eitaa logo
قاصدک
102.6هزار دنبال‌کننده
67.2هزار عکس
46.7هزار ویدیو
139 فایل
👈ما نمیتونیم آینده رو انتخاب کنیم، فقط رقمش میزنیم همین...😉 . . . . آیدی ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات؛ https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک بالا بپبوندین👆👆 🎎خیلی کانال خوبیه. @shapaarak
مشاهده در ایتا
دانلود
wιтн love Breαтнιɴɢ тoo; Aɴ ιɴcιdeɴт ιѕ ɴew با عشق تنفس نیز یک حادثه تازه‌ست…! #حسین_منزوی
# استوری @ghaseedak
امام حسین(ع): دو چیز منفعت بسیار دارد اخلاق نیک و جوانمردی دوچیز بقا ندارد جوانی و قوت دوچیز بلا را دور ‌کند صـلـۀ رحم و صدقه دو چیز مقام را فزون کند حل مشکل دیگران و فروتنی
رفتم...و...پشت سرم... حیف...دعای "تو" نبود زندگی بود...ولی... زمزمه های "تو" نبود گفته بودی...که...مرا... عین خودت می دانی "عاشقت بودم"...و... این...عشق...سزای "تو" نبود ❣♀❣
در همین #آغوش تو می توان تا کهکشان پرواز کرد... @ghaseedak
"خدایا" "تو تنها مخاطب" "خاص زندگی منی" @ghaseedak
سلام دوستان ظهرتون بخیر 💞 🙏الهی دلتون مثل آفتاب روشن🌞 ومثل برکه آروم باشه الهی جای بوسه ی خدا😍 همیشه روگونه ی زندگیتون باش😍❤️ @ghaseedak
خوشا به حال زلیخا... عاشق که شد... خدا را پیداکرد...!!! ما که... عاشق میشویم... خدا را گم میکنیم.... @ghaseedak
قاصدک
#پارت107 یلدا ـ عجب بدبختم من! یه نفر رو پیدا نمی کنم یه شهادت برام بده! ـ از بس پرونده ت سیاهه!
یلدا سیاوش، خیلی برام مسئله جالب شد! نمی شه دعوت شون کنیم سر میز خودمون؟ نیما ـ بابا این دو تا مریضن! خوب نیس صداشون کنیم اینجا! سیما ـ نحوه ي سرایت و ابتلا به این بیماري چیز دیگه س. به این صورت ها کسی مبتلا نمی شه. نیما ـ اخه سیما خانم جون، این وامونده یه زکام ساده که نیس! بابا خطرناکه! یلدا ـ سیما جون راست می گه. ایشون پزشکه و متخصص! با این جور رابطه ها این بیماري به کسی سرایت نمی کنه. نیما ـ عجب غلطی کردم آوردم تون اینجا ها! سیما ـ بلند شین نیما خان دعوت شون کنین اینجا. نیما ـچرا من برم دعوت شون کنم؟ اینا رفقاي این ن! بلند شو سیاوش خودت برو. ـ تو سر میزي. بلند شو برو خودتو لوس نکن. نیما ـ بجون همه مون یه بلاملایی سرمون می آدها! این وامونده شوخی وردار نیس ها! ـ پاشو برو نترس. طوري نمی شه. « نیما که داشت حرص می خورد، همونجور که بلند می شد گفت » ـ خدا ذلیلت کنه سیاوش با این دوستاي خطرناکت! همه می رن دوست می گیرن که باعث افتخارشون بشه ایـن یکـی دوسـت پیدا کرده که یه ماچش کنی و رفتی سینه قبرستون! « تا بلند شد خانم بزرگ گفت » ـ مینا جون من آبگوشت بزباش می خورم با دوغ! نیما ـ چی می خوري؟ مگه اینجا قهوه خونه س؟! خانم یزرگ ـ نه مادر، قهوه بخورم شب خوابم نمی بره! همون دوغ خوبه! « همه زدیم زیر خنده و نیما رفت طرف میز شیوا اینا و یه خرده حرف زد و بعدش سه تایی برگشتن سـر میـز مـا. ماهـا بلنـد شدیم و احوالپرسی کردیم و نشستیم که شیوا گفت » ـ سیاوش خناف از شباهت تون فهمیدم که این خانم خواهرتوننن، درسته؟ ـ درسته، سیما خواهرمه. شیوا ـ حتما این خانمم نامزد تون هستن! ـ اینم درسته. نیما ـ و چون فقط خانم بزرگ این وسط باقی می مونه، پس ایشونم نامزد من هستن! عجب شانسی دارم من! امروز کـه خواسـتم جلو این سیما خانم نشون بدم چقدر معصوم و پاکم، از در و دیوار آشنا برام پیدا شد! انگار هر چـی دوسـت و آشـناس اتمـروز اومدن این رستوران وامونده! قرعه کشی م که می کنمی، دو تا دختر خوشگل می افته به این سیاوش کوفتی و خانم بـزرگ مـی افته به من! « همه زدن زیر خنده که شیوا گفت » ـ به شما نمی آد تنها باشین! پسري به خوش تیپی و خوش قیافه اي شما امکان نداره که دخترا دور و ورش نباشن! نیما ـ حالا یه پرونده م شما براي من بساز! ـ اینجا چیکار می کنی شیوا؟ شیوا ـ تو خونه دیگه حوصله م سر رفت. بلند شدیم اومدیم اینجا که یه ناهار بخوریم و برگردیم خونه. « بعد برگست به من نگاه کرد » ـ من سر قول م هستم. ـ می دونم. « بعد برگشت وبا حسرت یه نگاهی به همه ي ما کرد و خندید که پروانه گفت » ـ راستی نیما خان شما چرا تنهائین؟ نیما ـ تارك دنیا شدم. شیوا ـ حدس می زنم که شمام نامزد سیما خانم هستین. « من و سیما خندیدیم » نیما ـ فعلا که رو نوشت نامزدم! حالا که برابر با اصلم می کنن، خدا می دونه! شیوا ـ خیالتون راحت باشه نیما خان. « اینو گفت و برگشت به چشماي سیما نگاه کرد و گفت » ـ من تجربه م زیاده. خیلی راحت می تونم عشق رو تو چشماي سیما خنم بخونم! نیما ـ خدا از خانمی کم ت نکنه دختر! حالا شما که انقدر تجربه ت زیاده، نمی شه یه کاري بکنی که از تو چشماشون بیاد نوك زبونشون؟ شیوا ـ به موقع خودش می آد. « بعد برگشت رف یلدا و گفت
قاصدک
#پارت108 یلدا سیاوش، خیلی برام مسئله جالب شد! نمی شه دعوت شون کنیم سر میز خودمون؟ نیما ـ بابا این
شمام خیلی دختر خوشگلی هستین اما قدر این سیاوش خان رو بدونین. خیلی اقاس. « ازش تشکر کردم که از جاش بلند شد و گفت » ـ خب دیگه، ما باید بریم. ـ مگه ناهار نمی خورین؟ شیوا ـ ما ناهارمون رو خوردیم. یه ساعت قبل از شما اومده بودیم. شمام راحت غذاتون رو بخـورین. از اشـنایی تـون خوشـحال شدم سیما خانم. « بعد با یلدام خداحافظی کرد و با خانم بزرگ م همینطور و وقتی خواست بره، خانم بزرگ گفت» ـ مادر کجا می ري؟ بشین یه لقمه بذار دهن ت. شیوا ـ خیلی ممنون. ما ناهار مونو «خوردیم». خانم بزرگ ـ شما ناهارتونو «بردین»؟ قابلمه آورده بودین؟ شیوا ـ نه خانم زرگ، می گم قبلا « صرف» شده. خانم بزرگ ـ از قبل «ظرف» شده؟ مگه اینجا خرج می دن؟ پروانه ـ ما سر شدیم، خوردیم! خانم بزرگ ـ شما پیر شدین، مردین؟! خدا نکنه! این حرفا چیه؟! مگه چند ساله تونه؟ نیما ـ نخیر! حالا مگه خانم بزرگ ول می کنه! بعد سمعک خانم بزرگ رو از دستش گرفت و آورد جلو دهن ش و گفت » ـ اینارو ول کن خانم بزرگ بذار برن. گوش کن می خوام برات ترانه هاي درخواستی پخش کنم! « اینو گفت و شروع کرد پشت سمعک خانم بزرگ آهنگ و شعر خوندن! خانم بزرگم همینجوري سرشو تکون تکون مـی داد و می خندید و کیف می کرد! ماها مرده بودیم از خنده! نیمام انگار نه انگار که تو رستورانه. سمعک خانم بزرگ رو مثل میکـروفن تو دستش گرفته بود و داشت براش آهنگ می خوند! شیوا و پروانه با خنده خداافظی کردن و رفتن. وقتی اونـا رفـتن، نیمـا بـه خانم بزرگ گفت » ـ ترانه هاي درخواستی تموم شد خانم بزرگ. « بعد سمعک رو گذاشت رو میز که خانم بزرگ دوباره ورش داشت و داد دست نیما و گفت » ـ نیما جون اهنگ یه پول خروس م برام بخون تا ناهارمون بیاره! « ماها دیگه مرده بودیم از خنده! نیما مجبوري سمعک رو گرفت جلو دهن ش و گفت » ـ آخه من شعرش رو بلد نیستم! می خواي مرغ سحر رو بخونم؟ « بعد شروع کرد خوندن » ـ مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن ـ نیما خجالت بکش!همه دارن نگات می کنن! نیما ـ راست می گی؟1 پس بلند تر بخونم صدا به همه برسه شاید از همینجا معروف شدم و گل کردم و افتادم سر زبونا! نیما ـ زآه شرر بار این قفس را برشکن و زیر و زبر کن ـ نیما!! نیما ـ اِه...! چی میگی؟ مگه نمی بینی دارم لالایی می گم بچه رو بخوابونم! داد نزن زابرا می شه! « دوباره همه زدیم زیر خنده! ول کنم نبود!» نیما ـ بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ نغمه ي آزادي نوع بشر سرا ناله سر کن ـ نیما به خدا آبرومون رفت! نیما ـ ظلم ظالم جور صیاد آشیانم داده بر باد اي خدا، اي حبیب، از طبیبم شام تاریک ما را سحر کن « به دفعه چند تا دختر خانم که پشت میز بغلی نشسته بودن، همه با هم شروع کردن به خوندن! » ـ مرغ سحر ناله سر کن! « برگشتم اونارو نگاه کنم که یه خونواده م که این طرف مون بودن شروع کردن به خوندن! » ـ مرغ سحر ناله سر کن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا