eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
11.1هزار دنبال‌کننده
21.7هزار عکس
18.5هزار ویدیو
64 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️شهید محمد بلباسی سلحشوری که هم می‌جنگید هم پشتیبانی، هم امدادگری و هم امداد رسانی می‌کرد رفتار و کردار و اخلاق مهربان و پدرانه اش با او را محبوبِ کم نظیر کرده بود 🌷
✨ از شمال 🇮🇷 تا شمال 🇸🇾 💫 از تا . ✨ مردانی که گویی از دریا و از درخشش را وام گرفته بودند، آنقدر که سیاحت در شهر مردمک هایشان، یاد آوار بود. همانقدر ، همانقدر نورانی. مردانی که...😞 . آه... قلم، کمر خم کرده؛ نمی تواند. جوهر به سان گشته است. خشک و سخت، نمی‌نویسد.✍😣 . 💫 برای گفتن و و سرودن از این مردان، هزاران و هزاران قطره جوهر و هزاران نظم و نثر کم است، چه رسد به این قلم و جوهرِ درمانده ی من.😫 . ✨ آری! باید نام و راه این مردان را تک به تک، به رخ کاغذ کشید. . 💫 این بار می‌خواهم از مردی بنویسم که به عشق، آورده بود.❤️ 💫 عشق به (ع) عشق به (س)، عشق به فرزندان‌شان، عشق به راهشان، به راه ، به خــ💚ــدا. و نه عشق به این سیاره ی رنج و گردش ایام و تنی که روح والای او را تاب نمی‌آورد که اگر اینگونه بود، پیکر بی جانش در میان تار و پود خاک های سرد خانطومان به یادگار گذارده نمی شد.😔 . ✨ و من سوگند می‌خورم که او عشق به خدا را بیش از هر چیزی در قلبش پرورانده بود. . بیش از عشق به گیتی، به هستی و حتی به زینب(س) ⭐️ و امان از دل💔 زینب 😣 . ✨ روزی که زینتِ پدر چشم گشود، همه را از نظر گذراند. مادر، خواهر، برادر، اما پدر نبود؛ بود اما نبود. . 💫 سیره اش بود اما چهره اش نبود. سیره ای که تا ابد جاری خواهد ماند. . برای من، برای تو، برای اَب، برای زینب...😣 . به مناسبت سالروز تولد . نویسنده : . 📆 تاریخ تولد : ۹اسفند ۱۳۵۸ قائمشهر . 📆 تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۷ خانطومان سوریه . 📆 تاریخ انتشار: ۱۲اسفند ۱۳۹۸ .
اینجـــــاهیچ ، ِ شما را نمی گیرد ... وخوب میدانــــم کجاست !! کم گـــذاشتم برایتان ... خیلی کم... 🌷
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاهکارِ شهید محمد بلباسی هست😍 پ.ن: نهایت آمال عارفان حقیقی ‌ست و چه کسی عارف‌تر از 🌷
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
یه روزی هم میاد رو بَنِرای سطح شهر می‌بینیم نوشته: « کاروان راهیان » . کاروانی که از ایران و افغانستان و عراق زائـر راهی میکنه به سمت ... می بردمون به سمت حرم حضرت زینب و حضرت رقیه... وقتی خوب دلمونو تکون دادیم و عقده ی این چند سال فراق رو جبران کردیم... . یکی مثل که از یادگارای همین سالای جنگ با تکفیریا باشه برامون شروع میکنه به روایت کردن... . " اینجا که نشستید اسمش است! قریه‌ای که توش حرم مطهر خانوم زینب قرار داره... همینجا بود که مدال گردن ، اولین شهید مدافع حرم ، انداختند...‌ . تو همین خاک بود که محمود رضا بیضایی به معشوقش ، امام حسین رسید... " . بعد سوار اتوبوس میشیم و میریم بعد از اینکه نشستیم رو خاکا ، راوی میگه: " اینجا حلبِ... همونجایی که رو به آسمون پرواز داد... همینجا بود که ، فرمانده ایرانی لشگر فاطمیون ، سرشو گذاشت رو پاهای اربابش! خبرنگاری که دختر سه ساله ‌شو به دختر سه ساله‌ی ارباب سپرد و از دنیا خداحافظی کرد... . اینجا مقتلِ و ... جووناالوارثینو سال شماها که از همون اول عادت کرده بودن به دل ندادن... . مقصد بعدیمون ، جنوب غربِ حلب... همونجایی که تروریستا محاصره‌ش کردن و نیروهای مقاومت رو مجبور به عقب نشینی.‌.. همونجایی که وقتی آزاد شد،همه سجده شکر بجا آوردیم... هر چند برای آزاد شدنش دادیم و اسیر... یکیشون بود که با رفتنش چهار تا بچه‌ش یتیم شدن... ولی کاری کرد که اون دنیا ، جلو حضرت زهرا ، سرشونو با افتخار بلند کنن و بگن: ما بچه های شهید بلباسی ‌ایم!‌ " مثل ،‌ مثل هویزه ، مثل چزابه ، مثل طلاییه ... یه روزی و خان طومان و زینبیه و ریف رو قدم قدم زیارت می کنیم... یه روزی گذرمون بهشون میخوره.. [ هر زمان تو خیابونا چشمتون خورد به بَنِرا و تابلوهایی که ازتون دعوت کرده با این کاروان راهی شید ، بدونید به فاصله ی اندکی ، روزی میرسه که سرتاسر ایران نوشتن... « کاروان راهیان قدس » کاروانی که این بار مقصدش فراتر از و ! کاروانی که میره به سمت خود نماز میخونه تو مسجدالاقصی... با امامت امام دوازدهم... و با حضور تمام شهدا... شهدایی که روزی برای زیارتشون ‌هامون و هامون خاکی شد ... و دیر نیست اون روز ! روزی که با چشمای خودمون ببینیم که رو سر در‌ ورودی نوشته: «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»