#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
کسی که غم به دلش کرده آشیانه منم
شرار درد به جانش کشد زبانه منم
کسی که در دل دریای غم فتاده و نیست
ره نجاتش از این بحر بیکرانه منم
کسی که مادر خوشبخت روزگاران است
ولیک تیر بلا را بود نشانه منم
کسی که همسریِ با علی بود فخرش
ولیک غمزده بر هستیاش زبانه منم
کسی که سیده امّالبنین بود نامش
ولیک مانده از این نام بینشانه منم
بهیاد قبر عزیزان خویشتن هر روز
کسی که ساخته اندر بقیع لانه منم
شدم غریب پس از عون و جعفر وعباس
کسی که بار غریبی کشد به شانه منم
کسی که چهار پسر بوده حاصل عمرش
که از شهادتشان خورده تازیانه منم
شنیدهام که جدا شد دو دست عباسم
کسی که دست به سر زد در این میانه منم
شنیدهام که به چشمش نشست تیر جفا
کسی که باز برآن تیر شد نشانه منم
شنیدهام که شده پایمال، جسم حسین
کسی که سوزد از این داغ جاودانه منم
غریب دشت بلا را دریغ مادر نیست
کسی که گریه بر او کرده مادرانه منم
دو نازدانه ز عبّاس من بهجا مانده
کسی که سوخته با این دو شمع خانه منم
قلم زده است «مؤید» چو در مصیبت من
کسی که شافع او شد به این بهانه منم
#سید_رضا_موید
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
نالهای جانسوز دلها را پریشان میکند
کیست این غمدیده کز سوزدل افغان میکند
کیست بانوی سیهپوشی که هر روز از قریش
میرود اندر بقیع و ناله از جان میکند
سالها از ماجرای کربلا بگذشت و باز
این زن غمدیده یاد از آن شهیدان میکند
این نه کلثوم است و نی زینب، بود امّالبنین
کاین چنین آه و نوا در این بیابان میکند
در عزای چار فرزندش کند بزمی بپا
شمع آن بزم عزا از اشک چشمان میکند
میکِشد با حسرت بسیار نقش چهار قبر
وز غم هر یک خروش از قلب سوزان میکند
دمبهدم گوید نخوانیدم دگر امّالبنین
زین بیان دلهای جمعی را پریشان میکند
چون به یاد آرد ز درد و داغجانسوزحسین
جای اشک از دیده خوندل بهدامان میکند
او بریزد اشک غم بهر حسین و در عوض
فاطمه در ماتم عباس افغان میکند
ای «مؤید» دامن امّالبنین از کف مده
کاین ملیکه با نگاهی، درد، درمان میکند
#سید_رضا_موید
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#دوبیتی
زنی شیرآفرین ،مردآفرین بود
زنی که تاروپودش ازیقین بود
زنی که بی پسرماندست امروز
زمانی حضرت ام البنین بود
#احمدعلوی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
شرمنده ام که سوخت میان شرر پرت
آتش گرفت باغ گل لاله در برت
شرمنده ام که مشک ابالفضل پاره شد
شرمنده رباب شد و کام اصغرت
مهلت نداد عمود به قولش وفا کند
عباس من که آب شد از آه آخرت
زینب حلال کن پسرم را حلال کن
قسمت نشد صدات کند چون برادرت
دست شکسته خون ز دو چشمان خون گرفت
خیلی شدم دوباره بدهکار مادرت
ای من فدای ناله ی روی بلندی ات
شرمنده ام که رفت ز دستت برادرت
سم ستور قسمت آن جسم پاک شد
بالای نیزه رفت سرش در برابرت
عباس رفت و آتش لشکر بلند شد
آتش گرفت چادر و دامان و معجرت
#وحید_محمدی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مربع_ترکیب
تو شاهکار عشق بازی در زمینی
تو دست پنهان خدا در آستینی
اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی
دلگرمی نسل امیرالمومنینی
در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده
قرص قمر میر عرب تعظیم کرده
مانند نوری آمدی تابیدی و بعد
با دست زهرا مورد تأییدی و بعد
خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد
آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد
گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم
من آمدم دستان زینب را ببوسم
دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند
غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند
با نغمه ی لب های مولا گریه کردند
یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند
آن روز تنها خواهش قلبت همین شد
یا فاطمه تبدیل بر اُمُّ البنین شد
شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد
شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد
اما کلامی باعث خون جگر شد
زخم زبان ها بر دل تو؛ نیش تر شد
گفتند: بانو بعد ازین کم میگذارد
بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد
اما دهان یاوه گویان را تو بستی
پای قرار خویش با زهرا نشستی
دیدند از جام رضای یار مستی
چون رشته ی فرزند و مادر را گُسستی
گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم
در خانه عباسم غلام و من کنیزم
زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد
با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد
برآتش عشقش تو را هم میتلا کرد
آن قدر؛ پیشت صحبت کرببلا کرد
تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد
دار و ندارت چهار فرزند پسر شد
کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند
دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند
درس شجاعت از خود حیدر گرفتند
بوی امیر فاتح خیبر گرفتند
گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد
زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد
ای وای از روزی که قلبت را شکستند
حجاج زهرا بار بیت الله بستند
دیدی همه سرها گرفته روی دستند
با چه شکوهی بین محمل ها نشستند
بر زانوی عباس زینب پا گذارد
شُکر خدا که محمل او پرده دارد
اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت
با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت
از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت
باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت
بالاترین روضه همین در عالمین است
از راه آمد زینب اما بی حسین است
فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم
مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم
از خیمه تا گودال با زحمت دویدم
با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم
اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند
پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند
مادر نبودی گوش کن پس این خبرها
از داغ عباس تو خم گشته کمرها
واشد به روی من نگاه رهگذرها
چادر به سر؛ دارد دویدن دردسرها
عباس رفت و آبروی خواهرش رفت
دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت
اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت
تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت
ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت
تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت
عباس نامردی عمود آهنین خورد
بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد
دروازه ی کوفه قیامت ساختم من
بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من
تا چشم روی نیزه ها انداختم من
در یک نظر عباس را نشناختم من
از درد غیرت صورتش چرخاند مادر
بستند او را تا به نیزه ماند مادر
مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید
چون او گره از اَبروی زهرا گشاید
صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید
پایان هر روضه دعا کردیم شاید
#قاسم_نعمتی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
چشمه خور در فلک چهارمین
سوخت ز داغ دل ام البنین
آه دل پرده نشین حیا
برده دل از عیسی گردون نشین
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و دیده روان ز آستین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چار جوان گزین
اربعة مثل نسور الربی[۱]
سدره نشین از غمشان آتشین
کعبه توحید از آن چهار تن
یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمه عرش از ایشان به پای
قاعده عدل از آنها متین
یاد ابوالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگین
اشک فشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زیبا قرین
ناله و فریاد جهان سوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو
در چمن ناز بسی نازنین
تیر کمان خانه بیداد زد
دیدۀ حق بین تو را در کمین
چهار جوان بود مرا دلفروز
و الیوم اصبحت و لا من بنین[۲]
نام جوان مادر گیتی مبر
تذکرینی بلیوث العرین[۳]
چون که دگر نیست جوانی مرا
لا تدعونی ویک ام البنین[۴]
۱. چهار نفر چون پرندگان تیز پرواز کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید.
۲. امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم
۳. مرا به یاد شیران بیشه میندازید
۴. دیگر مرا ام البنین نخوانید
#محمد_حسین_غروی_اصفهانی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
بشیر گفت زمانی علم زمین افتاد...
که دست حضرتِ صاحب کرم زمین افتاد
بشیر گفت همین که سرت ز هم وا شد
عقیله ای نگران، در حرم زمین افتاد
بشیر گفت به چشمت سه شعبه کوبیدن
ز کاسه چشمِ تو از این ستم زمین افتاد
بشیر گفت که بالاسرت حسین آمد
شکست پیشِ تو، در هر قدم زمین افتاد
شنیده ام که تو قبل از حسین جان دادی
شنیده ام ز غمت زینبم زمین افتاد
تو در گلوی حسین حکمِ هر نفس بودی
نفس نبود اگر بازدم زمین افتاد
حسین قامتِ اِستاده و رشیدی داشت
چه شد که تا شد و با قَدِ خم زمین افتاد؟
اگر چه بارِ مصیباتِ تو مرا خم کرد
اگر چه با خبرِ تو، پرم زمین افتاد
همینکه گفت بشیر آسمان ز عرش فتاد
ز غُصه مادرِ پیر و کمانِ تو جان داد
#رضا_باقریان
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
تو سوختی دل مادر کباب باقی ماند
چرا که جسم تو در آفتاب باقی ماند
لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد
برای چشم ترم اشک ناب باقی ماند
تو رفته ای و به جز آه در بساطم نیست
برای من فقط این مشک آب باقی ماند
قسم به سوره ی کوثر که شرم، آبت کرد
فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند
میان همهمه ی «أینَ عَمی العَباس»
به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند
تو رفتی و همه ی گوشواره ها رفتند ...
برای اهل حرم اضطراب باقی ماند
به روی نیزه سرت _ پیش محمل زینب _
هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند
هزار روضه ی مکشوفه خوانده ام اما
هزار روضه ی بین حجاب باقی ماند
سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد
تنور گفته شد اما شراب باقی ماند ...
#محسن_حنیفی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
نسیم علقمه پیوسته میدهد خبرم
که پارهپاره چو گل گشت پیکر پسرم
به خون طپید لب تشنه ماه علقمهام
نشد که قطرۀ آبی برای او ببرم
به وقت مرگ غریبانه سر به خاک نهم
که از چهار پسر نیست یک پسر ببرم
هزار بار الهی! شود فدای حسین
نه جسم چار پسر، جان مادر و پدرم
خدا گواست که باشد فقط برای حسین
هر آن چه خون جگر میچکد ز چشم ترم
چون شمع سوزم و در سوز خویش آب شوم
چنانکه محو شود در شرار دل اثرم
خدا گواست که اشک خجالت عبّاس
ز خون دیدۀ او بیشتر زند شررم
الهی! آنکه کنار دو دست عبّاسم
فتد به خاک قدمهای اهلبیت سرم
برای شیر خدا چهار شیر آوردم
هزار حیف که امروز خم شده کمرم
ز دیدن سر مجروح دخترم زینب
بسان پیکر عبّاس پاره شد جگرم
چنان که خون چکد از «نخل میثم» زینب
ز دیده خونِ جگر ریزم از غم زینب
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح!
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح!
ادب به قامت زهراییات قیام کند
وفا به غیرت عبّاس تو سلام کند
اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی
به چشم آل محمّد عزیز زهرایی
تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمهای
تو آسمان ادب را همیشه قائمهای
به نفس پاک محمّد تو همدمی، مادر!
مسیح عشق و ادب را تو مریمی، مادر!
بهشت شیفتۀ چار لالۀ یاست
کلید باب حوائج به دست عبّاست
مزار توست کنار مزار چار امام
که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام
مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت
که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت؟
هزار قافله دل پایبست فرزندت
نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت
اگر تو نام نبردی ز شاخۀ یاست
گریست دیدۀ زهرا برای عبّاست
الا تمام وجودت پر از نوای حسین
به گریه نایبةالزّینبی برای حسین
روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت
سلامِ گریهکنان حسین، بر اشکت
سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت
خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت
تو مادر شهدا، همسر علی هستی
هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی
خزان رسید چو بر برگ لالۀ یاست
نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست
سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند
علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند
هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت
اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت
دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود
دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
ای که بر دامان مهرت ماه را می پروری
آسمان را زیر دین چشم هایت می بری
درمقاماتت همین بس انتخاب حیدری
تو همان روح زلال از چشمه سار کوثری
بعد زهرا بعد زینب از همه زن ها سری
ای تمام مادران قربان تو نا مادری
خاک پایت سجده گاه نه فلک روی زمین
جای پینه آسمان خورشید دارد بر جبین
بعد زهرا این قبیله مادری خواهد چنین
تا بنی الزهرا تو را خوانند یا ام البنین
زن ولیکن هیبتت مرد آفرین روزگار
رشته های چادرت جود کرم را آبشار
در کلاس درس حجب تو حیا زانو زده
قطره لطف تو بر بحر کرم پهلو زده
شب زلبخندت ستاره بر سر گیسو زده
زیر سایه سار پلکت مهر و مه سوسو زده
گرشرف با عزت و لطف و وفا گردد عجین
عشق معنا می شود با واژه ام البنبن
ردپایت عشق را تا بیت حق تحریر کرد
چشمهایت آیه های حجب را تفسیر کرد
اشک ها را دستهای گرم تو تبخیر کرد
تو چه کردی که خدا کار تو را تقدیر کرد
نو عروسی که پی بخت سپیدت امدی
پیش پای بچه های فاطمه زانو زدی
گفتی ای مردم کجا آیینه زهرا شوم
آمدم خاک در انسیه الحورا شوم
آمدم تا که کنیز زینب کبری شوم
قطره ای امیدوارم وصل بر دریا شوم
اهل این خانه همه شمعند و من پروانه ام
وقت احرام است من حاجیه ی این خانه ام
گرچه با تو باز خانه صاحب غمخوار شد
گرچه قلبت از محبت نورگشت و نار شد
خاطرات فاطمه با نام تو تکرار شد
یاد گل احوال بلبل های خانه زار شد
شد تمام خواهش تو از امیر المومنین
فاطمه نه بعد از این بر من بگو ام البنین
باز می ماند دهان از مهر این نا مادری
شیر را با شیره عشق و وفا می پروری
مثل هدیه پیش کش بر طفل زهرا می بری
عرضه می داری قبولش کن برای نو کری
مادر هرگز ندیدم بگذرد از طفل خود
مثل تو نا مادری نه مادری پیدا نشد
آن هم آن طفلی که چشمش قبله گاه انبیاست
از همان میلاد دستش بوسه گاه مرتضاست
چهره او والقمر چشمان او شمس و ضحاست
گر بگویم لم یلدیولد شبیه او رواست
دُر در آغوش صدف آری چو گوهر می شود
دامن ام البنین عباس پرور می شود
تو ندیدی کربلا از راه تو پا بر نداشت
داغ لبهای خودش را بر دل دریا گذاشت
علقمه یک مشک از عشق و وفا بر دوش داشت
چون نگهبان جان خود را بر سر مشکش گماشت
گفت با خود جان مشک و جان طفلان حرم
هر چه تیر آید به جان خسته خود می خرم
دستهایش رفت اما کم نشد از آن شتاب
می شنید از دور آه از خیمه های اضطراب
با امیدی خویش را انداخت روی مشک آب
ناگهان روی سرش شد اسمان گویا خراب
تیر بر مشکش زدند و مثل مشک از تاب رفت
ایستادو قطره قطره پیکر او آب رفت
انقدر روی زمین شد پیکر او چاک چاک
ماند از آن کوه گویا گرد و خاکی روی خاک
داشت تنها یک نفس درجان خود آن نفس پاک
گفت با ان یک نفس هم یا اخا ادرک اخاک
نه فقط عباس از شرمندگی بی تاب شد
از خجالت مادرش ام البنین هم آب شد
#موسی_علیمرادی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
شايسـته بودي با اميرالمؤمنين باشي
زيـرا لياقت داشــتي مرد آفـرين باشي
وقتي علي فــرقي ندارد با رســـول الله
مثلِ خديجه بي شك أمّ المؤمنين باشي
در تو علي ديده ست ظرفيّت به حدّي كه
قـبل از پسر آوردنت "امّ البنين" باشي
تو خانه دار حضرت حبل المتين هستی
بايد براي بانوان ، حبـل المتين باشي
تو آب از سرچشمه ي عِينُ اليقين خُوردي
تا خـانه دارِ حضرتِ حَـقّ اليقـين باشي
در سايه ي قُـرآنِ ناطِـق ، جا گرفتي تا
مُحكم، چونان آياتِ قُــرآن مُبين باشي
با ساكنان عرش داري اُنس ، جوري كه
اصلاً نمي آيد به تو، اهل زمين باشي
قصدِ كنيزي داشتي در خانه ي زهــرا
تا چند سالي دخترش را همنشين باشي
عبّاس تو وقتي شـكـوهش آنچنان باشد
بايد تو در وقت جلالت اينچنين باشي
تو كهكشان عشق و اقيانوسِ احساسي
زيباست بامولا هم آن باشي هم اين باشي
چون جانشين خوب او بودي سزاوار است
در خـدمـت زهـرا به فردوس برين باشي
مروان زمين گير است از آهِ تو آنجا كه
پــامـنـبريِ اشـكِ زيـنُ العابــدين باشي
از سهم عـبّاسِ خودت هم چشم پوشيدي
تا وقـت گريه وقفِ مَقطوعُ الوَتين* باشي
"وَيلي عَليٰ شِبْلي"*بگو ، آري كه حق داري
دل گـير از دسـتِ عـمــودِ آهــنين باشي
تشييع تو چون فاطمه خيلي غريبانه ست
وقتي خودت مي خواستي كه بي بنين باشي
#محمد_قاسمی
*أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ،
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد-زيارت ناحيه مقدّسه
*أُنْبِئْتُ أَنَّ ابْنِي أُصِيبَ بِرَأْسِهِ مَقْطُوعَ يَدٍ
وَيْلِي عَلَى شِبْلِي أَمَالَ بِرَأْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ
خبردار شده ام كه به سر فرزندم ضربت وارد شده درحالى كه بريده دست بود
واى بر من بر شير بچه ام كه ضربت عمود سرش را خميده كرد
اين بيت نقل است كه از مرثيه هاي حضرت
امّ البنين عليهاسلام است