eitaa logo
🌹کانال مولودی و اعیاد غریب آشنا (مبشری)
1.8هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
224 ویدیو
56 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1922302029Cf52fe4bfa2 #غریب_آشنا #اشعار_و_نغمات_آیینی_مناسبتی_وکاربردی با محرَّم زخم ما نان و نمک ها خورده است تا ابد از شور عاشورا نمک گیریم ما #محمد_مبشری جهت تبادل و ارتباط مستقیم با شاعر @mohammad_mobasheri313
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست چگــونه صبــر و تحمـــل کند توانش نیست به سوز هجــر تو سوگنــد ، ای امیـــد بشر دل ازفراق تو جسمی بود که جانش نیست اسیر عشق تو ،  این غم کجا برد کــه دلش محیـــط غم بــود و ، طاقـــت بیـانـش نیست نـــه التفـــات به طوبی کند نه میـــل بهشت که بی حضور تو حاجت به این و آنش نیست کسی که روی تو را دید یک نظر چون خضــر چگــونـه آرزوی عمـــر جــــاودانـش نیســت کســـی کـــه درک کند فیض با تـو بـــودن را بحــق حــق کــه عنایت بـه دیگرانش نیست بهـــار زندگـــی ام در خـــزان نشست بـیــــا ( بهـــار نیست به باغی که باغبانش نیست ) کنــــار تربت زهـــرا تو گریـــه کن کــه کسی بجــــز تو باخبـر از قبـــر بــی نشانش نیست بیـــا و پــــرده ز راز شهـــــادتـــش بـــــردار پسر که بـــی خبـــر از مــادر جوانش نیست بجــــز ولای تو ای مــــاه هاشمـــی طلعــت ( شفق) ستاره به هر هفت آسمانش نیست  (شفق) @gharibe_ashena_mobasheri313
سال ها پیش در این شهر درختی بودم یادگار کهن از دوره ی سختی بودم هرگز از همهمه ی باد نمی‌لرزیدم ناز پروده چه اقبال و چه بختی بودم به برومندی من بود درختی کمتر رشد می کردم و می شد تنه‌ام محکم‌تر من به آینده ی خود روشن و خوش بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به آیین بودم روزها تشنه ی هم‌صحبتیِ با خورشید همه شب هم نفس زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گل تسبیح به لب مثل ملَک راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا با درختانِ دگر سِرّ و سَری بود مرا دست و دل بازتر از سرو و صِنوبر بودم چتری از سایه و شهد و ثمری بود مرا چشم من بود به شاهین ترازوی خودم تکیه کردم همۀ عمر به بازوی خودم ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنه ی طوفان بیابان گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم از سعادت به رُخم پنجره‌ای وا کردم از من سوخته دل بال و پری ساخته شد کم کم از چوب من آن روز دری ساخته شد وقف دیوارِ حرم‌خانه ی ماهم کردند هر چه در بود در آن کوچه نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه شب تا به سحر چشم به راهم کردند مثل خود تشنه ی سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شب ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقه ی در می‌افکند به خدا از همه ی پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر گوشه که نازم می‌کرد غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین خورده بر سینه ی من بال و پر روح الامین سایه ی وحی و نبوت به سرم بوده مدام به خدا عاقبت خیر همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم گاه گاهی که زِ من فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه نور سبزپوشان فلک پشت سرش می‌گفتند «قل هو الله احد»، چَشم بد از روی تو دور سوره ی کوثری و جلوه ی طاها داری آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری! دیدم از روزنِ در جلوه ی احساسش را عطر گل‌های بهشتی و گل یاسش را دیده‌ام مائده‌ای را که فرستاده خدا دیده‌ام فاطمه و گردش دستاسش را زیر آن سقف گلین عرش فرود آمده بود روح همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی حلقه بر این در می زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه مدام شانه در شانۀ جبریل امین پر می زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل که خطر در راه است عمر این دلخوشی زودگذر در راه است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول الله است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته مهبط وحی جدا گردید جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم سرگشته هست در آینه ی باغ خزان دیده ملال نیست هنگام اذان صوت دل انگیز بلال همه حیرت زده افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی وفایان همه آن روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد چشم زخمی به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد شعله جان سوز اگر بود جهان سوز نشد رسم آتش زدن از عهد خلیل الله است آتش آن روز گلستان شد و امروز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همه ی هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم ای دوست تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی بر سر وسینه ی من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای روی گلبرگ شقایق بنویسید هنوز هست در کوچه ی ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید. (شفق) @gharibe_ashena_mobasheri313
بخوان بلال! که «یاس کبود» دل تنگ است اذان بگو! که اذان تو، آسمان رنگ است اذان بگو! که پس از رحلت رسول خدا مصاحب دل من، ناله ی شباهنگ است اذان بگو! به صدای بلند و جار بزن که پشت پرده ی ایمان فریب و نیرنگ است اذان بگو! که بدانند بعد پیغمبر نصیب آینه ها ی خدانما سنگ است نه من، غبار یتیمی نشسته بر رویم جمال آینه هایم، مکدّر از زنگ است بگو که «اشهد ان علی- ولی الله» بگو که لحن مناجات من، غماهنگ است تو از سیاه دلی های خلق شکوه مکن «به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است» مرا ز گریه چرا منع می کنند، بپرس که این چه رسم مسلمانی؟ این چه فرهنگ است؟ بگو که فاطمه این یک دو روزه مهمان است سفر به خیر بگویند وقت ما تنگ است بگو که فاطمه در حشر اگر که ناز کند «کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است» نماز شام غریبان شد و غروب و شفق بخوان بلال! که ماه مدینه دل تنگ است (شفق) 🔹️ 🔹️ @gharibe_ashena_mobasheri313