🍃به نام او که #تو را برگزید.
روز زمینی شدنت، قلبِ زمین میتپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض میزند.
.
🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، #سید_ابراهیم با آن قدّ رشیدش لامپهای رنگی را چک میکند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊
.
🍃آنطرف تر ،#روحالله نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و #قدیر زغال هارا باد میزند مبادا خاک شوند!!
میخواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂
.
🍃چند روزی میشود که #قدیر و #روحالله هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍
.
🍃وارد میشوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر میکند.
همه به استقبالت میآیند.یک به یک در آغوششان فرو میروی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا_علیهالسلام_⚘
.
🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ #یار میشوی
شهید#محمد_عبدی را به آغوش میکشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت میدرخشد🤩
.
🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست!
تو #عاقبت_بخیر شدی اما جایِ خالیات دلهارا سوزانده
یک #خواهر ، یک #مادر ، یک #همسر اشک چشمشان روان است
#امیر_حسین برای آخرین بار آغوشت را لمس میکند😞
.
🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمیشود💔
.
🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد #قصه_دلبری و #عمار_حلب و این اواخر #جاده_یوتیوب ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀
.
🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هاییاست که به دستمان رسیده و قلب را بیتابَت میکند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست
تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏
.
🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏
.
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
.
🕊به مناسبت شهادت #شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی #حاج_عمار #همت_سوریه
"به اسم حبیب دلها"
•
درست همین جا بود؛ تو همین اتاق. عجله داشتم. لباس هامو عوض کردم و انداختم گوشه ای.روز بعدش دیدم لباس هام تمیز و تا خورده ، توی طاقچه است.
از حاج عمار پرسیدم: چه کسی لباس هامو شسته؟!". خندید.فهمیدم کار خودش بوده .دوبار لباس هامو شست.
اون موقع کل کار اا دست عمار بود؛ کارهای نیروی انسانی، پشتیبانی و آتش. بیشتر فکر توی خط بود، حاج عمار مسئولم نبود؛ داداشم بود.
همیشه میگفت؛ تو داداشم هستی. از عمار چیز های زیادی یاد گرفتم؛ نه تو بحث نظامی. اخلاق خوب رو از اون یاد گرفتم، چیز های ریز اما مهم.
همه با حاج عمار رفیق شده بودیم. از شناسایی که بر می گشتیم ، خسته بودیم. می رفتیم گوشه ایی میخوابیدیم. حاج عمار سریع میرفت غذا درست می کرد و بعد سفره می انداخت.
۴۸ روز باهم در حلب داخل یک اتاق خوابیدیم. از خستگی انگار بیهوش می شدیم.شبها از خواب بیدار میشد و پتو می انداخت رومون.
صبح زود هم برای نماز از خواب بیدار میشد. یکی یکی بچه هارو بیدار می کرد.دوباره ساعت نه صبح خودش صبحانه آماده می کرد و بچه ها رو صدا می زد.می گفتیم ؛تو فرمانده ایی نباید این کار هارو انجام بدی!
می گفت ؛ اینجا فرمانده نداریم، همه با هم برادریم..!
#شهید_محمدحسین_محمدخانی❤️
#جاده_یوتیوب📚
@ghesseyedelbari