📚مادر شمشادها
✍نرجس شکوریان فرد
📄150صفحه
✂️برشی از کتاب:
بی سر و صدا از پلهها پایین آمدیم دوتا چادر سیاه، دوتا پوشیه، دو جفت کفش زنانه👡👡 و زنبیلی پر از خرت و پرت برداشتیم و راهی شدیم
دو تا زن بودیم انگار 🧕🧕
هیچ کس شک نمی کرد، فقط مشکلم بی پولی بود💶 آن روز هیچ پولی نداشتم به خدا توکل کردم و راه افتادم
در پیچ کوچه آقای جوانمردی را دیدم آهسته رفتم طرفش و گفتم حاج آقا سلام، خانم آقای موحدی هستم، اگر پول دارید روی زمین بیندازید
آقای جوانمردی از همراهان مبارزاتی حاجی و محمدرضا بود، خیلی سریع متوجه اوضاع شد راه را ادامه داد و کمی جلوتر مقداری پول روی زمین انداخت
پول را برداشتم و راهی شدیم، به خیابان که رسیدیم سوار تاکسی شدیم و رفتیم🚕 به راننده گفتم آقا این خانم، دخترم است، لال است و نمی تواند صحبت کند. می خواهد برود تهران من کرایه اش را می دهم شما او را ببرید پول خوبی دادند و راننده هم از خدا خواسته قبول کرد.
من پیاده شدم و محمدعلی رفت...
#مادر_شمشادها
#داستان
#شهدا
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚