تقدیم به حضرت سکینه سلام الله علیها
******************************
آن دختری که نزد ِ خدا اعتبار داشت/
نامش سکینه بود، شکوه و وقار داشت/
بنت الحسین ، دخترِ دردانه ی رباب /
این کیمیای عشق هزاران عیار داشت /
مشتاقِ دیدنِ پدرش بود صبح و شام/
مانندِ گل همیشه هوای بهار داشت /
آن خانه ای که جای رباب و سکینه بود/
آن جا دلِ حسین همیشه قرار داشت /
مانندِ عمه زینبِ خود بود زینِ اَب/
از بس که مثلِ عمه ی خود اقتدار داشت/
از مادرش وفا و حیا ارث برده بود /
این دختر از عفاف به دل چشمه سار داشت/
از راویانِ مقتَلِ کرب و بلاست او /
از این سفر به سینه غمِ بی شمار داشت /
یادش نمی رود عطش و خیمه ی رباب/
آن خیمه ای که در دلِ خود شیرخوار داشت/
برداشت مشک و سمتِ عمویش دوید ، آه/
در آن میان فقط زِ عمو انتظار داشت /
وقتی که دید داغِ یتیمی به کربلا /
از آن به بعد گریه ی بی اختیار داشت /
در خیمه های سوخته ، در بینِ شعله ها/
با سوزِ سینه ، روی لبش الفرار داشت /
تا زنده بود روضه برای پدر گرفت /
با یادِ کربلا گله از روزگار داشت /
#رضا_یزدی_اصل
@gharibe_ashena_mobasheri313
#داستانهای_آموزنده_۲
خیلی زیباست بخونید لطفا
♦️مرد میانسالی در محله ی ما زندگی میکند که من از بچگی او را میشناسم، آدم تو دار و خنده روییست...
همیشه صورتش سه تیغ و پیراهن شاد میپوشد...
او حتی محرم هم پیرهن سفید میپوشه،
من هرگز اونو توی هیات و مسجد و امامزاده ها ندیدم...
به قول بابام اصلا شاید کافر باشه...
ولی هیچوقت کسی ازش بدی ندیده سرش تو کار خودشه...
زنش هم تقریبا حجاب آنچنانی نداره خیلی عادی میپوشه، همیشه دوست داشتم بدونم که چرا اهل مسجد و هیات نیست...
تا اینکه یه روز دل و به دریا زدم و توی یه مسیر که با هم بودیم ازش پرسیدم آقا رضا دوست داری یه سفر بری خونه ی خدا...
با خنده گفت تو چی، دوست داری؟
گفتم اره چرا که نه...
بابام هم همیشه حسرت حج رفتن و کربلا رو داره، گفت انشالا نصیبش میشه...
گفتم جوابمو ندادی دوست داری بری؟
گفت من خونه ی خدا زیاد رفتم، اصلا هم حسرتش رو ندارم...
چشام داشت از کاسه در میومد پرسیدم شوخی میکنی؟ گفت شوخی چرا؟
گفتم اخه ندیدم کسی تو محل بگه شما حج رفته باشید: گفت شما پرسیدید خونه ی خدا ،منم گفتم اره زیاد رفتم، اگه بخوای تو رو هم میبرم...
خندم گرفت گفتم چطور، گفت کاری نداره فردا صب آماده باش ببرم خونه ی خدا..اونجا خیلیا هستن خدا هم منتظره دیدنمونه...
خلاصه شب تا صب خوابم نبرد، همش فکر میکردم جادوگره یا هم فکرایی تو سرشه...
خلاصه صبح که شد رفتم در خونشون و صداش زدم و اونم با صورت تراشیده و پیرهن شاد و موهای براق و سیگار وینستون روی لب اومد بیرون و با ماشینش رفتیم...
وسط راه پرسیدم میخای ببریم امامزاده درسته؟ گفت به زودی میبینی...
با هزاران سوال بی جواب توی سرم سکوت کردم تا اینکه رسیدیم به آسایشگاه بچه های بی سر پرست...
داشتم شاخ در میاوردم فقط نگاه میکردم، همینکه رفتیم داخل بچه ها دویدن بغل آقا رضا و اونو عمو صدا میزدن آقا رضا هم از وسایلی که تو مسیر خریده بود بهشون میداد وصدای خنده ی بچه ها بلند شد...
آقا رضا برگشت طرف من و گفت اینم خونه ی خدا ،دیدی که چقدر خونش نزدیکه، ادامه داد: خدا توی آسایشگاه معلولان ذهنی، توی بیمارستان محک، توی آسایشگاه سالمندان، و همیشه چشم به راهه...
چرا ملاک اعتقاد مردم را از ظاهر تشخیص میدهید، چرا همش فکر میکنید خدا توی امامزاده ها و مساجده...
خانه های خدا خیلی نزدیکتره اگه دقت کنیم...
#داستانهای_آموزنده_۲
@gharibe_ashena_mobasheri313
#حضرت_سکینه_سلام_الله_علیها
#حضرت_سكينه_علیهاالسلام:
چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم، حالت اغما و بیهوشى بر من روى داد در آن حال شنيدم پدرم میفرمود:
شيعتى ما اِن شربتم، ماءَ عَذب فاذكرونى
اِذ سمعتم بغريبٍ اَو شهيد فاندبونی...
📗 منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج۲، ص۹۳۰؛ به نقل از مصباح کفعمی، ص۹۶۷.
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم
میرسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم:
شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی
راه را گم کرده بودم، آخر آیا میرسیدم؟
خسته و تنها در آن صحرا، چه غربتها که دیدم
هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم
دشت ساکت بود، اما این صدا را میشنیدم:
اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش...
کاش من هم میشدم از کشتگان یک نگاهش
آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش
راه او آغاز میشد از میان قتلگاهش...
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی
میزد آتش بر جهانی غربت بیانتهایش
کودک ششماهه هم میخواست تا گردد فدایش
ناگهان شد غرق خون با یک سهشعبه ربنایش
کاش آنجا آب میشد آب از هُرم صدایش:
كَيْفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ يَرْحَمُونی
بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری
هر دلی بیتاب میشد با طنین سرخ قاری
دخترش راوی خون بود آن میان با بیقراری
میسرود این اشکها را تا بماند یادگاری:
وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی
#یوسف_رحیمی
@gharibe_ashena_mobasheri313
#امام_حسین_علیه_السلام
از لحظه ای که با علمت آشنا شدم
احیا شدم، نفس زدم از خاک پا شدم
پاشید نفْسِ بی هنرم، خاکِ پا شدم
در بین روضه هم نفسِ انبیا شدم
گفتم حسین ، فاطمه دید و دعا شدم
زهرا مرا خرید و برای شما شدم
لطفت بلند بوده که سر به هوا شدم
جز تو برای ما احدی چاره ساز نیست
خوان کرم به وسعت خوان تو باز نیست
شاهنشهی به قدر تو بنده نواز نیست
بی قصد قربت تو نمازم نماز نیست
دستم شبیه زلفت اگرچه دراز نیست
ای بی نیاز! با تو به غیری نیاز نیست
وُسعم کم است قدر توانم گدا شدم
ای راه راست من به همین قبله مایلم
شعله کشیده آتش عشق تو از دلم
مهرت شبیه آب، روان است در گلم
بی تو به باد میرود ای عشق حاصلم
خاکم ولی به حرمت نام تو قابلم
هر سال ذکر توست، دمِ یا محولم
یک عمر با دعای تو حاجت روا شدم
قد قامت الصلوٰة به قد بلند تو
ای رحمت وسیع! جهان مستمند تو
شب در خودش تنیده به زلف کمند تو
محبوب ماست هرچه که باشد پسند تو
پاینده نیست هرکه نشد پایبند تو
جز اهلبیت کل جهان کارمند تو
من هم درون سینه زنان تو جا شدم
نعم الامیر! نابغهی نقص ناپذیر
خیر کثیر! نعمت نایاب هر فقیر
ابن الغدیر! واسطهی خیر بی نظیر
گردن بگیر ، اینکه مرا کرده ای اسیر
صاحب سریر! محضر تو کعبه سر به زیر
نذر کبیر! با نظر تو منِ حقیر
طوفان کبر بودم و باد صبا شدم
شاه الست بر سر عهدی که بست هست
سر داد پای دین و به ذلت نداد دست
از لحظه ای که خلق شدی، نور بی شکست!
مهرت عجیب در دل اهل سما نشست
فامیلی تمام ملائک حسینی است
میسازی از سپاه شیاطین خدا پرست
من هم به لطف روضهیتان با خدا شدم
سردار بی سرم به سرت میخورم قسم
سر میدهم سر غم تو ای همه کسم
ای نام نامی تو حدیث مقدسم
ای ضلع پنجمین کسای مخمسم
از فرش تو به عرش خداوند میرسم
با اینکه میرسی به دلم کال و نارسم
سربار نوکران تو در روضه ها شدم
تنها دلیل گریهی اهل بکا حسین
عالم تمام رعیت و فرمانروا حسین
در کشتی نجات تو داریم جا حسین
من دوست دارمت بخدا بی ریا حسین
کی میبری مرا حرم کربلا حسین؟
شبهای جمعه فاطمه تا گفت یا حسین
مثل کتیبه هم دم صاحب عزا شدم
لطمه زدن برای تو اصلا عجیب نیست
چون مثل روی ماه تو خدالتریب نیست
زخمی تر از تن تو تن بر صلیب نیست
شاها شهی شبیه تو شیب الخضیب نیست
اصلا غریب تر ز تو آقا غریب نیست
یعنی که گرگ هم ز تنت بی نصیب نیست
از فرط گریه بر تو خودم کربلا شدم
سال ۹۵
@gharibe_ashena_mobasheri313
#مسمط
#امام_زمان_عج
وصل دلدار اگر آرزوی قلب کس است
راه دیدار بریدن ز هوی و هوس است
دل بی یار نه یک خانه که همچون قفس است
دل اگر اهل دلی بود که یک حرف بس است
غیر از این راه نباشد به حرم سودایی
شبی از جام لبت جرعه ی مِی نوشیدم
خُم صهبا شده شب تا به سحر جوشیدم
تا شوم وصل به دریای غمت کوشیدم
دیده بر روی تو بگشوده ز خود پوشیدم
اشک شوق آمد و گردید روان دریایی
ز ازل نام تو آمد به سرا پرده ی عشق
به کناری بزن ای صهبا پرده ی عشق
حیف باشد که بپوشیده تو را پرده ی عشق
تو خود از مهر و وفایت بگشا پرده ی عشق
تو فقط کنج سراپرده ی دل تنهایی
چشم بر هر دو جهان بستم و رویت دیدم
این چنین بود که من زائر تو گردیدم
تا که یک توشه ای از ماه جمالت چیدم
همچو مهتاب شدم بر همگان تابیدم
نور روی تو مرا داد ، چنین والایی
پر و بالن به هوای تو به پرواز آمد
هر کجا رفت دلم جانب تو باز آمد
مرغ جان بر سر بام تو به صد راز آمد
نام تو با قلم عشق در آغاز آمد
که تویی اول و پایان همه زیبایی
کیست با نام خوشت لعل لبش وا نشود
کامِ شیرین نشود شهدِ مصفا نشود
عاشقت نیست کسی که به تماشا نشود
عشق رویت بخدا ساکن هر جا نشود
مهر تو کرد نصیب دل من ، شیدایی
به خدا چهره ی زیبای تو دیدن دارد
حلقه ی بزم تماشای تو دیدن دارد
سَروگون قامت رعنای تو دیدن دارد
دادن جان به تو تولّای تو دیدن دارد
خوش بُوَد دادن هستی به سرِ شیدایی
هر که یک لحظه تو را دیده چه مدهوش شده
زائر روی تو از خویش فراموش شده
دیده رخسار تو را یک دم و از هوش شده
کِی دگر در دل او نور تو خاموش شده
همچو مجنون شود و در بر او ، لیلایی
نَبُوَد پرده دری تا بگشاید رویت
یا کند سجده به محراب خَم ابرویت
تو خودت دست بِبَر طُرّه گشا از مویت
وَر نه چون دام گرفتار کند گیسویت
سرّ سودای تو باشد که نهان از مایی
یارم از راه رسید و ز رخش پرده گشود
غمزه بنمود و به چشمان سیه دل بِربود
آن چه بی تاب نموده ست مرا حُسن تو بود
وای از آن شب که مرا نور رخت جلوه نمود
من چه سان شرح نمایم ز رخی رویایی
آن چه گفتم به خدا ذره ای از یار نبود
غمی از قطره ی دریای تو دلدار نبود
کاش دیدار و تماشای تو یک بار نبود
حاصل عمر به جز لحظه ی دیدار نبود
یوسف گم شده ی فاطمه کِی می آیی
سال ۹۳
@gharibe_ashena_mobasheri313
#چارپاره
#امام_زمان_عج
دلتنگ میشم برا همه
غیر تو یابن الفاطمه
نمی دونم چه دردمه
آقا خودت بگو چِمِه
دلم هواتو میکنه
گناه میاد و سد میشه
اما اینو خوب می دونی
دوسِت دارم من همیشه
میخام که یاد تو باشم
اما گناه نمی ذاره
میخام که ذکر تو بگم
قلب سیاه نمی ذاره
تو آسمون بی کسی
تویی فقط امید من
ابر گناه نمیذاره
ببینمت خورشید من
تو حاضری من غایبم
تو ناظری من غافلم
صاحب قلب من تویی
اما ببین قفلِ ه دلم
میشه منو نگاه کنی
از بَدیا جدا کنی
با یه نگاه ، یه گوشه چشم
قفل دلم رو وا کنی
بی تو دلم جهنمه
کنج سینَه م پر از غمه
اما می دونم با منی
وقتی چشام پر از غمه
از وقتی یادمه دلم
هوایی روی تو بود
برای هر زیارتی
اشکا میشه رمز ورود
من می دونم بَدم ولی
میخام آقا ببینمت
اذن دخول بِده و
یه بار بیا ببینمت
کنج دلم حرم دارم
با ذکر نامت آقا جون
بی تو یه دنیا غم دارم
خیلی میخامت آقا جون
خیمه نشین فاطمه
خیمه ی سینهَ م مال توست
مثل مادر تو کوچه ها
دلم همش دنبال توست
بی تو ، خودم رو کم دارم
تا تو بیایی تا تو بیایی
من یه مدینه غم دارم
تا تو بیایی تا تو بیایی
بی تو دلم یه کربلاست
غمت میون جون من
یوسف زهرا می دونی
عشق توئه تو خون من
هر کی تو رو دوسِت داره
بی تو ببین چه بی کسِ ه
ای گل نرگس به خدا
دیگه بیا دوری بسِ ه
سال ۹۳
@gharibe_ashena_mobasheri313
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨
@gharibe_ashena_mobasheri313
"ای که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد"
کاهل آن است که از سفره ی تو کم ببرد
دست گیر همه دستان مرا هم دریاب
"حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد"
@gharibe_ashena_mobasheri313
#مناجات_با_خدا
کاش جرم و گنهم این همه بسیار نبود
پیشه ام معصیت درگه دادار نبود
قلب آشفته ام از دوری یادت ای کاش
در دل سلسله ی نفس گرفتار نبود
می شدم گر پی نجوای تو در راز و نیاز
بهر من دوری و هجران تو هموار نبود
گر به هنگام گناهم ز تو می کردم یاد
دل غافل شده ام این همه بیمار نبود
جلوه ها کردی و مهرت به دلم تابیدی
قلب پر غفلت من حیف که بیدار نبود
صیقل روحم اگر توبه و اشکم می شد
لوح و آیینه ی جان غرق به زنگار نبود
بارها خوانده ای ام تا به برت برگردم
ولی این عبد فراری تو هشیار نبود
کوله باری ز گنه دارم و دستی خالی
کاش شرمندگی ام در دم دیدار نبود
می شدم یکسره نومید اگر حاصل من
حب زهرا و نبی، حیدر کرار نبود
یا چه می شد به قیامت به شفاعت خواهی
همره فاطمه گر دست علمدار نبود
#محمد_مبشری
@gharibe_ashena_mobasheri313