eitaa logo
قرارگاه فرهنگی جهادی شهیدحاج قاسم سلیمانی و شهدای گرانقدرشهرکهک
450 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
9.8هزار ویدیو
75 فایل
من کان لله کان الله له... هر که برای خدا باشد خدا برای اوست جهت ارائه و انعکاس برنامه های قرآنی، فرهنگی،جهادی،محرومیت زدایی۰۰۰۰۰ ارتباط باادمین👇👇 @mahdiaj
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🍃💠🍃💠 روزی مشغول فوتبال بودیم که ناگهان یکی از اعضای تیم حریف ناخواسته سنگی روی پای احمد انداخت، بااینکه عمدی نبود معذرت‌خواهی نکرد و چهره حق به جانب گرفت و طلبکار شد، احمد نزدیک آن جوان شد و گفت: اگر از من اشتباهی سرزده مرا ببخش. من که حسابی از کار احمد متعجب شده بودم به او اعتراض کردم، احمد به من نگاهی کرد و گفت: این برادر من است و یک روزی می‌رسد که همه ی ما زیر یک پرچم قرار میگیریم و آن روز به خاطر این اختلاف بیهوده چه جوابی به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بدهم؟ بعد حدیث امام علی علیه السلام را گفت که می فرماید: بدترین توشه برای آخرت، ستم بر بندگان خداست. 🌹شهید احمد مشلب🕊 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💠یک سال بعد از ازدواج به مشهد مقدس رفتیم وقتی روبروی ضریح مطهر رسیدیم به علی گفتم: پیش امام رضا به من قول بدهید که کاری برای من انجام بدهید. 💠میدانست که اهل مادیات نیستم ولی با شوخطبعی جیبهایش را گشت و گفت اگر پول داشتم چشم، میخرم. گفتم : اگر میشود آن دنیا شفاعت من را پیش خدا بکنید. 💠با روی گشاده و لبخندی گفت شما باید شفاعت ما را بکنید. تمام زحمات زندگی بر دوش شماست. از همه مهمتر بزرگ کردن فرزندانمان است، ولی اگر قسمتم شد و شهید شدم و اجازه داشتم که شفاعت یک نفر را بکنم حتما شفاعت شما را میکنم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ولادت : ۱۳۲۹/۱۰/۳۰ اصفهان شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۱۲ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌷 🔹ساعت ۲ نصف شب بود . پادگان دوکوهه خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم رفتم سمت دست شویی برای تجدید وضو دیدم صدای خس خس میاد ، ۴ تا دستشویی از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ...کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه ؟ 🔸پشت دیواری قایم شدم... اومد بیرون چند لحظه ای سرش روگرفت رو به آسمان. نور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کردم . باورم نمیشد ، اسدالله بود ؛فرمانده گردان ... 🔹با یه دست داشت دست شویی هارو می شست...تا سحر درگیر بودم با خودم فرمانده 2 تا گردان با یه دست داشت دست شویی های پادگان دوکوهه رو تمیز میکرد ... 📎فرماندهٔ گردان حمزه ، مسئول‌آموزش و فرمانده محورلشگر ۲۷محمدرسول‌الله 🌷 🌹ولادت : ۱۳۴۳/۲/۲ پاکدشت ، تهران 🌹شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۱ فاو ، عملیات والفجر۸ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
‼️وقتي جنازه ي علي را براي طواف به دور ضريح امام رضا(علیه السلام) برديم هنگام طواف هر چه به خدّام گفتیم وصیت کرده که: – «وقتی پیکرم را برای طواف به حرم می‌برند مدت بیشتری پای ضریح نگه دارند.» آنها قبول نکردند؛ به تابوت چهل شهیدی که کنار ضریح قرار داده بودند اشاره کردند و جواب دادند:«مگر جمعیت زائران را نمی‌بینید؟حرم شلوغه و پیکر شهید شما هم مانند بقیه شهدا وارد حرم می‌شه و همراه بقیه خارج می‌شه.» ‼️خداّم متوجه شدند كه از تابوت خون مي چكد. به همين خاطر گفتند: جنازه را در كنار ضريح روي زمين بگذاريد تا پلاستيكي بياوريم و دور تابوت بپيچيم. چون امكان دارد خون در بين راه روي زمين بريزد و همه جا را نجس كند. ‼️تقريباً نيم ساعتي طول كشيد تا پلاستيك آوردند. اما موقعي كه مي خواستند پلاستيك دور تابوت بپيچند ديگر اثري از خون نبود. خلاصه چند روزي از خاك سپاري محمد علي گذشت كه وصيت نامه اش را پيدا كرديم، او وصيت كرده بود وقتي جنازه اش را براي طواف به حرم امام رضا (علیه السلام) برديم. چند دقيقه اي تابوتش را در كنار ضريح بگذاريم. به لطف و قدرت خدا همانطور شد كه وصيت كرده بود. ✍️به روایت خواهربزرگوارشهید 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
. 🌷سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت: 🔷من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم. علی وار زيستن... و علي وار شهيد شدن، حسين وار زيستن... و حسين وار شهيد شدن را دوست می دارم... 🌷شهادت: ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ 🌷یاد شهدا گرامی با صلوات 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهید_حاج_قاسم_سلیمانی : ‌‌ سوار بر موتور (نه سوار بر بنز ضدگلوله) به صورت ناشناس به رسید من عاشق چشمهایش بودم موقع شهادت خدا چشماشو  با قابش برداشت و برد برا خودش، خدا همیشه خوباشو برا خودش خواست. ‌   🌸🍃 با عشق سر میڪنم حیایے را  ڪہ تار و پودش دست دوز مادر است میبندم بہ سر ، سربند عشقے ڪہ آیہ اش ڪلنا فداڪ یا زینب است🥀🥀 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌷 |سردار شهید عبدالحسین برونسی| 🌟 سهم خانواده من ... 📍همسر شهید: يك روز با دوتا از همرزماش آمده بود خانه. آن‌وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب‌يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده‌خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌹 🌹 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۴ 🌺 فرمانده‌ای از جنس خاک، به قیمت افلاک... توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرمانده‌ی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی‌های دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجی‌ها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمی‌شدند... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی 📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ، صفحه ۷۶ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌷وقتی از کنار مزار شهیدان می‌گذشتیم رو به من کرد و گفت : خدا کند جنازه من به دست شما ها نرسد. گفتم : چرا ؟! گفت : برادران ، به من لطف بسیار دارند و می دانم که وقتی به زیارت مزار شهیدان می‌آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد.اما قهرمانان واقعی جنگ شهیدان بسیجی‌اند. دوست ندارم حتی یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم ، تازه اگر هم جنازه ام به دستتان رسید ، یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.. 🕊 صدای تانکهای دشمن هر لحظه شنیده می شد.تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند . تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت.او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد . خیلی آرام و آهسته دراز کشید ،بی آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد.با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم.تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: « با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. 🌹 🌹 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌺 فرمانده‌ای از جنس خاک، به قیمت افلاک... توی صف غذا دیدمش. رفتم جلو و بعد از سلام و احوال‌پرسی گفتم: شما چرا ایستادی توی صفِ غذا آقای برونسی؟ مگه شما فرمانده‌ی گردان... نذاشت حرفم تموم بشه. لبخند از لبهاش رفت و گفت: مگه فرمانده گردان با بسیجی‌های دیگه فرق داره که باید بدونِ صف غذا بگیره؟ بسیجی‌ها خیلی مانع توی صف ایستادنش شده بودند ، اما حریفش نمی‌شدند... 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عبدالحسین برونسی 📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک ، صفحه ۷۶ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
۲۹ اسفندماه مسئول ستاد لشکر ۱۷علی‌بن‌ابی‌طالب‌"علیه‌السلام" گرامی باد .🥀 ولادت: ۱۳۳۶/۰۹/۲۰، روستای بیدهند قم شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۹، عملیات بدر مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم 🌷 با زین‌الدین سال‌ها در جبهه، کنار هم بودند. انگار یک روح در دو جسم. ♦️ می‌گفتند، می‌خندیدند، نقشه می‌کشیدند، طرح می‌ریختند و می‌جنگیدند. 🌷 اما شهادت، مهدی را از اسماعیل جدا کرد. همین جدایی، لبخند و شادی را از اسماعیل گرفت. 🔺 کارش شده بود گریه و دعا و ندبه. 🎙 حتی در سخنرانی‌هایش هم معلوم بود که غم عجیبی در جانش نشسته. یار همیشگی‌اش را از دست داده بود: 📢 «ما با برادر مهدی با خدای خودمان عهد کرده بودیم که در جبهه بمانیم تا این که جانمان را در این راه بدهیم». 🎤 : ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
۱۶ فروردین ماه ، فرمانده گرامی باد . 🥀 ▪️نـام پـدر :محمدحسن ▪️تـاریخ تـولـد :۱۳۶۰/۱۲/۱۸ ▪️مـحل تـولـد :آذربایجان شرقی ▪️تـاریخ شـهادت :۱۳۹۶/۰۱/۱۶ ▪️محل شـهادت :سوریه(حماء) ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
علی صدای خوبی داشت، دعا ها و مداحی هایی که بلد بود را بلند می خواند و ما هم کیف می کردیم، یکی از شعرهایی که می خواند: می دونم با نگاه تو روسفید میشم ایشالله آخرش یه روز شهید میشم 🔹منم به شوخی بهش گفتم مگه شهادت الکیه که نصیب هر کسی بشه، ولی دوباره بیت دوم شعر را خواند” ایشاالله آخرش یه روز شهید میشم” ✍به روایت خواهر بزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۷۰/۵/۱۵ باخرز ، خراسان‌رضوی ●شهادت : ۱۳۹۴/۱/۱۷ کمین اشرار ، نوارمرزی ایران و پاکستان ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔸بچه های زینبیون میگفتند: پدر ماست! راست میگفتند؛ وقتی برای خانواده شهدا و جانبازان مشکلی پیش می آمد، این حیدر بود که وسط می آمد. 🔹آنها میگفتند: هیچ فرمانده ای به خوبی حیدر با آنها برخورد نکرد او در کنار یک سفره با انها هم غذا میشد و مراقب خانواده هایشان بود. 🔸استعداد بالایی در فرماندهی نیروها داشت و به خاطر اخلاق حسنه‌اش، افراد زیادی را جذب خود کرده بود و از محبوبیت بالایی میان نیروهایش برخوردار بود. 🔹بسیار متواضع بود و تا زمان شهادت نزدیکانش هم نمی‌دانستند که فرمانده گروه‌های مقاومت را بر عهده داشته است. محمد جنتی در حماه سوریه منطقه تل ترابی به شهادت رسید و همچون حضرت عباس(ع) سر و دستش را فدا کرد.. 🔸سردار سلیمانی درباره این فرمانده شهید گفته بود: «حیدر یکی از بهترین‌هایم بود.» 📎فرماندهٔ تیپ زینبیون 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
ایام نوروز ۹۵ بود من و ابوذر (شهید ابوالفضل) تو منطقه بودیم، درگیری زیادی داشتم و هر روز و شب احتمال غافلگیری داشتیم و نبرد های سختی با دشمن داشتیم، یه روز بعد از درگیری سنگین با داعش و موفقیت تو اون عملیات شهید راه چمنی به گفت خدا کنه تا ۱۳ بدر شهید نشیم، گفتم: حالا چرا تا ۱۳ بدر؟ گفت: آخه خانواده، اقوام و دوستان در مسافرت هستند و دوست ندارم به خاطر من ایام نوروزشان بهم بخوره، گفت: اگر خداوند لیاقت شهادت را به من داد دوست دارم بعد از ۱۳ بدر شهید شم، گذشت و در صبح روز ۱۸ فروردین ۹۵ نزدیکی اذان صبح به شهادت رسید. 🌷شهید ابوالفضل راه‌چمنی🌷 🕊 راوی: همرزم شهید ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
✒️ 🔹برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانهشان در خیابان طیب (تهران) پیاده کردیم. 🔸پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنیم، وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: «آقا سید شما یه چیزی بگو!؟» 🔹بعد ادامه داد: «دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش میخواسته بره مسجد اصغر رو دیده!» 🔸از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترام عجیبی به پدر و مادرش میگذاشت. ادب بالاترین شاخصه او بود. 🔹این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها؛ عاشق او بودند. علی اصغر، فرمانده گردان میثم تمار لشکر 27 محمدرسول الله(ص) بود. فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرده بود! بعد جائی رفت و برگشت. 🔸وقتی آمد لباسهایش شسته شده، روی بند بود! خیلی پرس و جو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او؛ علی اصغر ارسنجانی انجام شده! 📎فرماندهٔ گردان میثم‌تمار لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۱۱/۱ تهران شهادت : ۱۳۶۶/۱/۱۹ شلمچه ، عملیات کربلای۸ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
: هُنر ... آن است که بمیری پیش از آنکه بمیراندت مبدأ و منشأ حیات آنانند که چنین مُرده‌اند... زنده ترین .... روزهای زندگی یک مرد روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند... 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🍃🍂 🌺 🌷 شهید_علی_صیاد_شیرازی 🌹نام: 🌾علے 🌹نام خانوادگی: 🌾صیادشیراری 🌹تاریخ تولد: 🌾۲۳ خرداد ۱۳۲۳ 🌹محل تولد: 🌾استان خراسان رضوی،شهرستان درگز 🌹تاریخ شهادت: 🌾۲۱ فروردین ۱۳۷۸ 🌹محل شهادت: 🌾جلوی درب منزل خود 🌹چگونگی شهادت: 🌾به دست نیروهای مسلح سازمان مجاهدین خلق ترور شد. 🌹فرماندهی: 🍃فرمانده آتشبار گ ۳۱۷ توپخانه ل ۸۱ زرهی کرمانشاه 🍃 فرمانده عملیات غرب کشور 🍃 عضویت در ستاد مرکزی سپاه پاسداران 🍃 فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران 🍃 معاونت بازرسی ستاد کل نیروهای مسلح 🍃 تأسیس قرارگاه حمزه سیدالشهداء 🌹عملیاتهای مهم: 🍃طریق‌القدس 🍃 فتح‌المبین 🍃بیت‌المقدس 🍃 والفجر ۱ 🍃والفجر ۴ 🍃والفجر ۸ 🍃خیبر 🍃 بدر 🍃 قادر 🍃عملیات مرصاد خاطرات شهید ✍️ از یڪ محلہ بہ یڪ مدرسه میرفتند اما با دو مسیر متفاوتـــ... هرچه دوستش اصرار میڪرد کہ بیا از همین ڪوچه برویم او قبول نمیکرد،میگفتـــ: 👈 این ڪوچه پر از دختره من نمیام ، معلوم نیستــــــ این ڪوچه به کجا ختم میشه.. 🔸 " در محضـر شهیـــد " هیچ چــیز ، بر اقامہ نماز و قرائت قــرآن اولویت ندارد . 🕊 =💐شادی ارواح طیبه شهدا 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
💠 آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می‌کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می‌خواند مثل این که خدا را می‌بیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا می‌کرد. بعدها در مورد نحوه‌ی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: «اشکال کار ما اینه که برای همه وقت می‌ذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع می‌خونیم. و فکر می‌کنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون می‌ره اونی که به وقت‌ها برکت می‌ده، فقط خود خداست.» 🌹  🌹 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
معلم خوب از معبر حرفهایش درهای بهشت را باز میڪند بہ روی شاگردانی ڪہ در ملڪوتِ قلب او آمادهٔ درس گرفتن هـستند سلام بر معلمانی ڪہ راههای آسمان را به شاگرانشان نشان دادند 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
_شهید_حسین_قجه_ای تاریخ تولد :عاشورای سال۱۳۳۷ نام پدر : جواد تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱5 محل تولد :اصفهان /زرین‌شهر محل شهادت :جاده اهواز-خرمشهر مزار شهید : گلستان شهدای زرین شهر خاطره: 🌿 «... والله من فقط می‌توانم برادر قجه‌ای را در یک کلمه معرفی و خلاصه کنم و آن این که او اسطوره مقاومت بود. این مرد در طی آن یک هفته‌ای که ما در خاکریز کنار جاده آسفالت - درگیر بودیم خدا شاهد است که یک شب هم نخوابید. 🌿هیچ کدام از بچه‌ها ندیده بودند او حتی یک وعده غذایش را بنشیند توی و بخورد. بعضی مواقع که بچه‌ها قوطی کمپوتی باز می‌کردند و به او می‌دادند همانطور که داشت برای سرکشی به نیروها به این طرف و آن طرف می‌رفت آن را توی راه می‌خورد. 🌿مدام در جلوی دشمن بود و آر‌پی‌جی می‌زد. آنقدر آرپی‌جی زد که خدا شاهد است گوش‌هایش کر شده بود و از آنها خون می‌چکید 😭.>> 🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🔰شهید نخبه ای که زندگی و تحصیل در آمریکا را به عشق اسلام و انقلاب رها کرد و به ایران برگشت؛ دانشجوی ممتاز مهندسی برق، دانشگاه تگزاس آمریکا. 🔹شهید قاسمیه به گواه مدرک تحصیلی و هم درسی هایش از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب می شد و به جد و با قوت در رشته مهندسی برق تحصیل می‌کرد. در همین حین زمزمه هایی به گوشش رسید که در ایران جنگ شده و دشمن در حال پیشروی است. اوضاع ابدا در ایران مساعد نبود و خیلی ها هر چه داشتند می فروختند و سعی میکردند به خارج از کشور ببرند اما احسان کاری خلاف روال مردم عادی انجام داد. به کشورش آمد و عازم جنگ شد. او معنای واقعی مهندسی را با مهندسی وجود نوشت. 🔸در قسمتی از وصیتنامه اش مردم را از بی تفاوتی نسبت به ظلم بر مظلوم برحذر داشته و می گوید: نکند نسبت به سرنوشت خلق خدا بی تفاوت باشیم وظلم ظالمان رابرمظلومان تماشا کنیم ما در اسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هر نحوی باید در صحنه نبرد بین حق و باطل در تمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند. 📎فرماندهٔ گردان حضرت امیرالمؤمنین لشگر ۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ولادت : ۱۳۳۶/۶/۲۰ کاشان ، اصفهان شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۰ خرمشهر ، مرحلهٔ سوم عملیات بیت‌المقدس ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem
🌹 🔹درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود، همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود، مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... 🔹به فقرا و مستمندان میرسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ میڪرد، برای بچه های بی سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدتها بعد از شهادتش، ڪسی خبر نداشت 🔹اگرمیخواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد میشد؛ ولی همین ڪه انقلاب شد، مغـازه اش را تبدیل ڪرد به تعاون وحــدت اسلامـی. از جیبش میگذاشت تا اجناس ارزانتر به دست مردم برسد... 🌷 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem