#حضرت_رقیه_س_شهادت
روضهات را قصه میگفتم برای دخترم
گریه کردم تا سحر با هایهای دخترم
گفتم از آب و غذا افتادی از روز دهم
غصه خورد آنقدر، کم شد اشتهای دخترم
@hosenih
نیمهشبها میپَرم از خواب تا ویرانهات
با صدای گریههای بیصدای دخترم
با عروسکهای زیرِ خیمهی چادرسیاه
اشک میریزیم، پای روضههای دخترم
آستین را برد بالا؛ گفت بابا گوش کن
نوحه میخواند النگوی طلای دخترم
تا زمین میخورد، میدیدم شبیه قصهات
اشک را در خندههای زخمِ پای دخترم
هیچ دختربچهای را زود بیبابا نکن
گریه کردم بارها با این دعای دخترم
@hosenih
اشکهایش ریخت، روی گنبدِ نقاشیاش
یک حرم زائر شدم در کربلای دخترم
روضهات جاریست، در دنیای دختردارها
حاجتم را داد، ممنون از خدای دخترم
شاعر: #رضا_قاسمی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
حال من خوب است بابا حال تو انگار نه
بر سر من معجر است و بر سرت دستار نه
@hosenih
چهرهام قدری پریشان است قدّم خم شده
اندکی رنج سفر دیدم ولی آزار نه
من به دنبال تو میگشتم که هی گم میشدم
در مسیرم سنگ قدری بود اما خار نه
عمه بعداز تو علمدار و امیر ما شده
قافله بی یار شد بی قافلهسالار نه
بعد تو هرجا به من آبی تعارف کردهاند
شرمسار از روی سقا گفتهام هربار: نه
@hosenih
زندگی کافیست باباجان مرا با خود ببر
زندگی خوب است اما بعداز این دیدار نه
شاعر: #علی_سلیمیان
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به امید وصال تو چه اشکی تا سحر دارم
برای دیدن روی تو جانی مختصر دارم
دو چشمم تار شد از بس برایت گریه ها کردم
عزادار لبت هستم چه داغی بر جگر دارم
@hosenih
رسیدی سرزده، آبی مهیا نیست اما من...
...به پای مقدمت از چشم گریانم گهر دارم
منی که می گرفتم در بغل ششماهه را، حالا...
...توانایی ندارم تا سرت از خاک بردارم
پذیرایی گرمی کرده خولی از سرت بابا
برای این مصیبت دائما چشمان تر دارم
تو ای نیزه نشین بنشین شبی بر روی دامانم
تو در آغوش راهب رفته ای بابا خبر دارم
چهل منزل به روی ناقه این دل آب شد بابا
من آخر کودکم کی طاقت رنج سفر دارم
به آن کس که مرا زد روبه روی نیزه ات گفتم
مزن ظالم یتیمم، بر دلم داغ پدر دارم
پدر اهل و عیالت را به شهر شام آوردند
چه تلخی های بسیاری که از هر رهگذر دارم
در آن بازار بابا هر که رد می شد مرا می زد
شکایت پیش تو در شام از صدها نفر دارم
یکی تو سنگ می خوردی، یکی عمه، یکی هم من
تو بودی بی سپر اما، من از عمه سپر دارم
@hosenih
من از رفتار زجر آن شب فقط آنقدر گویم که:
گل یاسم که روی ساقه ام رد تبر دارم
اگر دلتنگ زهرا مادرت هستی نگاهم کن
که گاهی دست بر دیوار و گاهی بر کمر دارم
شاعر: #مجتبی_شکریان
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#غزال
دختر چه میخواهد؟
جز کنج آغوش پدر دیگر چه میخواهد؟
جز دیدن بابا
مرهم برای سینهی مضطر چه میخواهد؟
با گریه میگوید؛
حالا رقیه با سر او هرچه میخواهد
خلخال یا معجر؟
من که نفهمیدم پدر، آخر چه میخواهد!
بابا نمیدانم!
ازجان من این زجر زجرآور چه میخواهد؟
پس کو عمو عباس؟
بر نیزه راس اکبر و اصغر چه میخواهد؟
@hosenih
پایش ورم دارد
درد زیادی با خودش در هرقدم دارد
با اینکه کمسن است
اما شبیه عمّه زینب قد خم دارد
شبها نمیخوابد
آنقدر که در سینهاش احساس غم دارد
آنقدر هم بد نیست
این موی آشفته فقط یکشانه کم دارد
در زیر چشم خود
ارثی کبود از مادر اهلحرم دارد
دشمن نبرده؟ نه!
بخشید النگو را خودش از بس کرم دارد
@hosenih
بغض گلویش را
میخورد تا میدید روی نی عمویش را
در کوچهوبازار
با آستین پاره میپوشاند مویش را
بردند شامیها
با آن لباس پارهپاره آبرویش را
از رنگ رخساره
میفهمد آخر هرکسی راز مگویش را
خیلی دلش تنگ است
دوری بابا تنگ کرده خلقوخویش را
دندانش افتاده
سیلی عوضکردهست روی خندهرویش را
@hosenih
پَر دردسر دارد
وقتی که سنگین میشود سر، دردسر دارد
خواهر اگر باشد
بین شلوغی هی برادر دردسر دارد
مویی که میسوزد
وقتی که باشد زیر معجر دردسر دارد
اصلا چه بهتر سوخت
القصه در بازار کمتر دردسر دارد
القصه در بازار
فهمیدهام خلال و زیور دردسر دارد
القصه در بازار
در ازدحام چشم، دختر دردسر دارد...
شعر از گروه ادبی #یاقوت_سرخ
انجمن شعر آیینی شهرستان بروجرد
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زمزمه #محاوره
چرا دیر اومدی پیشم؟
دخترت رو دوست نداری؟
انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری
چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم
@hosenih
از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟
من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم
نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟
چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد
روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوشو میاره
چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته، اما
شیریه…غمت نباشه
شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده میخوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم
اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
اما چند روزه کلافم
زبونم همش میگیره
دخترت شیرین زبون بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست
@hosenih
تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه
نه…دیگه طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه
شاعر: #سیدجعفر_حیدری
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!
@hosenih
من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور
من بودم و تو، نیمهشب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی
در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشمهای خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من
@hosenih
ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمیگیرم سراغی
شاعر: #سیدمحمدجواد_شرافت
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
@hosenih
سراغ سرت را من از آسمان و
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم...
قرار من و تو شبی در خرابه
پیِ گنج را کنج ویران بگیرم...
@hosenih
هلا! میروم تا که منزل به منزل
برای تو از عشق پیمان بگیرم
شاعر: #محمد_رسولی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرینزبان را نَه
@hosenih
تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه
یتیمت را ببر سربارم اما عمهجان را نَه
خداصبرت دهد دیدی که میخندند بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم زخم زبان را نَه
شنیدم غارتت کردند و عُریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم خصوصا ساربان را نَه
حلالت میکنم ای تازیانه سنگ خاکستر
حلالت میکنم ای خار اما خیزان را نَه
همینکه چوب میخوردی لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نَه
طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نَه
گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودیها
من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه
@hosenih
به من برمیخورَد ما سفرهدارِ عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ اما تکه نان را نَه
اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیرِزنان را نَه
شاعر: #حسن_لطفی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
میکشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
@hosenih
جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژهی "یابن طلقا" یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسله ی باطله را
@hosenih
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمه ی عالمه ی فاضله را
حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
شاعر: #احمد_ایرانی_نسب
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
خودم را میکِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنههای کودکان را نَه
سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود میآیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرینزبان را نَه
@hosenih
تمام دختران خوابند زیرِ چادرِ عمه
یتیمت را ببر سربارم اما عمهجان را نَه
خداصبرت دهد دیدی که میخندند بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم زخم زبان را نَه
شنیدم غارتت کردند و عُریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم خصوصا ساربان را نَه
حلالت میکنم ای تازیانه سنگ خاکستر
حلالت میکنم ای خار اما خیزان را نَه
همینکه چوب میخوردی لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نَه
طنابی در تمام شهر دورِ گردنِ ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نَه
گذشتم با مکافات از حراجیِ یهودیها
من عادت داشتم بر درد ، درد استخوان را نَه
@hosenih
به من برمیخورَد ما سفرهدارِ عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ اما تکه نان را نَه
اگرچه کودک و پیرش هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیرِزنان را نَه
شاعر: #حسن_لطفی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
در اوج کودکی از زندگیْت سیر شدی
سه سال فاطمه بودی، چقدر پیر شدی
@hosenih
گناه کرده به فرض محال اگر پدرت
تو که گناه نداری، چرا اسیر شدی؟
همین که با سرِ بر نیزه گفتگو کردی
به ضرب سیلی نامرد سربهزیر شدی
عمو کجاست که بر شانهاش تو را ببرد؟
در این میانه اگر خسته از مسیر شدی
دمی جدا نشدی این سه سال از بابا
امان از آن دم آخر که ناگزیر شدی
چقدر پیش خدا شأن و منزلت داری
که هرکه رو به تو انداخت دستگیر شدی
@hosenih
برای بردن تو با سر آمدهست حسین
میان خیل شهیدان تو بینظیر شدی
شاعر: #علی_سلیمیان
@ghararenokary
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
#اطلاع_رسانی
#دهه_اول_صفر
#روضه_حضرت_رقیه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»
خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را
شاعر: #یوسف_رحیمی
@dobeity_robaey
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی
دورم هنوز از روز و شبهای شکوفایی
سنی ندارم، با عروسکها عجین هستم
شبها نمیخوابم بدون زنگ لالایی
@hosenih
دور از تو این شبها چهها دیدم، نمیدانی!
موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی
چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود
آنقدر باریده شده چشمان دریایی
دیروز پنهان بودهایم از چشم نامحرم
امروز گشته کاروان ما تماشایی
من که ندیدم مادرت را، عمه میگوید
پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی
@hosenih
آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر
رفته رمق از دست و از پایم توانایی
حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست
با جانم امشب میکنم از تو پذیرایی
شاعر: #نفيسه_سادات_موسوی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من
زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است
لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من
@hosenih
قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را
کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من
برنمی دارم سرت را چون برایم مشکل است
خورد شد با تازیانه هر دو تا بازوی من
@hosenih
اصلاً امشب من قراری می گذارم با خودت
من به ابروی تو می گِریم تو بر ابروی من
غصه ی من را نخور آنقدر محکم هم نبود
جای سیلی ماند تنها چند شب بر روی من
شاعر: #محسن_ناصحی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
شکسته مثل دلم روی نیزه ها سر تو
بریدم از همه دنیاشبیه حنجر تو
@hosenih
هزار مرتبه افتاده ای زمین از عرش
شده شبیه پر و بال دخترت پر تو
چقدر سنگ رسیده برای پابوست
چقدر زخم نشسته پدربه محضر تو
میان جام شراب یزید دیدم که
نبود فاصله ای با سر مطهر تو
من اصلا از تو سراغ عبا نمیگیرم
تو هم نپرس زمن پس کجاست معجر تو
گرسنه بودم و خواب طعام می دیدم
ولی نداد کسی لقمه نان به دختر تو
@hosenih
شبیه مادر پهلو شکسته شد حالم
گرفت دست مرا دستهای خواهر تو
شاعر: #ابراهیم_میرزائی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را
هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را
@hosenih
بابا، جلوی رباب عمداً
با تیرِ سه پر زدند من را
دارم اثری ز تازیانه
بر کتف و کمر... زدند من را
یک زجر بسم نبود انگار
هفتاد نفر زدند من را
ما بعد تو خواب هم نداریم
شب تا به سحر زدند من را
دور و بر ما شلوغ کردند
در بین گذر زدند من را
پهلوم شکست لحظه ای که
بر کوبه ی در زدند من را
صد بار به سنگِ روی دیوار
با صورت و سر زدند من را
دیدند یتیمم و اسیرم
دختر وَ پسر زدند من را
گهگاه برام گریه کردند
با دیده ی تر زدند من را
بدجور دلم شکست، وقتی
پیش تو پدر، زدند من را
ایامِ کنار تو چه خوش بود
انگار نظر زدند من را
دور سر تو شراب خوردند
آتش به جگر زدند من را
@hosenih
با چوب لب تو را شکستند
بر سینه شرر زدند من را
آثارِ عمو نداشتن بود
اینقدْر اگر زدند من را
شاعر: #وحید_محمدی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
آمدی کنج خرابه آمدی اینجا چرا؟
آمدی حالا که مویم سوخته بابا چرا؟
کاش میشد بهتر از رأست پذیرایی کنم
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
@hosenih
دیده ام را آسمانی پر ستاره فرض کن
من پیاده زجر را بابا سواره فرض کن
من تو را با دست بی انگشت و انگشتر تو هم
گوش هایم را بدون گوشواره فرض کن
بعد تو آنها که جا ماندند با هم آمدند
بعد تو تازه مصیبت های ما آغاز شد
تا که فهمیدند دستان عمو افتاده است
تازه پاهای حرامی ها به خیمه باز شد
لحظه ای که زجر سمت گوشهایم چشم دوخت
من همان ثانیه قید گوشوارم را زدم
حال من را در همین حد هم بدانی کافی است
چار زانو تا کنار رأس پاکت آمدم
@hosenih
دخترت تنها و بی کس دخترت زار و غریب
در میان آتش کینه شبیه لاله سوخت
آنچنان بر روی جسمم خارها گل کاشتند
آنچنانکه لحظه شستن دل غساله سوخت
شاعر: #محمود_یوسفی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
پا به پای سر و این نیزه به هرجا رفته
کار عشق است که با آبله ی پا رفته
در دل آتش کوچه، پی مولا رفته
چقدر غربت این بچه به زهرا رفته
هرکه می دید قدش را، به لبش زمزمه بود
می شود سن کمی داشت، ولی فاطمه بود
به سرش, شوق وصال پدرش را دارد
بوسه هم از لب او، دردسرش را دارد
او خدا، دست دعا، چشم ترش را دارد
اشک او اشک یتیم است، اثرش را دارد
سر شب در دل او نور امید آمد و گفت
ماه را دید به تاریکی شب زل زد و گفت:
@hosenih
شب تاریک خرابه! سحرم می آید
عمه جان، چشم تو روشن، پدرم می آید
دخترش هستم از او باخبرم می آید
اشک شوق است به چشمان ترش می آید
تا که او هست محال است مرا غم ببرد
تازه او گفته قرار است مرا هم ببرد
می شود عمه مرا باز تو دردانه کنی
تو مرا ناز ترین دختر ویرانه کنی
نظرلطف به بال وپر پروانه کنی
شدنی بود اگر موی مرا شانه کنی
دختر فاطمه ای فاطمه را یاری کن
تا نبیند پدرم موی مرا کاری کند
@hosenih
من خجالت زده از روی به هم ریخته ام
جای زخم است به ابروی به هم ریخته ام
به همم ریخته گیسوی به هم ریخته ام
عمه جان این تو و این موی به هم ریخته ام
دوسه روزی ست به آشفتگی ام می خندند
نا مرتب شده این زندگی ام، می خندند
پدرم را که ببینم گله را میگویم
درد جاماندن از قافله را میگویم
گله ی پای پر از آبله را میگویم
خنده ها کرد به ما، حرمله را میگویم
گله ها دارم ازآن دست، که احساس نداشت
آه از آن روز که این قافله عباس نداشت
شاعر: #ناصر_دودانگه
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم
پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم
چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟!
یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم
@hosenih
لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم
خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم
تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد
مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم
غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک
به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم
برای من علی اکبر النگویی خرید اما
به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم
زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم
نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم
لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید
خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟
یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد
خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم
@hosenih
در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم
ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم
عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب
نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_رقیه_س_شهادت
کاش اِمشب بود قَدری گیسوانم بیشتر
تا کُنَم فَرشِ مَسیرِ میهمانم بیشتر
از سَرِ بازار یِک هِدیه بَرای دیدَنَت...
...می خَریدَم، بود اَگَر قَدری زَمانَم بیشتر
@hosenih
این یَتیمی دَردِسرهای بَدی دارد پِدر
من نمی خواهم دگر زِنده بمانم بیشتر
اَهلِ ویرانه مَرا خِیلی تَحَمُّل کَرده اَند
باعِثِ زَحمَت شُدَم، بَر عَمّه جانم بیشتر
روز از گَرما مریضَم، تازه شَبها می شَوَد...
...دَر هَوای سَرد، دَردِ اُستُخوانم بیشتر
چون نِمی خواهَم تو ناراحَت شَوی، ساکِت شُدَم!
بینِ صُحبَت می شَوَد لُکنَت زَبانم بیشتر
آن شَبِ غارَت هَمه دَر دود و آتَش سوختیم
سوخت اَمّا موی من اَز خواهَرانم بیشتر
@hosenih
صُبح تا حرفِ کَنیز آمَد وَسَط، اُفتاد زود...
...لَرزه بَر جانِ هَمه، اَمّا به جانم بیشتر
بَر لَبِ تو بوسه زَد هَم سَنگ هَم نِیزه وَلی
عُقده دارِ بوسه های خِیزَرانم بیشتر
شاعر: #رضا_رسول_زاده
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
@hosenih
من اگر خلخال پایم نیست آن را برده اند
تو برایم هدیه خلخالی بخر پا میکنم
این همه این ها مرا هرروز دعوا میکنند
تو که هستی شمر را امروز دعوا میکنم
دست های زبرشان آنقدر خورده بر رخم
پلکهایم را به زحمت پیش تو وا میکنم
زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بیخیال زجر،من کار خودم را میکنم!
آنقدر با مشت میکوبم به لبهای خودم
تا خودم را آخرِ سر مثل بابا میکنم
گریه ام را ریختم بر صورتت پاکش کنم
صورتت را باز مثل قبل زیبا میکنم
@hosenih
از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن
درد میگیرد سرم تا یاد آنها میکنم
به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعه ست
هرچه مردم پشت من گفتند حاشا میکنم
شاعر: #سیدپوریا_هاشمی
@ghararenokary
السلام علیک یا بنت الحسین
یا رقیه سلام الله علیها
#اطلاع_رسانی_جلسات
#روضه_حضرت_رقیه
#ماه_صفر
#حضرت_رقیه_س_شهادت
«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»
خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را
شاعر: #یوسف_رحیمی
@dobeity_robaey
@ghararenokary
السلام علیک یا حسن بن علی علیه السلام
السلام علیک یا بنت الحسین
یا رقیه سلام الله علیها
#اطلاع_رسانی_جلسات
#هفت_صفر
#روضه_امام_حسن
#روضه_حضرت_رقیه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محاوره
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم...
چه عجب! سری به دخترت زدی
@ghararenokary
دمِ صبحی وقت بذل رحمته
بودنت کنار من یه نعمته
این بهمریختگیِ لبت بابا...
کار خیزرانِ بی مُرُوَّته
قصه ی غصمو می کنم مرور
تو رو میدیدم ولی از راهِ دور
خودمونیم..،در گوشِ من بگو
دامنم بهتره یا کنج تنور
اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو
چیزایی توو کوفه دیدم که نگو
پیرمرده به بابات چیا می گفت...
حرفای بدی شنیدم که نگو
حُرمت قافله پای دین می ریخت
چه عرقها عمو از جبین می ریخت
حرمله ربابِ تو دق داده بود...
پیش چشمش آبو رو زمین می ریخت
دیگه فک کنم دعام نمیگیره
روسری هیشکی برام نمیگیره
خیلی تویِ کوچه ها آتیش گرفت
سنجاقِ سر به موهام نمیگیره
شعله ها چه زخمی به پرم می دوخت
دل من شبیه معجرم می سوخت
توویِ بازار یهودی ها..،دیدم
یکی داشت النگوهامو می فروخت
دلمو غم اِنقَدَر فشرده که
پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که
چرا میگن مثه مادرت شدم؟!...
گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که
کاشکی آغوش خودت رو وا کنی
منو از این همه غم رها کنی
میخوابید بلند می شد..،منو می زد
نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی
@ghararenokary
دستِ باد گلهای باغچمونُ بُرد
عمهامون چه خونِ دلها که نخورد
مکافاتی بود توو مجلس یزید
صحبت کنیز که شد..،سکینه مُرد
شاعر: #بردیا_محمدی
@ghararenokary
#مناجات_با_خدا
#لیلة_الرغائب
#حضرت_رقیه_س_شهادت
ما را خریدی و جز خیرت عطا نکردی
عمریست خوب و بد را از هم سوا نکردی
صدبار دیده ای که با دیگران نشستیم
تو سفرهء خودت را از ما جدا نکردی
گفتند افتضاح است پرونده ای که دارم
از بس بزرگواری، تو اعتنا نکردی
@hosenih
بی آبروتر از من در بین جمعیت نیست
هرجا خجالتم را دیدی صدا نکردی
نگذاشتی گناه من را کسی بفهمد
گفتی بیا دوباره...خیلی خطا نکردی
خوابم نبرده از بس شوق وصال دارم
چون روسیاهی ام را هی برملا نکردی
در لیله الرغائب، گفتم به یار غائب
خوردم زمین خدایی هرجا دعا نکردی
باد صبا به حیدر پیغام میفرستم؛
درد زیارتم را از چه دوا نکردی
چونکه قدیم الاحسان ذکر حسین زهراست
گفتم مرا ببخشید، چون و چرا نکردی
والله که رقیه دست مرا گرفته
خالی است دستم اما آنرا رها نکردی
*
بابا مگر نگفتم وقتی بیا که خوبم
چیزی ندارم اینجا فکر مرا نکردی؟!
از بسکه تشنه بودی بر نیزه سنگ خوردی
کم با سری شکسته، حاجت، روا نکردی
@hosenih
در چهره ای پر از خون! یک بوسه سهم من نیست
چشمی دگر ندارم بابا حنا نکردی؟!
بالانشین! خرابه جای سر شما نیست
از چه برای این سر، تن، دست و پا نکردی
کو گردنت که دورش حلقه شود دو دستم!
حق مرا عزیزم دیدی ادا نکردی
#رضا_دین_پرور
@ghararenokary
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی؛ #شب_سوم #حضرت_رقیه_س_شهادت
سلام بر تو امامی که نفسِ تطهیری
سلام بر تو که چون رحمتی، فراگیری
سلام بر تو زمانی که غرق طاعاتی
سلام بر تو زمانی که روزه میگیری
بدون شمسِ پُر از خیر و برکت رویت
به ما رسید عجب روزگار دلگیری
گذشت و چشم بهراهت جوانیام طی شد
نیامدی و رسیدهست موسم پیری
نشد مقدمهسازِ ظهورتان باشم
منِ خراب دعایم نداشت تأثیری
چقدر گریه و توبه به جای من کردی
حلال کن که نکردم هنوز تغییری
من از زمان ورودم به قبر میترسم
بیا و ناجی من شو در آن سرازیری
اجازه هست کمی از زبان عمهیتان
بخوانم از غم ویرانه و زمینگیری؟!
***
پدر شبی که رسیدی برای من قدر است
رقم زدهست برایم خدا چه تقدیری
ببخش این همه امشب به لکنت افتادم
ببخش از رخ سابق نمانده تصویری
به تابِ زلف تو دستم نمیرسد دیگر
شکسته بازوی من در میان درگیری
بدون هیچ دلیلی مرا کتک زدهاند
بدون هیچ دلیلی و هیچ تقصیری
✍ #محمدجواد_شیرازی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حضرت_رقیه_س_مدح_و_شهادت
آیینهدار زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیة الحورا رقیه
پشت سرش بیشک دعای پنج تن بود
آدم اگر میگفت اول یا رقیه
خورشید در منظومهی عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه
جا داشت روی شانهی کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانهی سقا رقیه
آرامتر از هر زمانی بود اصغر
میخواند تا بالا سرش لالا رقیه
پا بر مغیلان مینهد اما محال است
روی سر موری گذارد "پا" رقیه
**
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجر بدی را دید در دنیا رقیه
زینب ز پا افتاد وقتی دید در راه
طفلان همه بر ناقهاند اِلّا رقیه
مقتل که میخواندم شبی با خویش گفتم
پیدا نمیشد کاش در صحرا رقیه
وقتی که پیدا شد خمیده راه میرفت
شد پیرتر از زینب کبری رقیه
حتی در اوج ضعف هم چیزی نمیخواست
جز دست گرم و بوسهی بابا رقیه
دیدار حاصل شد ولی دستی نیامد
تنها سر آمد دیدنش اما رقیه...
حیرت زده پرسید: عمه این سر کیست؟
یاللعجب نشناخت بابا را رقیه!
خود را مرتب کرد تا در چشم بابا
باشد همان دردانهی زیبا رقیه
از بوسهاش جان میگرفت، اینبار اما
جان داد با بوسیدن لبها رقیه
✍ #علی_ذوالقدر
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز میآیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟ یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
من اگر خلخال پایم نیست آن را بردهاند
تو برایم هدیه خلخالی بخر پا میکنم
این همه اینها مرا هرروز دعوا میکنند
تو که هستی، شمر را امروز دعوا میکنم
دستهای زبرشان آنقدر خورده بر رخم
پلکهایم را به زحمت پیش تو وا میکنم
زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بیخیال زجر، من کار خودم را میکنم!
آنقدر با مشت میکوبم به لبهای خودم
تا خودم را آخرِ سر مثل بابا میکنم
گریهام را ریختم بر صورتت پاکش کنم
صورتت را باز مثل قبل زیبا میکنم
از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن
درد میگیرد سرم تا یاد آنها میکنم
به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعهست
هرچه مردم پشت من گفتند، حاشا میکنم
✍ #سیدپوریا_هاشمی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#محاوره
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم...
چه عجب! سری به دخترت زدی
دمِ صبحی وقت بذل رحمته
بودنت کنار من یه نعمته
این بهمریختگیِ لبت بابا...
کار خیزرانِ بی مُرُوَّته
قِصهی غُصمو میکنم مرور
تو رو میدیدم ولی از راهِ دور
خودمونیم..، در گوشِ من بگو
دامنم بهتره یا کنج تنور
اِنقَدَر سختی کشیدم که نگو
چیزایی توو کوفه دیدم که نگو
پیرمرده به بابات چیا میگفت...
حرفای بدی شنیدم که نگو
حُرمت قافله پای دین میریخت
چه عرقها عمو از جبین میریخت
حرمله ربابِ تو دق داده بود...
پیش چشمش آبو رو زمین میریخت
دیگه فک کنم دعام نمیگیره
روسری هیشکی برام نمیگیره
خیلی تویِ کوچهها آتیش گرفت
سنجاقِ سر به موهام نمیگیره
شعلهها چه زخمی به پرم میدوخت
دل من شبیه معجرم میسوخت
توویِ بازار یهودیها دیدم
یکی داشت النگوهامو میفروخت
دلمو غم اِنقَدَر فشرده که
پاهام اِنقَدَر به خارا خورده که
چرا میگن مثه مادرت شدم؟!...
گوشوارش رو هیچ کسی نبرده که
کاشکی آغوش خودت رو وا کنی
منو از این همه غم، رها کنی
میخوابید بلند میشد..،منو میزد
نبودی زجرُ یه کم دعوا کنی
دستِ باد گلهای باغچمونُ بُرد
عمهمون چه خونِ دلها که نخورد
مکافاتی بود توو مجلس یزید
صحبت کنیز که شد..، سکینه مُرد
✍ #بردیا_محمدی
@ghararenokary
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#شب_سوم
نوکر همیشه عشق خود ابراز میکند
با «یا حسین» نوکری آغاز میکند
دل خوش نکردهایم به اعمال خیر خود
ما را غم حسین سرافراز میکند
هر کار کوچکی که در این خیمه میکنیم
زهرا به دست خویش، پس انداز میکند
دل، دور مانده از حرم اما در این دو ماه
تا کربلا دو مرتبه پرواز میکند
سرّ است روضهها و دلم را امام عصر
مَحرم به درک قدری ازین راز میکند
ویرانهی دلی که پُر از معصیت شده
ذکر حسین، قلعهی نوساز می کند
درهای معرفت که به عالم گشوده نیست
گریه به داغ دختر او باز میکند
ما را محبتی که به دل بر رقیه هست
نزد عزیز فاطمه ممتاز میکند
جانم فدای شأن عظیمش که سالهاست
با دستهای کوچکش اعجاز میکند
**
فرمود رو به نیزهی بابا: ببین که زجر
با ضرب تازیانه مرا ناز میکند
پردهنشین عرش خداییم، پس چرا
بر ما نگاه، شمر نظرباز میکند؟!
✍ #محمدجواد_شیرازی
@ghararenokary
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#غزال
دختر چه میخواهد؟
جز کنج آغوش پدر دیگر چه میخواهد؟
جز دیدن بابا
مرهم برای سینهی مضطر چه میخواهد؟
با گریه میگوید؛
حالا رقیه با سر او هرچه میخواهد
خلخال یا معجر؟
من که نفهمیدم پدر، آخر چه میخواهد!
بابا نمیدانم!
ازجان من این زجر زجرآور چه میخواهد؟
پس کو عمو عباس؟
بر نیزه راس اکبر و اصغر چه میخواهد؟
پایش ورم دارد
درد زیادی با خودش در هرقدم دارد
با اینکه کمسن است
اما شبیه عمّه زینب قد خم دارد
شبها نمیخوابد
آنقدر که در سینهاش احساس غم دارد
آنقدر هم بد نیست
این موی آشفته فقط یکشانه کم دارد
در زیر چشم خود
ارثی کبود از مادر اهلحرم دارد
دشمن نبرده؟ نه!
بخشید النگو را خودش از بس کرم دارد
بغض گلویش را
میخورد تا میدید روی نی عمویش را
در کوچهوبازار
با آستین پاره میپوشاند مویش را
بردند شامیها
با آن لباس پارهپاره آبرویش را
از رنگ رخساره
میفهمد آخر هرکسی راز مگویش را
خیلی دلش تنگ است
دوری بابا تنگ کرده خلقوخویش را
دندانش افتاده
سیلی عوضکردهست روی خندهرویش را
پَر دردسر دارد
وقتی که سنگین میشود سر، دردسر دارد
خواهر اگر باشد
بین شلوغی هی برادر دردسر دارد
مویی که میسوزد
وقتی که باشد زیر معجر دردسر دارد
اصلا چه بهتر سوخت
القصه در بازار کمتر دردسر دارد
القصه در بازار
فهمیدهام خلال و زیور دردسر دارد
القصه در بازار
در ازدحام چشم، دختر دردسر دارد...
سروده گروه ادبی #یاقوت_سرخ
انجمن شعر آیینی شهرستان بروجرد
@ghararenokary