كنيم.
به چند مثال توجه كنيد:
🛍 ١- لباسى كه براى همسر مىخريم، اگر در شب تولّد حضرت زهرا عليها السلام باشد، اين خريد رنگ الهى پيدا مىكند.
💦 ٢- آبى كه به صورت مىريزيم اگر قصد وضو كنيم، رنگ الهى پيدا مىكند.
🧭 ٣- در جايى كه مىنشينيم اگر رو به قبله بنشينيم، رنگ الهى دارد.
ما مىتوانيم تحصيل، تدريس، ورزش و ديد و بازديد خود را به #رنگ_الهى درآوريم.
گاهى كه حضرت على عليه السلام در جايى مهمان بود، در خانه مقدارى غذا مىخورد و به مهمانى مىرفت و مىفرمود:
مىخواهم هدفم در مهمانى ديدار مؤمن باشد، نه رفع گرسنگى در خانه او.
پولى كه به فقير مىدهيم، مىتواند براى سلامتى خودمان باشد و مىتواند براى سلامتى تمام مسلمانان بخصوص #حضرت_مهدى عليه السلام باشد.
قرآن مىفرمايد: هركَس هدفش خدا و رسيدن به مقامات بهشتى باشد، از دنيا هم بهرهمند خواهد شد؛ امّا كسى كه هدفش فقط دنيا باشد، قطعاً از آخرت محروم است و به دنيا هم شايد برسد و شايد نرسد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آيا اطّلاع رسانى در همه جا لازم است؟
آيا دانستن همه چيز براى همه كَس لازم است؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬پاسخ : بعضى از چيزها را اگر ندانيم بهتر است.
قرآن مىفرمايد: «لا تسئلوا عن أشياء ان تُبدَ لكم تَسُؤكم» از چيزهايى كه اگر براى شما آشكار شود شما را ناراحت مىكند، سؤال نكنيد.
اگر مسئولينِ سيلوها و انبارهاى غلّه به مردم اعلام كنند كه فقط تا چند وقت ديگر گندم داريم، همۀ مردم از همين الان ناراحت مىشوند و در تهيّه نان نزاعها شروع مىشود.
در اينجا بايد مسئولين به جاى اطلاع رسانى، به فكر چاره و خريد گندم باشند، نه آنكه مردم را در جريان بگذارند.
آرى، هر دانستنى و هر اطلاعرسانى مفيد نيست.
قرآن دانشها را سه نوع مىداند:
الف) علمى كه مفيد است. #حضرت_موسى عليه السلام به خضر(علیهالسلام) گفت: آيا به من اجازه مىدهى كه در سفر دنبال شما باشم تا از علمى كه به تو داده شده فرا گيرم و رشد كنم؟! «هل أتّبعك على أن تُعلّمن ممّا عُملّتَ رُشداً»
ب) علمى كه ضرر دارد. «و يَتعلّمون ما يَضُرّهم و لا يَنفعُهم» گروهى به سراغ علم سحر و جادو و يا دانشى مىرفتند كه ميان همسران را با فتنهانگيزى به هم زنند.
ج) علمى كه نه مفيد است و نه مضرّ است.
← نظير دانستن تعداد نفرات اصحاب كهف كه آيا آنها سه نفر بودند يا چهار نفر يا كمتر و بيشتر. «ثلاثة رابِعُهم كَلبُهم و يَقولون خَمسةٌ سادسُهم كلبهم»
تعداد نفرات اصحاب كهف مهم نيست، آنچه مهم است آن است كه چگونه يك اقلّيت جوانمرد در جامعۀ پر از فساد، دين خود را حفظ كردند و براى حفظ عقيده و ايمان خود، از محيط گناه و شرك هجرت كرده و غارنشينى را بر شهرنشينى ترجيح دادند.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۸
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آخرين سخن ما با كسى كه دين را نمىپذيرد،
چيست؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : برخى رانندگان، وسائلى را كه احتمال مىدهند در جاده مورد نيازشان باشد همراه خود برمىدارند، (از قبيل زنجير چرخ، جك، چرخ اضافه، چراغ سيار) و بعضى بىخيال به جاده مىروند، چيزى با خود برنمىدارند. به هر حال، يا نيازى به اين وسائل پيش مىآيد و يا پيش نمىآيد. اگر نيازى نبود، رانندهاى كه آنها را برداشته، ضررى نكرده فقط چند كيلو بار اضافه حمل كرده است ولى اگر به آن وسائل نياز شد، كسى كه آنها را برنداشته در وسط جاده چه خواهد كرد؟
آرى، شرط عقل آن است كه انسان نسبت به حوادث احتمالى، پيشبينى لازم را بكند.
بعد از اين مثال به سراغ دين مىرويم؛
پيامبران از حساب و كتاب پس از مرگ در قيامت خبرهايى داده و دستوراتى دادهاند؛ گروهى پذيرفته و گروهى منكر شدهاند.
←كسانى كه پذيرفتهاند در شبانهروز چند دقيقهاى با خدا گفتگو كرده و نماز مىخوانند.
در سال چند روزى غذاى ظهر را تا به غروب تأخير انداخته و از انجام برخى كارها دورى كردهاند.
بر فرض كه حساب و كتابى در كار نباشد، چه ضررى كردهاند و چه چيزى را از دست دادهاند؟
← ولى كسانى كه به نداى انبيا گوش ندادند، اگر با حساب دقيق خداوند برخورد كنند و دستشان خالى باشد، چه خواهند كرد؟
آرى، عاقل كسى است كه حتى اگر يقين به قيامت ندارد به خاطر حساب و كتاب، خود را آماده كند و هشدارهاى انبيا را جدى بگيرد.
هنگامى كه #فرعون تصميم گرفت موسى عليه السلام را بكشد، يكى از اطرافيان فرعون كه #ايمان خود را كتمان كرده بود گفت: آيا كسى را كه مىگويد پروردگار من اللّه است و دلائل روشنى براى شما آورده، مىكشيد؟
اگر دروغ بگويد به ضرر خودش خواهد بود (و كارى به حكومت شما ندارد) ولى اگر راست بگويد، آن قهر و عذابى را كه به منكران وعده مىدهد به شما خواهد رسيد. «اِن يك كاذباً فعليه كِذبُه و ان يَكُ صادقاً يُصِبكم بَعض الّذى يَعِدكم»
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۸۹
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : بهترين عمل، كدام عمل است؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : بهترين عمل آن است كه مورد قبول خدا واقع شود، هر كارى كه باشد؛ كوچك يا بزرگ.
نوع كار مهم نيست، قبولى آن مهم است.
هنگامى كه #حضرت_ابراهيم عليه السلام پايههاى كعبه 🕋 را با همكارى فرزندش اسماعيل علیه السلام بالا برد، دعا كرد و گفت:
«ربّنا تَقَبّل مِنّا»؛ خدايا! از ما بپذير.
با آنكه محل كار، مكّه،
نوع كار، ساختن كعبه،
بنّاى آن، پيامبر اولواالعزمى همچون حضرت ابراهيم علیهالسلام
و كارگرش پيامبر ديگرى به نام اسماعيل علیهالسلام،
هدف آن، مركز عبادت براى نسل بشر،
طوافگاه انبيا،
فرودگاه جبرئيل (علیهالسلام)
و زادگاه حضرت على عليه السلام است،
با همۀ اين ارزشها، مهم آن است كه خداوند قبول كند و لذا فرمود: «ربّنا تَقَبّل منّا»
آرى، ساختن كعبه هم اگر مورد قبول خدا واقع نشود، ارزشى ندارد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۰
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چه كارى مورد قبول خداوند واقع مىشود؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : كارى كه هم هدفش درست باشد و هم شيوه و وسيله آن.
بعضى هدف صحيحى دارند ولى راهى را كه براى رسيدن به آن هدف طى مىكنند، صحيح نيست.
مثل كسى كه با وسيله و مَركب دزدى به حج مىرود.
يا با زغال سياه به ديوارهاى سفيد و زيبا مىنويسد: نظافت را مراعات كنيد.
گاهى وسيله صحيح است، ولى هدف فاسد است، نظير گروه خوارج كه در برابر حضرت على عليه السلام به مخالفت برخاستند و شعار مىدادند: « لا حُكمِ الاّ لِلّه » يعنى فقط فرمان خدا و كتاب خدا. حضرت فرمود: « كلمة حقّ يُراد بها الباطل» اين سخنى خوب و كلمۀ حقّى است؛ امّا هدف اين گروه از آن جمله، باطل و مخالفت با حقّ است.
چنانكه لشكر معاويه نيز در جنگ صفين قرآنها را بر سر نيزه كردند تا بگويند ما تابع قرآنيم، ولى در عمل با قرآن ناطق كه حضرت على عليه السلام باشد مخالفت و مبارزه كردند.
ما نيز كه در شبهاى قدر قرآن را بر سر مىگذاريم، بايد رفتارمان مخالف قرآن نباشد.
بر سر گرفتن قرآن نشان پناهندگى به آن و تسليم بودن در برابر آن است وگرنه آياتى راكه مىگويند: ربا حرام است، اگر بر سر نهيم ولى شكم ما پر از اموال ربوى باشد، چه معنايى دارد؟
اگر بيمار نسخۀ پزشك را بر سر بگيرد ولى دارويى كه آن نسخه به آن سفارش كرده را مصرف نكند، چه سودى خواهد برد؟
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
از نامه هاى امام(علیه السلام) به اهالى (تمام) شهرهاست که آنچه را میان آن حضرت و اهل صفین واقع شده در آن، بیان کرده است.(۱) شرح و تفسیر ماجراى صفین در چند جمله همان گونه که از عنوان نامه پیداست هدف امام(علیه السلام) این بوده که مسأله جنگ صفین و اهداف آتش افروزان و نتایج آن را در بیانى فشرده و کوتاه ذکر کند.
از این رو در آغاز مى فرماید: «آغاز کار این بود که ما با اهل شام روبه رو شدیم و ظاهر (آنها) چنین بود که پروردگار ما یکى، پیامبر ما یکى و دعوت ما به اسلام، یکى است»; (وَکَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا الْتَقَیْنَا وَالْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، وَالظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ، وَنَبِیَّنَا وَاحِدٌ، وَدَعْوَتَنَا فِی الاِْسْلاَمِ وَاحِدَةٌ).
تعبیر به «ظاهر» اشاره لطیفى به این معناست که بسیارى از گردانندگان این صحنه و سردمداران آن اعتقادى به خدا و اسلام و نبوت پیغمبر نداشتند; ولى امام به ظاهر حال آنها در اینجا قناعت مى کند در حالى که در بعضى موارد دیگر که شرایط اقتضا مى کرده با صراحت در این باره سخن گفته است; همان گونه که در ذیل نامه ۱۶ حضرت مى فرماید: «فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَلَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ; سوگند به آن کسى که دانه را (در زیر خاک) شکافته و انسان را آفریده دشمنان ما اسلام را نپذیرفته بودند، بلکه ظاهراً اظهار اسلام مى کردند و کفر را در سینه پنهان مى داشتند، لذا هنگامى که یاورانى بر ضد اسلام یافتند نشانه هاى کفر خود را آشکار ساختند».
سپس در ادامه سخن مى افزاید: «ما چیزى بیش از این (ظاهر حال) در ایمان به خدا و تصدیق به پیامبر از آنها نمى خواستیم و آنها هم چیزى بیشتر، از ما تقاضا نداشتند و در همه چیز (ظاهرا) یکسان بودیم تنها اختلاف ما درباره خون عثمان بود در حالى که از آن برىء بودیم (و دست ما هرگز به آن آلوده نشده بود)»; (وَلاَ نَسْتَزِیدُهُمْ فِی الاِْیمَانِ بِاللهِ وَالتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَلاَ یَسْتَزِیدُونَنَا: الاَْمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ، وَنَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ).
به این ترتیب امام مى خواهد تنها نقطه اختلاف را که انگیزه اصلى جنگ بود روشن سازد تا مقدمه اى براى گفتارش در بحث بعد باشد.
آن گاه در ادامه سخن مى فرماید: «ما به آنها گفتیم: بیایید امروز به فرو نشاندن آتش فتنه و جنگ و آرام ساختن مردم مشکل را درمان کنیم به چیزى که ممکن است پس از این به دست نیاید، تا امر خلافت محکم و جمعیت مسلمانان متحد گردند و قدرت پیدا کنیم حق را در جاى خود قرار دهیم (و مجرم را به کیفر رسانیم)»; (فَقُلْنَا: تَعَالَوْا نُدَاوِمَا لاَ یُدْرَکُ الْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ(۲)، وَتَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّى یَشْتَدَّ الاَْمْرُ وَیَسْتَجْمِعَ، فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ).
این یک سخن کلامى بسیار منطقى و منصفانه است و مضمون آن این است که به هنگام اختلاف و درگیرى مسلمانان با یکدیگر، احقاق حقوق ناممکن است.
شما (معاویه و شامیان) از یک سو بیعت مرا نپذیرفتید و شکاف در صفوف مسلمانان ایجاد کردید، از سوى دیگر از من مى خواهید قاتلان عثمان را مجازات کنم.
اگر حکومت من را مى پذیرید چرا در آن داخل نمى شوید و اگر قبول ندارید چگونه چنین کارى را از من انتظار دارید؟ اضافه بر این، مسأله اى مثل مجازات قاتلان عثمان که در واقع طیف وسیع و گسترده اى بودند در صورتى امکان پذیر است که حکومت اسلامى کاملا مقتدر و نیرومند باشد و این کار در حالى که در برابر ما اسلحه کشیده اید و آماده پیکار هستید امکان ندارد.
مسأله شورش بر ضد عثمان و قتل او بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مسأله اى بسیار ریشه دار بود و جمعى از صحابه و گروه هاى محروم اجتماع با تمام قدرت در آن شرکت داشتند.
شاهد این سخن مطلبى است که «دینورى» در اخبارالطوال نقل کرده است که معاویه نامه اى شیطنت آمیز براى تشویق مردم به جنگ صفین نوشت و آن را با ابومسلم خولانى که به اصطلاح از عابدان اهل شام بود به امام فرستاد.
مضمون نامه این بود که اگر قاتلان عثمان را به ما بسپارى و آنها را به قتل برسانیم حتماً با تو بیعت مى کنیم در غیر این صورت نزد ما چیزى جز شمشیر نخواهى داشت و به خدا سوگند قاتلان عثمان را در دریا و صحرا تعقیب مى کنیم تا آنها را به قتل برسانیم یا خودمان در این راه کشته شویم.
هنگامى که ابومسلم این نامه را به امام رساند امام به مسجد آمد در حالى که مردم خبردار شده و حدود ده هزار نفر مسلح اجتماع کرده بودند و همه فریاد مى زدند: «کُلُّنا قَتَلَةُ عُثْمان; همه ما قاتلان عثمانیم»(۳) و به همین دلیل امام(علیه السلام)در خطبه ۱۶۸ در پاسخ جمعى از صحابه که از او خواستند تکلیف قاتلان عثمان را روشن سازد فرمود: «یَا إِخْوَتَاهُ! إِنِّی
لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ، وَلکِنْ کَیْفَ لِی بِقُوَّة وَالْقَوْمُ الْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْکَتِهِمْ، یَمْلِکُونَنَا وَلاَ نَمْلِکُهُمْ; برادران من! از آنچه شما مى دانید من بى اطلاع نیستم; ولى چگونه مى توانم (در شرایط فعلى) قدرت بر این کار را (مجازات قاتلان عثمان) به دست آورم؟ آنان (کسانى که بر عثمان شوریدند) همچنان بر قدرت و شوکت خویش باقى اند و (در حال حاضر) بر ما مسلّط اند و ما بر آن ها سلطه اى نداریم».
از اینجا روشن مى شود که معاویه با اطلاع از این امور مى خواست مسأله بیعت کردن را به امر محال موکول کند; امرى که ظاهرش عوام فریبانه و باطنش نافرمانى شیطنت آمیز بود.
سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن پاسخ آنها را به این دعوت مسالمت آمیز و عاقلانه و منصفانه چنین بیان مى فرماید: «آنها گفتند: ما مى خواهیم این درد را با دشمنى و جنگ درمان کنیم، آرى آنها (از پیشنهاد من درباره اقدام مسالمت آمیز) سر باز زدند تا جنگ بال هاى خود را گشود و استقرار یافت، شعله هایش بالا گرفت و شدید شد»; (فَقَالُوا: بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ(۴) فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ، وَوَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ(۵)).
آرى نتیجه این لجاجت و پافشارى بر مخالفت، روشن شدن آتش جنگ بى سابقه اى در اسلام بود که خون ده ها هزار نفر از مسلمانان در آن ریخته شد و در واقع فداى هوس هاى معاویه و یارانش شدند.
آن گاه امام در ادامه این سخن مى فرماید: «هنگامى که جنگ، دندانش را در بدن ما و آنها فرو برد و چنگال هایش را در وجود ما و آنها وارد کرد، به آنچه ما آنها را به سوى آن دعوت کرده بودیم پاسخ مثبت دادند (که جنگ را رها کنیم و به گفتوگو بنشینیم) ما نیز درخواست آنها را پذیرفتیم و به سوى آنچه از ما طلب کردند شتافتیم»; (فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا(۶) وَإِیَّاهُمْ، وَوَضَعَتْ مَخَالِبَهَا(۷) فِینَا وَفِیهِمْ، أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ، فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا، وَسَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا).
این سخن اشاره به زمانى است که آنها از جنگ خسته شدند و فریب هاى معاویه براى آنها آشکار شد و قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و از ما خواستند دست از جنگ برداریم و به حکم قرآن روى آوریم.
سپس مى افزاید: «(این وضع ادامه داشت) تا اینکه حجت بر آنها روشن شد و عذرشان (براى جنگ که همان مطالبه خون عثمان بود) قطع گردید (و پایان یافت)»; (حَتَّى اسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ الْحُجَّةُ، وَانْقَطَعَتْ مِنْهُمُ الْمَعْذِرَةُ).
نکته مهم این است که معاویه و اطرافیان و حامیانش براى حفظ منافع نامشروع خود در شام تبلیغات زیادى بر ضد على(علیه السلام) و یارانش انجام داده بودند که آنها اهل نماز نیستند و براى قرآن احترامى نمى بینند و قاتلان اصلى عثمان را در میان خود حفظ کرده اند و هدفشان پایمال کردن خون عثمان است.
باطل بودن این تبلیغات دروغین، در میدان جنگ صفین تدریجاً آشکار شد; جنگى که حدود هیجده ماه به طول انجامید.
در این مدت سخنان زیادى میان آن ها رد و بدل شد و شامیان اعمال یاران على(علیه السلام) را مى دیدند که اهل نماز و راز و نیاز شبانه با خدا هستند; آب را معاویه بر روى لشکر على بسته بود; ولى به هنگام سلطه آن حضرت و یارانش بر آب مقابله به مثل نکردند و آب را به روى آنها گشودند، کسى از آنها نسبت به قتل عثمان اظهار شادى نمى کرد و مخصوصاً وقتى قتل عمار یاسر به دست لشکریان معاویه انجام شد و پیغمبر در حدیث معروف خود فرموده بود: «اى عمار تو را گروهى ظالم و طغیان گر مى کشند» این نیز سندى براى حقانیت امیرمؤمنان و یارانش محسوب مى شد.
حلقه آخر این ماجرا این بود که وقتى شامیان ناتوان شدند و فریاد بر آوردند که بر زن و فرزند ما رحم کنید و دست از جنگ بردارید و داورى قرآن را بپذیرید، على و یارانش آن را پذیرفتند و به این ترتیب حجت بر آنها تمام شد و در پیشگاه خدا عذرى نداشتند.
امام(علیه السلام) در ادامه مى فرماید: «کسانى که پایبند به این حقایق بودند خداوند آنها را از هلاکت نجات داد و کسانى که لجاجت و پافشارى کردند پیمان شکنانى بودند که خدا پرده بر قلبشان افکنده بود و حوادث ناگوار بر سر آنها سایه انداخت»; (فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ الَّذِی أَنْقَذَهُ اللهُ مِنَ الْهَلَکَةِ، وَمَنْ لَجَّ وَتَمَادَى(۸) فَهُو الرَّاکِسُ(۹) الَّذِی رَانَ(۱۰) اللهُ عَلَى قَلْبِهِ، وَصَارَتْ دَائِرَةُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ).
گرچه بعضى از شارحان نهج البلاغه این چند جمله را اشاره به خوارج نهروان مى دانند که پس از روبه رو شدن با سپاه امام و شنیدن اندرزهاى آن حضرت، گروه زیادى از آنها متنبّه شدند و از راه ضلالت باز گشتند و به لشکر امام پیوستند و گروهى بر لجاجت خود باقى ماندند و در آن میدان به هلاکت رسیدند; ولى با توجّه به آغاز این نامه که صریحاً از اهل
شام و داستان صفین سخن مى گوید و عنوانى که سیّد رضى نیز براى آن انتخاب کرده، این احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد و به هیچ وجه پذیرفتنى نیست و بعید نمى دانیم که این تعبیرات اشاره به این باشد که گروهى از لشکر شام بعد از آشکار شدن دورغ هاى معاویه و طرفداران او درباره على(علیه السلام) و سپاه آن حضرت، از معاویه بریدند و به لشکر امام پیوستند، هرچند گروه بیشترى لجاجت کردند و بر انحرافات خود پافشارى کردند.
شاهد این سخن مطلبى است که در شرح خطبه ۵۵ از شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه شوشترى نقل کرده ایم که فهرستى از نام کسانى را که در جنگ صفین به امام پیوستند ارائه مى دهد و از جماعتى از قاریان قرآن و افراد سرشناسى که از معاویه بریدند و به سوى امام آمدند سخن مى گوید.(۱۱) به این ترتیب امام(علیه السلام) با این نامه کوتاه و در عین حال بسیار گویا حقایق مربوط به جنگ صفین را براى تمام کسانى که در بلاد مختلف اسلام مى زیستند بیان فرمود و با آنها اتمام حجت کرد و در واقع جلوى سم پاشى اطرافیان معاویه و طرفداران او را گرفت.
این نکته نیز شایان ذکر است که علاّمه شوشترى به دلایل ناموجهى در اصل صدور این نامه از امام تردید کرده است; دلایل ضعیفى که پاسخ آن روشن است در حالى که فصاحت و بلاغت حاکم بر این نامه تفاوتى با سایر نامه ها ندارد و بسیار جالب و حساب شده است و ما متأسفیم که این محقق بزرگوار گاه گرفتار چنین لغزش هایى مى شود.
پاورقی :
۱. سند نامه: در مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۴۰، مدرک ديگرى جز نهج البلاغه براى اين نامه نيافته و قول داده است که اگر پيدا کند در آخر کتاب بنويسد. در آنجا نيز چيزى در اين باره ديده نمى شود جز اينکه وعده مى دهد اگر موارد بسيار کمى را که موفق به يافتن مصادر ديگرى در مورد آن نشده در آينده بيابد بر کتاب خود بيفزايد.
۲. «نائِرَة» از ريشه «نور» بر وزن «فور» به معناى کينه و عداوت است و گاه به شعله اى که ناشى از کينه و عداوت است نيز اطلاق مى شود.
۳. اخبار الطوال، ص ۱۶۲ و ۱۶۳.
۴. «مُکابِرَةَ» به معناى برترى جويى، عداوت، دشمنى، لجاجت و درگيرى در امور منفى است.
۵. «حَمِشَ» از ريشه «حَمْش» بر وزن «فرش» به معناى تهييج کردن و به خشم آوردن و برانگيختن گرفته شده و در اينجا به معناى شدت جنگ است.
۶. «ضَرَّسَ» از ريشه «ضَرْس» بر وزن «ترس» به معناى گزيدن با دندان است و هنگامى که به باب تفعيل مى رود به معناى شدت گزيدن با دندان است و در اينجا کنايه از آثار زيان بار جنگ است.
۷. «مَخالِب» جمع «مِخْلَب» بر وزن «منبر» به معناى چنگال است.
۸. «تَمادى» از مصدر «تَمادِى» به معناى اصرار و پافشارى در ادامه کارى است.
۹. «الرّاکِس» به معناى کسى است که در امرى واژگون شده است از ريشه «رَکْس» بر وزن «عکس» به معناى وارونه کردن چيزى و آن را با سر بر زمين گذاردن، گرفته شده و به فرد پيمان شکن که کار خود را وارونه انجام مى دهد نيز اطلاق مى شود.
۱۰. «رانَ» از ريشه «رَين» بر وزن «عين» در اصل به معناى زنگارى است که روى اشياى قيمتى مى نشيند و به افرادى که زنگار معصيت يا کفر بر قلبشان مى نشيند نيز اطلاق مى شود.
۱۱. براى توضيح بيشتر به جلد دوم شرح نهج البلاغه ما (پيام امام) صفحه ۶۲۳ در شرح خطبه ۵۵ مراجعه فرماييد و همچنين ذيل نامه ۳۲ در جلد نهم از همين کتاب.
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : از نظر قرآن، چه كسى منافق است؟
پاسخ : مردم چهار دسته هستند:
١- گروهى هم #ايمان دارند و هم #عمل_صالح انجام مىدهند كه اين گروه مؤمن هستند.
٢- گروهى نه ايمان دارند و نه عملشان صالح است كه اين گروه كافرند.
٣- گروهى ايمان دارند، ولى عملشان صالح نيست كه اين گروه فاسقند.
٤- گروهى كه ايمان ندارند، ولى اعمالشان به ظاهر صحيح است كه اين گروه منافقند؛
البتّه نفاق درجات و مراحلى دارد،
دروغ نوعى نفاق است،
چاپلوسى نوعى نفاق است،
حتى دعوت از كسى كه قلباً تمايل به آمدن او نداريد، نوعى نفاق است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : رابطۀ مؤمنان با يكديگر بايد چگونه باشد؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : #پيامبر_اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: « المؤمن مرآة المؤمن» مؤمن، آئينۀ🪞 مؤمن است.
اين تشبيه بسيار زيبا، مىتواند نكات بسيارى را در بر داشته باشد كه به برخى موارد اشاره مىكنيم:
١- مثل آئينه باشيم، هم زيبايى ديگران را ببينيم و هم نقاط ضعف آنان را.
← مثل مگسى 🪰 نباشيم كه فقط روى زخم و جراحت مىنشيند.
٢- مثل آئينه باشيم، نه مثل ذرّه بين🔎. عيب مردم را بزرگتر از آنچه هست نبينيم.
٣- مثل آئينه باشيم، نه مثل شانه. آينه روبرو معايب را مىگويد ولى شانه پشت سر رفته و در ميان موها مىگويد.
دوست دارم كه دوست عيب مرا همچو آئينه پيش رو گويد
نه كه چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گويد
٤- آئينه، مراعات مقام و شخصيّت افراد را نمىكند و گرفتار تهديد و تطميع نمىشود.
٥ - آئينه زمانى مىتواند كارائى داشته باشد كه غبار نگرفته و صاف و صيقلى باشد.
← انسان نيز زمانى مىتواند انتقاد سازنده داشته باشد كه خودش معيوب نباشد.
٦- شكستن آئينه به خاطر آنكه عيب ما را نشان مىدهد خطاست، آزردن كسانى كه انتقاد مىكنند نيز نارواست.
٧- اگر آئينه را بشكنند، قطعات آن هم عيب ما را نشان مىدهد.
← مؤمن را نيز اگر اذيّت كنند، باز دست از كارش برنمىدارد.
٨ - آئينه به خاطر صيقلى بودن عيب ما را مىگويد.
← مؤمن نيز بر اساس صفا و صداقت بايد عيب برادر دينى خود را بگويد نه بر اساس كينه و انتقام.
٩- آئينه عيب ما را در خود نگاه نمىدارد، همين كه از برابر آن كنار برويم، عيب ما از صفحه آن پاك مىشود.
← مؤمن نيز بايد روبرو عيب را تذكر دهد و چون از او جدا شديم، عيب ما را در دل خود نگاه ندارد.
١٠- كسى عيب خود را مىفهمد كه بخواهد بفهمد وگرنه ممكن است انسان به آئينه نگاه سطحى بكند، ولى به فكر بررسى نواقص خود نباشد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : با كسانى كه در برابر حقّ دير تصميم مىگيرند، چه برخوردى داشته باشيم؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : نه از استقبال مردم هيجانى شويم كه درختانى كه زود گل مىكنند سرما مىخورند و نه از كسانى كه دير تصميم مىگيرند مأيوس شويم كه #ايمان بايد بر اساس فكر و انتخاب احسن باشد.
قرآن درباره اولى الالباب مىفرمايد: «يتفّكرون فى خَلق السموات و الارض ربّنا ما خَلقتَ هذا باطلا» اول در آفرينش آسمانها و زمين فكر مىكنند سپس مىگويند:
پروردگارا! اين هستى را بيهوده نيافريدى.
قرآن بندگان خدا را كسانى مىداند كه سخن را گوش دهند و از بهترين سخن پيروى كنند. «الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه»
← بنابراين تصميمات عجولانه چندان ارزشى ندارد.
شخصى به نام صفوان از #پيامبر_اكرم صلى الله عليه و آله درخواست كرد تا دو ماه #فرصت فكر به او داده شود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
سه، چهار ماه به تو فرصت مىدهم.
البتّه اگر مسئله روشن باشد، انسان نبايد طفره برود.
مجرمان در قيامت به دوستان بهشتى خود مىگويند: مگر در دنيا ما با شما نبوديم؟! پس در اينجا نگاه لطفى به ما داشته باشيد تا از خود شما بهره گيريم.
دوستان بهشتى مىگويند: در دنيا ما با شما با هم بوديم، ولى شما بىدليل طفره مىرفتيد. «و لكنّكم فتنتم أنفسكم و تربّصتم»؛ بنابراين آنگاه كه مسئله روشن است بايد عجله كرد.
چنانكه قرآن براى عجله و سرعت و سبقت در بعضى كارها مىفرمايد: « سارعوا »، « سابقوا »، « فاستبقوا » و آنگاه كه مسئله روشن نيست و به بررسى و تحقيق نياز دارد بايد بيشتر بررسى شود.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : آيا هر ايمانى ارزش دارد؟
ــــــــــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ـــ ـ ـــ
💬 پاسخ : قرآن از كسانى كه به هنگام خطر ياد خدا مىكنند ولى همين كه نجات يافتند او را فراموش مىكنند، به شدّت انتقاد كرده و مىفرمايد: «اذا رَكِبوا فى الفُلك دَعَوا اللّه» گروهى به هنگام غرق شدن خدا را مىخوانند؛ امّا چون نجات مىيابند، خدا را فراموش مىكنند.
اصولاً #ايمان لحظهاى ارزشى ندارد، فرعون نيز هنگامى كه ديد در دريا🌊 غرق مىشود، ايمان آورد و گفت: «آمنتُ» كه اين گفتار ديگر ارزشى نداشت.
خداوند فرمود: «الان و قد عصيتَ» اكنون ديگر #توبه و ايمان سودى ندارد.
در قرآن از ايمانى ستايش شده كه همراه با پايدارى و استقامت باشد. «قالوا ربّنا اللّه ثمّ استَقاموا»
در زندگى نيز تنها ازدواج مهم نيست، همسردارى مهم است.
زايمان مهم نيست، تربيت فرزند مهم است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
❓#پرسش_و_پاسخ | ۹۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چرا خداوند گاهى دعاى ما را مستجاب نمىكند؟
پاسخ : در قرآن مىخوانيم: «اُدعونى أستَجِب لكم» مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.
👤 اگر شخصى به ديگرى گفت: به هنگام برخورد با مشكل به من تلفن☎️ كن تا تو را كمك كنم، اين جمله لوازم و شرايطى دارد از جمله:
١- رفاقتت🫂 را با من حفظ كنى.
٢- شماره تلفن 📞 مرا گم نكنى و شماره را درست بگيرى.
٣- به هنگام بازگو كردن مشكلات، حرفهاى بى ربط نزنى و توقّعات نابجا نداشته باشى و به وظيفۀ خود عمل كرده باشى.
٤- آنچه مىگويى واقعاً مشكل باشد، نه 💭خيالات و توهّمات.
٥ - براى حلّ مشكل خود، انتظار نداشته باشى تمام مقرّرات و نظام را بهم بريزم.
٦- حلّ اين مشكل، سبب پيدايش مشكل ديگرى براى شما يا ديگران نشود.
٧- در بازگو كردن مشكلات، صادق باشى و دروغ🤥 نگويى.
❓آيا ما در دعا و طرح مشكلات خود با خدا، اين شرايط را مراعات كردهايم؟
❓آيا رفاقت و بندگى خود را با خدا حفظ كردهايم؟
قرآن مىفرمايد: «و يَستَجيبُ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات» پاسخ مثبت به كسانى داده مىشود كه با #ايمان و عمل شايسته رابطۀ خود را با خدا حفظ كرده باشند.
آيا شماره تلفن را درست گرفتهايم؟ در روايات مىخوانيم:
دعا آدابى دارد، از جمله:
ابتدا « بسم اللّه » بگوييد،
با وضو و حضور قلب و در مكان مقدّس مثل مسجد باشيد،
قبل از دعا از خداوند با صفات و اسماءالحسنى تجليل كنيد،
ده مرتبه « يا اللّه »، « يا ربّ » بگوييد،
گوشهاى از نعمتهاى الهى را به زبان آوريد،
از خداوند تشكر كنيد،
بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستيد،
لغزشهاى خود را مطرح و استغفار كنيد،
دعا و خواستۀ خود را ميان دو صلوات مطرح كنيد و اميدوار باشيد.
❓ آيا در دعاهاى خود توقّعات نابجا نداريم و به وظيفۀ خود عمل كردهايم؟
دانشآموز درس نخوانده، دعا مىكند كه قبول شود.😳
🗣 مىگويند: دانش آموزى🤓 به خانه آمد و وارد اتاق جلويى شد و مشغول دعا شد. به خدا گفت: پروردگارا! كوه هيماليا را در فلان كشور قرار بده و درياچه اروميّه را در نيشابور قرار بده.
مادرش گفت: اين چه دعايى است كه مىكنى؟! گفت: من در امتحان جغرافيا پاسخ سؤالات را اشتباه نوشتهام، حالا به خدا مىگويم كوه⛰ و دريا 🌊 را جابجا كند تا من نمره بياورم!
❓آيا زمان دعا و شرايط ديگر را در نظر گرفتهايم؟
🕰 در اسلام زمانهايى براى دعا سفارش شده است، از جمله:
شبهاى جمعه، سحرها، بعد از نماز، غروب جمعه، بعد از خطبههاى نماز جمعه، هنگام نزول باران🌧 و جارى شدن اشك😢 و....
❓آيا مشكلات ما واقعاً مشكل است يا خيال مىكنيم كه مشكل است؟
بسيارى مشكلات، لازمه نظام طبيعت است و رفع آن، به معناى به هم زدن نظام عالم. همچون فقيرى كه سقف خانهاش خراب است و باران كه مىآيد، سقفش چكّه مىكند.
براى رفع مشكل او، يا بايد خداوند باران نفرستد يا بر بام خانه او باران نبارد و يا آب باران در پشتبام خانهاش نفوذ نكند و يا... كه هر كدام از اينها به معناى ناديده گرفتن قوانين حاكم بر طبيعت است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────