eitaa logo
قاصدک
103هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
46هزار ویدیو
137 فایل
👈ما نمیتونیم آینده رو انتخاب کنیم، فقط رقمش میزنیم همین...😉 . . . . آیدی ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات؛ https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک بالا بپبوندین👆👆 🎎خیلی کانال خوبیه. @shapaarak
مشاهده در ایتا
دانلود
قاصدک
#پارت112 یلدا شیوا ـ اون اینکاره نیس. ایدزي هس اما پاکه طفلک. ـ پس چیکار می کنه اونجا؟ شیوا ـ در
یلدا شیوا ـ گیتام هنوز این خاطره رو فراموش نکرده. هر وقت یادش می افته، یه حالت عصبی بهش دست می ده و مـی رهحمـوم و هی خودشو می شوره! ـ تو چه جوري با اون پسره اشنا شدي؟ شیوا ـ ده تا کلک سوار کردم تا تونستم! طرف خیلی پولدار بود! با هر کسی جور نمی شد! اول یه ماشین شیک و گرون قیمت از یکی از بچه ها گرفتیم. البته با راننده ش. خیلی وقت بود کهدورادور مواظبش رودیم که چه روزایی کجاهـا مـی ره و برنامـه ش چیه. وقتی فهمیدیم، دو سه بار خودمو بهش نشون دادم تا بالاخره هر جوري بود اومد جلو و سر حرف رو باهـام وا کـرد. دیگـه بقیه ش بمانید اما بهش کلکی زدم که خودشم خبر دار نشد! آخرشم که دید! یه چک م ازش گرفتم که باگیتا نصف کردیم. دو میلیون بهم پول داد که سر و صداي منو خفه کنه! البته مثلا هنوز خبر نداره که چه بلایی سرش آوردم! ـ براي چی؟ شیوا ـ انتقام! انتقام گیتا! کگاري که اون با گیتا کرد، هیچ حیوونی با حیوون دیگه نمی کنه! ـ درسته! ار کثیفی بوده. شیوا ـ ماهام آدماي کثیفی هستیم، نه؟ ـ گیتا کجاس؟ شیوا ـ حتما یا داره گریه می کنه، یا رفته حموم و هی خودشو می شوره! ـ نمی دونم چی بگم! اینایی که گفتی، بعضی جاهاش واقعا به یهقصه بیشتر شبیه تا واقعیت! یوا ـ ما زندگی گندي داشتیم و داریم سیاوش خان! دختري که نجابت رو گذاشت کنار، این چیزا تو زندگیش زیاد پیش می آد! یعنی اصلا دیگه زندگی نداره. « یه دفعه صداي شیکستن یه چیزي اومد. یه لحظه بعد شیوا گفت » ـ ببخشین سیاوش خان، یه لحظه اجازه بدین! « بلند شد رفت و یه دقیقه بعد برگشت و گفت » ـ ببخشین، اگه اجازه بدین من دیگه برم. ـ طوري شده؟ شیوا ـ داره تو آشپزخونه گریه می کنه! تموم صورتش رو چنگ انداخته و زخمی کرده! ـ پس برید زودتر! اگه کمکی از دست من ساخته بود بهم زنگ بزنین! خداحافظ! « خداحافظی کرد و رفت. از دست خودم عصبانی بود که چه سوال بی موقعی کردم! ساعت حـدود چهـار و نـیم بـود. لباسـامو عوض کردم و رفتم خونه نیما اینا. زنگ زدم. زینت خانم در رو وا کرد و رفتم تو. وقتی از پله هلی حیاط گذشـتم، زینـت خـانم اومد جلو و گفت که نیما طبقه ي پایین تو استخره. برگشتم و از تو حیاط رفتم طبقه ي پایین که اسـتخر و سـوناي خونـه شـون اونجا بود. در رو وا کردم و رفتم تو و از قسمت رخت کن رد شدم و رفتم طرف استخر نشستمو تماشـاش کـردم مـایو پوشـیده بود و یه عینک آقتابی م زده بود که نوري که از شیشه هاي سقف می آد، چشماشو اذیت نکنه. این قسمت خونـه شـون خیلـی قشنگ بود! یعنی کلا خونه شون خیلی قشنگ بود. نقشه ش رو پدر نیما کشیده بود. استخر، زیر پاسیوي خونه بود که سـقف ش همه شیشه بود! نشسته بودم و نگاهش می کردم. یعه دفعه احساس کردم چقدر دوستش دارم!