eitaa logo
قصـه دلبری
197 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
589 ویدیو
14 فایل
"بسم‌حبیب دلها" ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ به یاد سردار، به یاد عمار..! قصه‌ی دلبری، قصه دلتنگی ماست❤️‍🩹 ۱۳۹۹_۱۴۰۴🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
~°•°🌸°•°~ ~°•مسئول کارهای جهادی دانشگاه بود و عاشق کارهای جهادی🍂مثل خیلی از جهادی ها خالصانه هر سال در مناطق محروم کشور مثل بشاگرد و قلعه گنج خدمت میکرد✨ و به سازندگی و خدمت به این مردم با صفا افتخار میکرد خستگی ناپذیر بود و با اراده°•~ ~°•°🌸°•°~ 🆔@ghesseyedelbari
🍃به نام او که را برگزید. روز زمینی شدنت، قلبِ زمین می‌تپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض می‌زند. . 🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، با آن قدّ رشیدش لامپ‌های رنگی را چک می‌کند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊 . 🍃آن‌طرف تر ، نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و زغال هارا باد می‌زند مبادا خاک شوند!! می‌خواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂 . 🍃چند روزی می‌شود که و هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍 . 🍃وارد می‌شوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر می‌کند. همه به استقبالت می‌آیند.یک به یک در آغوششان فرو می‌روی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا_علیه‌السلام_⚘ . 🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ می‌شوی شهید را به آغوش می‌کشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت می‌درخشد🤩 . 🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست! تو شدی اما جایِ خالی‌ات دلهارا سوزانده یک ، یک ، یک اشک چشمشان روان است برای آخرین بار آغوشت را لمس می‌کند😞 . 🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمی‌شود💔 . 🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد و و این اواخر ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀 . 🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هایی‌است که به دستمان رسیده و قلب را بی‌تابَت می‌کند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏 . 🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏 . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت شهادت .
●بسم حبیب● . 🔺رفته بود لبنان. می گفت تنها تفریحش رفتن به " روضه الشهیدین"بوده.برایم جالب بود که چقدر خوب شهید مغنیه را میشناخت. آنقدر رفته بود سر مزار عماد مغنیه تا آخر پدرش را دیده و باهم عکس گرفته بودند. ●برشی از کتاب 🌱 . پ‌.ن: به مناسبت سالگرد شهادت شهید 🌹 . . { @ghesseyedelbari }
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم دیده نشده از حاج قاسم سلیمانی اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ.  بهجت الدعا؛ صفحه ۳۴۷
•بسم‌حبیب• برشی از کتاب : زود باب رفاقت را باز می‌کرد،با شوخی و مسخره بازی. پاتوق می کرد و بعد یکدفعه دست‌یک‌ روحانی را می‌گرفت می‌آورد وسط. از برخورد و کارهایش خوشم می‌آمد. سال آخر دانشگاه بند و بساط و چمدانم را بردم خانه شان به قول خودش گفتم:(( من هم بازی)). اصلا بروی ما نیاوردند که دانگ کرایه بده. اصلا برایش پول مطرح نبود. یک کارت بانکی داشت که همه رمزش را می‌دانستند. تو کار فرهنگی تا وقتی داشت،خرج می‌کرد‌ . می‌گفت که بچه‌ها بخورند. خودش هم خوش خوراک بود. یعنی ناهار و شام که حتما می بایست به راه باشد، آن هم پختنی. بنده شکم نبود می خواست اینطوری جمع رونق پیدا کند. محرم ها می گفت: که عدسی بخوریم تا اشک چشممان زیاد شود. گوشت بخوریم تا جان داشته باشیم سینه بزنیم. سفره می‌انداخت حتماً‌میبایست سس سر سفره باشد،آب میوه هم همینطور . پولش که تمام می شد خیلی خوشگل و با ادب می فهماند که من دیگر پول ندارم. توی خوابگاه، اتاق ما بهترین اتاق بود به نسبت به بقیه،هم مادی هم معنوی ونظافت و غذا پختن و رعایت حلال و حرام. یک کاغذ روی دیوار داشتیم که حساب کتاب ها را می نوشتیم. فلانی اینقدر بدهکار است. بعد می‌گفتیم : ((نده،حلال!)) محمد حسین دوست نداشت حساب کشی شود. در بحث کمک کردن و نظافت و ظرف شستن همیشه پیشقدم بود. مدیریت می کرد که یک نفر جور همه را نکشد. ❤️ @ghesseyedelbari
"بسم‌حبیب" صدا زد ،رفتم توی اتاق. پاچه شلوار کردی اش را زد بالا.ران پایش را نشانم داد و پرسید: به نظرت چرا اینطور شده؟! رانش کبود بود گفتم با موتور جایی نخوردی؟ گفت نه اگه جای خورده بودم باید شلوارم هم پاره می شد. نگران شدم دو سه ساعتی گذشت یک دفعه توی ذهنم جرقه خورد. یادم آمد. موقع مداحی با یک دستش میکروفون و برگه شعر را می گرفت،با آن یکی دستش می زد روی پا. گفتم وقتی از خود بیخود میشی، نمیفهمی داری چه بلایی سر خودت میاری! روح و روانش با امام حسین علیه السلام بود. اسم هیئت با دل و جانش بازی می‌کرد .چشمانش برق می‌زد .وقتی می‌دانست امشب هیئت داریم، مشعوف می شد. @ghesseyedelbari
. حلب دوباره به تو نیاز دارد..✌️🏻💛 . . @Ghesseyedelbari