❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 عاشقانههای یک سپهبدِ شهید...
#متن_خاطره
وضو میگرفت و توی کارهای خونه کمکم میکرد. مسافرت که میرفتیم، بچهها رو نگه میداشت و میگفت: «بچه ها رو من نگه میدارم، لااقل شما هم کمی راحت باشید...» غیر از اینها به هر بهانهای که بود برایم هدیه میخرید؛ برای روز زن، روزهای عید و ... اگر هم یادش نبود ، اولین عیدی که پیش میآمد ، هدیه می خرید و برایم می آورد...
🌺خاطرهای از زندگی امیر سپهبد شهید علی صیادشیرازی
❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 از بیت المال نمیتوان گذشت...
#متن_خاطره
توی عملیات بودیمکه دستورِ عقب نشینیصادر شد. وقتی برگشتیم ، دیدیم خبری از سیدمحسن نیست. احتمال دادیم که شهید شده ، اما روز بعد دیدیم که سید خسته و تشنه و گرسنه با کوله باری از اسلحه و مهماتی که در حالِ عقب نشینی جا گذاشته بودیم ، داره میاد. ازش پرسیـدیم: چرا این همه اسلحه و مهمات رو به دوش گرفتی و آوردی؟ سید محسن گفت: از بیت المال نمیتوان راحت گذشت...
.
🌹خاطرهای از زندگی شهید سید محسن حسینی
🌸منبع: کتاب سرگذشت سرافرازان، جلد۲
❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 لایقِ شهادت که شدی، شهید میشوی...
#متن_خاطره
حسین همهاش میگفت: من آخرش شهید میشم... وقتی هم من میخندیدم ، می گفت: حالا نگاه کن اگه آخرش شهید نشدم! ... آخرش هم شد اولین شهیدِ فتنه ی ۸۸ ...
حسین پیاده میرفت مدرسه و میآمد. تعجب کردم. پیگیر که شدیم، فهمیدیم پولِ توجیبیهایش رو میده به امامجماعتِ مسجد تا برسونه به نیازمندان.
.
🌷خاطرهای از زندگی بسیجی شهید حسین غلامکبیری
🍃منبع: ماهنامه امتداد ، شماره ۵۵
#شهیدغلامکبیری #شهیدفتنه
❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 فریادِ شهید باقری بخاطر کباب کوبیده...
#متن_خاطره
عصر بود که از شناسایی برگشت. انگار با خاک حمام کرده بود. از غذا پرسید ، چیزی نداشتیم. یکی از بچهها رفت و از نزدیکیِ شهر چند سیخ کباب کوبیده برایش خرید و آورد. حسن کبابها رو که دید ، داد زد و گفت: اینا چیه؟ هر چیزی که بسیجیها خوردن از همون بیار ؛ اگر هم چیزی نیست ، نون خشک بیار برام...
.
🦋خاطرهای از زندگی سردار شهید حسن باقری
✍منبع: یادگاران۴ «کتاب شهید باقری» صفحه ۶۰
❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 حرکت زیبا و عجیب شهید ، در لحظهی شهادت
#متن_خاطره
لحظهی شهادت ترکشی به پهلویش اصابت کرد و به زمین افتاد. از ما خواست که بلندش کنیم، وقتی روی پای خودش قرار گرفت، به سمت کربلا ایستاد، دستش را به سینه گذاشته و آخرینکلام را بر زبان جاری کرد: السلام علیک یا اباعبدالله... بعد با همون حالت هم شهید شد و به دیدار اربابِ بیکفن خود رفت... جالب اینکه وقتی توی بهشت زهرا تابوتش رو که باز کردند، هنوز دستش روی سینهاش بود...
🦋خاطرهای از زندگی عارف شهید احمدعلی نیّری
✍منبع: کتاب عارفانه به نقل از همرزم شهید
❇️یاد شهدای عزیز❇️
🌺 شهید مدافع حرمی که دست رد به سینهی نیازمندی نمیزد
#متن_خاطره
برای آقا سید علی مهم نبود طرفِ مقابلش کیه، کافی بود متوجه بشه کسی نیازمنده ، تا بهش کمک کنه.یکی از سربازانِ سوری که ظاهراً شیعه هم نبود، میگفت: من نگهبانِ ایست و بازرسی بودم ، سید وقتی مییومد اینجـا ، ترمز میزد و بهم پولی رو کمک میکرد... بعد از شنیدنِ این قضیه از سید پرسیدم: از کجـا این بنـده خدا رو میشناسی؟ آقا سید گفت: متوجه شدم بسیار فقیره و مشکلات زیادی داره. گاهی اوقات که از اینجا رد میشم، خوشحالش میکنم تا دستِ خالی خونه نره...
🌹خاطرهای از زندگی روحانی شهید سید علی زنجانی
✍راوی: یکی از همرزمان شهید
.
✍ عنایت حضرت زهرا(س) در تفحص شهدا...
#متن_خاطره
یک مدت علیرغم تلاش زیاد رفقا، شهیدی پیدا نمیشد. تا اینکه یک روز یکی از بچههای تفحص نوار روضهی فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد و تفحص رو شروع کردیم. همان روز پیکر دو شهید پیدا کردیم که کنار هم افتاده، و صورتشون رو به روی همدیگه بود. در کمال تعجب دیدم پشتِ پیراهنِ هر دوتاشون نوشته شده: "میروم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیرم."
📚 منبع: کتاب شهید گمنام، صفحه ۲۰۱
#پلاک
#حجاب
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 @ghararghehajghasemkahak
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺 #بسیارخواندنی
شهیدی که نمیخواست همرنگ جماعت باشد
#متن_خاطره
تا سفرهی ناهار پهن شد، اذان گفتند. عبدالعلی بلند شد تا نمازش رو اولِ وقت بخونه. یکی از اهلِ خانه بهش گفت: شما هم مثلِ همه سـرِ سفـره بشین و بعداً نمـاز بخوان...عبدالعلی خندید و گفت: چرا بقیه مثلِ من اول نمازشون رو نمیخوانند و بعد ناهار نمی خورند؟!!!
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالعلی ناظمپور
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت ۵ ، صفحه ۶۹
#شهیدناظمپور #نمازاولوقت #نماز #عاشقخداباش
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۴
🌺 فرماندهای از جنس خاک، به قیمت افلاک...
#متن_خاطره
توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرماندهی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجیهای دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجیها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمیشدند...
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ، صفحه ۷۶
#شهید_برونسی #شهدای_مشهد #اخلاص #تقوا #تواضع
#سالروز_شهادت
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
👈 آرزوهای شهید تورجیزاده👉
#کاش_آرزوهایم_مثل_تو بود
#متن_خاطره👇
داشتیم از آرزوهامون میگفتیم. محمدرضا گفت: آرزوی من اینه که... مکثی کرد و ادامه داد: "من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیاتالصالحات داشته باشم؛ میخوام بعد از مرگم ، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری میتونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت... "
به راستی که خداوند چه زیبا آرزوهای شهید محمدرضا تورجیزاده رو برآورده کرده؛ هم او دست مردم رو میگیره، و هم اکثر اوقات مزارش جزء شلوغترین مزارهای گلستان شهداست و مردم دارن براش فاتحه میخونن...
🌹خاطره ای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یازهرا سلاماللهعلیها ، صفحه ۱۷۰
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۶
🌺 مهربان بودن یعنی این.... بخوان و لذت ببر...
#متن_خاطره
باید با اتوبوس میرفت مدرسه. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای خواهرش چیزی بخـره و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم... عروسی که کرد، پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برای خودش موکت خرید...
🌹خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚منبع: کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹
#شهید_ضابط #شهدای_مشهد #انفاق #کمک_به_فقرا #مهربانی
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem
✍ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠 @ghararghehajghasem