#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
نشسته بود ببیند مگر جوانان را
و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را
سپاه زینب کبری که می رسید از دور
بلند شد بتکاند غبار دامان را
بشیر بود که قبل از همه جلو آمد
بشیر بود که آورده بود طوفان را
رسیده بود که با یک خبر بلرزاند
دل گرفته ی این مادر پریشان را
خبر چه بود که ام البنین ز پا افتاد
چرا درید به یکباره او گریبان را؟
حسین گفت و زمین خورد و روی سر میزد
به آه و گریه دراورد هر مسلمان را
رسید زینب و از چشمهای یوسف گفت
رسید زینب و سوزاند قلب کنعان را
رسید و گفت که بر روی نیزه می بردند
سر بریده ی آن آفتاب تابان را
نشست از علم و مشک ودست سقا گفت
شنید حضرت ام البنین که جریان را-
رسید نوبت سوغات کربلا ی حسین
بلند شد که ببیند متاع پنهان را
خلاصه اینکه سپر را گرفت از زینب
چه بوسه ها به سپر زد چنان که قرآن را
زمان گذشت و کمی بعد مادری تنها
کشیده بود به چشم مدینه باران را
به ضجه های غریبانه اش فلک می سوخت
چنان که روی زمین ریخت اشک مروان را
دوباره باز رباب و سکینه و زینب
نشانده بود کنارش زنان حیران را
غروب مادر عباس روضه خوان میشد
که تا مرور کند کودکان عطشان را
غروب روضه به گودال می رسید آخر
به خاک و خون که کشیدند شاه عریان را
#سید_حجت_بحرالعلومی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
ای همسر سردار جهان، مادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب پـرور عباس
در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
امالشهـدا ، فاطمه ی دوم حیدر
هم فاطمه ی دوم و هم زینب دیگر
تو چشمه ی فیض از نفس پنج امامی
تو فاطمه ی بیت شـه عـرش مقـامی
تو همسر تنهـا وصـی خیرالانامی
تو مـادر والا گهـر خـون و قیامی
جوشـد ادب و فضـل ز آیات کلامت
پیوسته ز هفتاد و دو تن باد سلامت
شک نیست به این رتبه که حیدر به تو نازد
زینب کـه بـود عصمـت داور به تو نازد
تـا روز جــزا آل پیمبــر بــه تـو نازد
عبـاس تـو در عـرصه ی محشر به تو نازد
کی مثل تو ای خاک رهت هم سر و هم جان
یک روزه دهد چـار پسر در ره جانان؟
ای سوخته در شعلـه ی مصباح هدایت
ای مادر جود و کرم و فضل و عنایت
خشنـود ز رفتـار تـو زهـرای ولایت
جان همه خوبان جهـان باد فـدایت!
با آن همه قدر و شرف و جاه و عزیزی
کـردی بـه بنـیفاطمـه اظهـار کنیزی
عون تـو شـده در صف عـاشور فدایی
عثمان تو بگرفت ز خون رنگ خدایی
تا دادن جـان، جعفر تو بود ولایی
عباس تو از روز ازل کـربوبـلایی
چون حرمت زهرا به تو شد واجب عینی
گشتنـد عزیـزان تـو هرچار، حسینی
تـو ام بنینـی نــه! تـو امالشهـدایی
پیوسته به ثاراللَه و از خویش جدایی
دلباختـه ی جلـوه ی مصبــاح هــدایی
بیش از پسران گریه کنِ خون خدایی
ای بوسه ی خورشید به خاک کف پایت
حق است کند فاطمه پیوسته دعایت
دادی بـه ره شمـس ولا چـار قمـر را
دور پسـر فاطمــه گـردانـده پسـر را
در ماتمشان ریخته بس اشک بصر را
آتـش زده از گریه دل اهـل نظـر را
از بس که در امواج بلا یار حسینی
بـا داغ پسرهـات عــزادار حسینی
یک روزه به دل داغ روی داغ تو دیدی
چون فاطمه یـا فاطمه از غصه خمیدی
بر گرد همـان چـار مزاری که کشیدی
از داغ حسینبـنعلـی جامـه دریـدی
با آن کـه دلت خون ز غم چار جوان بود
چشمت به حسینبنعلی اشکفشان بود
بـا داغ چهـار اختــر تابنده جبینت
گفتـی کــه نخـوانند دگر امبنینت
آتش نزند کس به دل زار و حزینت
ای لشکر ماتم به یسـار و به یمینت
خون خوردی و نالیدی و از پای فتادی
تـا جـان بـه سـر گریه ی پیوسته نهادی
روزی که تو رفتی و جهان غرق عزا بود
تابـوت تـو بـر دوش عزیـزان خدا بود
با داغ تو خـون بـر جگر اهـل ولا بود
عباس تو ای مـادر عبـاس! کجا بود؟
ای کاش که چون عون، کنارت پسری بود
از جعفر و عثمـان عزیـزت خبری بود
ای قبله ی دل تـربت بیشمـع و چـراغت
ای داغ پس از داغ دوبـاره روی داغـت
ای چارگل خفته به خون، حاصل باغت
باشـد کـه بیایـم بـه مدینه به سراغت
با آن که شدم زائر بیصبر و قرارت
نگذاشت عدو گل بفشانم به مزارت
یا فاطمه خون دلـم از دیـده روان است
قبر تو عیان است عیان است عیان است
چشم همـه بـر تربت پاکت نگران است
آن فاطمه قبرش ز چه از خلق نهان است؟
از اشک، مگـر خاک بقیع تو بشویم
آن تربت پنهان شده را بلکه بجویم
هرچند که خون جگرت بود روانه
دیگـر بدنت دفـن نگـردید شبانه
بر بازوی و پهلـوت ندیدنـد نشانه
ای کوه غم چار جوانت روی شانه
بر «میثم» دل سوخته کن اشک، عنایت
تا خـون دل خـویش کنـد وقف عزایت
استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
من کیم ام الادب ام الکمال ام الوفایم
مادر والا مقام چهار مصباح الهدایم
مادر خود خوانده زینب دختر شیر خدایم
فاطمه ام الابالفضل شهید کربلایم
همسر و همسنگر مولا امیرالمومنینم
من عروس فاطمه بنت اسد ام البنینم
چهار اختر داشتم یک روزه وقف ماه کردم
از ولادت با حسین ابن علی همراه کردم
در دل گهواره از ایثارشان آگاه کردم
دور سر گرداندم و تقدیم ثارالله کردم
شیرشان دادم اگر چه از ولادت شیر بودند
شیر نوشیدند اما عاشق شمشیر بودند
من به دست یوسف زهرا گل احساس دادم
در گلستان وفا سه نسترن یک یاس دادم
نیمروزی هستی خود را به خیر الناس دادم
جعفر و عثمان و عون و حضرت عباس دادم
کاش بودی باز فرزندم که می گردید یارش
کاش می شد جان خود را نیز می کردم نثارش
من نمی دانم به من گفتند عباست فدا شد
دست و چشم و فرق او یک لحظه تقدیم خدا شد
کاش می دیدم چگونه حق عباسم ادا شد
کاش می دیدم چگونه دستش از پیکر جدا شد
کاش می دیدم که بر فرقش عمود آهنین زد
کاش می دیدم کدامین ضربه او را بر زمین زد
کاش می شستم به اشک چشم خود زخم تنش را
کاش می آورد بر من یک نفر پیراهنش را
من نمی دانم که بیرون کرد از تن جوشنش را
کاش وقت دادن جان می گرفتم دامنش را
تا شود فردا به نزد حضرت زهرا شفیعم
گاه گاهی روی آرد در بیابان بقیعم
من که اشک خجلت آن آب آور را ندیدم
من که با چشم تلذی های اصغر را ندیدم من که دیگر سینه ی بی شیر مادر را ندیدم
من که در میدان زبان خشک اکبر را ندیدم
من ندیدم اینکه عباسم چگونه دست و پا زد
تیر دشمن بود در چشمش برادر را صدا زد
من که دیگر مثل زینب جسم بی سر را ندیدم
زیر سم اسب ها نعش برادر را ندیدم
در کنار قتلگه زهرای اطهر را ندیدم
من که اندام کبود چند دختر را ندیدم
کاش در گودال جای دختران نازدانه
پیکر ام البنین می شد کبود از تازیانه
کاش زینب بوی عطر یاس می آورد بر من
زان چه از گودال کرد احساس می آورد بر من
حرفی از حلقوم خیر الناس می آورد بر من
قطعه ای از پرچم عباس می آورد بر من
تاری از زلف علی اکبر نیاوردند بر من
یک نخ از قندافه ی اصغر نیاوردند بر من
نازنین عباسم ای تا پای جان یار حسینم
با سر و با دست سرباز فداکار حسینم
من به خون چهار فرزندم خریدار حسینم
تو فدایی گشتی اما من عزادار حسینم
گرچه ای دست حسین از تن جدا شد دستهایت
مادری داری که بعد از تو بگریداز برایت
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#دوبیتی
آن روز اگر خيمۀ ماتم میزد
بر مُلک ادب دوباره پرچم میزد
هر قدر هم از مشک و علم میگفتند
تنها ز حسين فاطمه دم میزد
#یوسف_رحیمی
#حضرت_امالبنین_زمینه
#زمینه
همه میگن ام بنینم اما
حالا که من دیگه پسر ندارم
دست علمدارمنو بریدن
فک نکنید که من خبر ندارم
خبر آوردن آبروی پسرم رو بردند
خبر آوردند که سه شعبه ها به مشکش خوردند
خبر اوردند خبرش رو به حرم آوردند
پسرم تشنه لب آب افتاد
بفدای لب عطشان حسین
پسرم غریب و تنها جون داد
بفدای لب عطشان حسین
......
چرا رباب اینهمه غصه داره
بگید منم شبیه اون ببارم
مشک علمدار منو دریدن
فک نکنید که من خبر ندارم
خبر آوردن پسر رباب و با تیر زدن
خبر آوردن که به دست همه زنجیر زدند
خبر آوردن که حرم رو یه دل سیر زدند
پسرم آب شد از شرم رباب
بفدای سر طفلان حسین
پسرم آب نخورده لب آب
به فدای لب عطشان حسین
......
کوچه به کوچه کاروان و بردند
میخوام سر از رو خاکا برندارم
جسم علمدارو به خون کشیدن
فک نکنید که من خبر ندارم
خبر آوردن روسری هارو به غارت بردند
خبر اوردن دخترارو به اسارت بردند
خبر اوردند گوشواره هارو غنیمت بردند
پسرم رو سنگ بارون کردند
بفدای صوت قرآن حسین
سرم بچه م رو پر از خون کردند
بفدای لب عطشان حسین
#مهدی_نظری
#حضرت_امالبنین_زمینه
#زمینه
شبیه مرغ بی ، بال و پرم کردند
چارتا پسر داشتم ، بی پسرم کردند
آخرش از غصه ، خونجگرم کردند
چارتا پسر داشتم ، بی پسرم کردند
دیگه تو سینه نفسی نمونده
دور و برم دیگه کسی نمونده
واویلا واویلا واویلا
بشیر خبر آورد ، همه گلام پژمرد
به فرق عباسم ، عمود آهن خورد
شنیدن این داغ ، خیلی منو آزرد
به فرق عباسم ، عمود آهن خورد
طوری سر ماه منو شکستن
که آخرش سر و رو نیزه بستن
واویلا واویلا واویلا
شنیدم عاشورا ، علقمه غوغا شد
شنیدم عباسم ، زائر زهرا شد
علم زمین خورد و ، ولوله برپا شد
رفت اباالفضل و ، حسین تنها شد
میگن که غم به زخم دل نمک زد
زجر چقدر رقیه رو کتک زد
واویلا واویلا واویلا
*
جونم و از داغت ، به لب آوردی تو
فدات بشم مادر ، آب نخوردی تو
اگر چه مشک و تا ، حرم نبردی تو
فدات بشم مادر ، آب نخوردی تو
فدات بشم ای پسر رشیدم
جلوی زهرا کردی روسفیدم
واویلا واویلا واویلا
*
اگر چه از غصه ، دلم پریشونه
اگر یه کوه غم ، دارم روی شونه
می رم از این دنیا ، اگر غریبونه
نرفته تابوتم ، شبونه از خونه
عالم همه فدای اسم زهرا
تشییع شد شبونه جسم زهرا
واویلا واویلا واویلا
#علی_سلطانی
#حضرت_امالبنین_زمینه
#زمینه
مدینه خون گریه کن /برای امالبنین
به جای عباس در / عزای امالبنین
دگر در این شهر غم/ عطر گل یاس نیست
به زیر تابوت من / شانه عباس نیست
واویلا واویلا / واویلا واویلا
.....
چار پسر داشتم / مدینه یادش به خیر
قرص قمر داشتم / مدینه یادش به خیر
دست خزان لالهی / حیدریم را گرفت
آخر عمر لذتِ / مادریم را گرفت
واویلا واویلا / واویلا واویلا
.........
شنیدم عباس من / دست تو از تن زدند
به فرق نورانیت / عمود آهن زدند
شنیدم از داغ تو / پشت برادر شکست
تو رفتی و بعد تو / حرمت خواهر شکست
واویلا واویلا / واویلا واویلا
........
دست تو تا شد قلم / دست عدو باز شد
دگر کتک خوردنِ / رقیه آغاز شد
شنیده ام بعد تو / کار حرم زار شد
به جای تو حرمله / قافله سالار شد
واویلا واویلا / واویلا واویلا
......
گریه کنم روز و شب / فقط برای حسین
چهار فرزند من / همه فدای حسین
بمیرد ام البنین / حسین مادر نداشت
گلوی خشکیده اش/ طاقت خنجر نداشت
وای حسینم حسین وای حسینم حسین
....
#عبدالحسین
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
تا صدا میرسد از ساحتِ خونبارِ بقیع
مرد و زن اشک بریزند ، به دیوارِ بقیع
یک زن و صورتِ قبری ، به دلِ زارِ بقیع
دلِ ما هم ، بخدا گشته گرفتارِ بقیع
مادرِ حضرتِ عبّاس ، پریشانِ توأیم
سال ها در به درِ سفره ی احسانِ توأیم
تو که بودی؟ که خدا همسرِ مولایت کرد؟
تو چه کردی؟ که چنین غرقِ تَوَلّایت کرد؟
مادرِ چهار گلِ حضرتِ زهرایت کرد
صدفِ گوهرِ نایاب... چو سقّایت کرد
با تواضع ، به درِ خانه ی مولا رفتی
این چنین بود ، که تا عرش تو بالا رفتی
سائل آمد به درِ خانه ، تفضّل کردی
تو به اولادِ نَبی ، خوب توسّل کردی
زحمتِ حاجتِ دنیا ، که تقبّل کردی
لطف کردی و مرا نیز تحمّل کردی
بابِ حاجاتِ همه ، نامِ شما باشد و بس
چشمِ ما نیز به اکرامِ شما باشد و بس
پسرانت همه رفتند ، تو تنها ماندی
سال ها گریه کنِ بچّه ی زهرا ماندی
مرحمِ زخمِ دلِ زینبِ کبریٰ ماندی
همه رفتند به یاریِ حسین... جا ماندی
پسرت نقشِ زمین شد ، به غمش خندیدند
همه بر مشک و دو دستِ قلمش خندیدند
زینبت گفت «حسین» و... جگرت تیر کشید
تا شنیدی که سرش رفت... سرت تیر کشید
وسطِ کوچه نشستی... کمرت تیر کشید
گفت «انگشتر» و... هی بال و پرت تیر کشید
بخدا سوزِ دلت ، کرده دلم را بی تاب
قدری آرام بخوان روضه برای ارباب
روضه ای از سَرِ احساس... دلت ریخت بهم
رنجِ پرپر شدنِ یاس... دلت ریخت بهم
خنده ی دشمنِ خنّاس... دلت ریخت بهم
روضه ی حضرتِ عبّاس... دلت ریخت بهم
رفتنی گشته ای از بس که بزرگ است غمت
کاش میشد که بسازیم به زودی حَرَمت
بعدِ زهرا تو شدی مادرِ ما نوکرها
سایه ات کم نشود از سَرِ ما نوکرها
تو نظر کن به دلِ مضطرِ ما نوکرها
وقفِ عباسِ تو ، چشمِ تَرِ ما نوکرها
ما همه نوکر و درمانده ی فردای توأیم
تو هنوز امِّ بَنینی و پسر های توأیم
#پوریا_باقری
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
هر کس دلش با مرتضی عمری عجین باشد
جای تعجب نیست باید اینچنین باشد
عاشق در این درگاه گردد عارف باالله
وقتی که زانوی ادب روی زمین باشد
من حتم دارم خاتم انگشتر او را
نام علیِ مرتضی نقش نگین باشد
همسر امیرالمومنین باشد به این معنی است
حتی سزاوار است ام المومنین باشد
نامش اگر شد فاطمه پس حکمتی دارد
او جای زهرا آمده مسند نشین باشد
وقتی قمر دور سر خورشید میچرخد
باید که دستان خدا در آستین باشد
ام الادب ام الادب ام الادب بی شک
ام البنین ام البنین ام البنین باشد
جز او چه کس باید که بعد از کربلا عمری
سنگ صبور رنج زین العابدین باشد
من سر فرود آورده ام در پیش این بانو
راز سر افرازی من قطعا همین باشد
شاید دلیل اینکه مهدی تشنه ی یاریست
تنها نبود اُمِّ سقا آفرین باشد
#سیدحسن_رستگار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
بعد از تو دیگر هیچ کس ام البنین نیست
یعنی زنی مانند تو مرد آفرین نیست
ام الادب ، ام الوفا ، ام الاباالفضل
غیر از تو وصف هیچ شخصی این چنین نیست
شاگرد درس صبر مولا بوده ای که
با این همه غم روی پیشانیت چین نیست
در گریه ات جایی ندارد داغ فرزند
قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست
وقتی که اشک دشمنانت را درآورد
پس خطبه ای چون خطبه هایت آتشین نیست
مدح تو چون با مدح عباست گره خورد
دیگر گریز روضه ات هم غیر از این نیست
شور رجزهایش نمی آمد به آن که
در راه حفظ دین خود قطع الیمین نیست
آه ! ای خوشا بر حال آن مردی که در جنگ
وقتی که دستش قطع شد بر روی زین نیست!
این چند برگ از متن قرآن است بر خاک؟
یا دست های اوست که در آستین نیست؟
یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است...!
یعنی سر عباس بر روی زمین نیست
#مجتبی_خرسندی