eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
860 عکس
298 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
دست عشق از دامنِ دل دور باد! می‌تـوان آیا به دل دسـتـور داد؟ می‌تـوان آیا بـه دریـا حـکـم کرد که دلـت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فـرمود: ایست! بـاد را فــرمـود: بـایـد ایسـتـاد؟ آن‌کـه دسـتــور زبــان عـشـق را بـی‌گــــزاره در نـهـاد مــا نــهـاد خـوب می‌دانـسـت تـیـغ تیـز را در کـفِ مستی نمی‌بایـسـت داد @golchine_sher
یک عمر زمین خوردن و يك عمر دویدن پایان بدی بود به جایی نرسیدن از عشق نصیبم نشده غير لبی سرخ آماده ی بوسیدن و از خواب پریدن قلبی که در آن عشق کسی خانه ندارد دنبال دلیل است برای نتپیدن يك عمر نگاهش به نگاه تو بیفتد يك عمر خودت را زده باشی به نديدن سخت است که یادش بدهی پر بگشاید آخر برود در پی با غیر پریدن @golchine_sher
الهی به علی... تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی شب قدر است بخوانید الهی به علی می کند درک پس از سجده خدا را بهتر هرکسی سجده کند چند صباحی به علی تکیه کرده به خودش تاکه چنان کوه شده هرکجا کرده توکل پرِِ کاهی به علی شک ندارم وسط باغچه آدم بشود متوسل بشود گر که گیاهی به علی نه از او، از کَرَم قنبر او فهمیدم می رسد در دو جهان منسب شاهی به علی بادها! میل نجف دارم و دستم خالی ست گله ام را برسانید شفاهی به علی بعد از آن ضربه و آن تشنگی طولانی نگران گاه به اربابم و گاهی به علی... (زمستان) @golchine_sher
از سرِّ عشق بی‌خبری‌، حال ما مپرس ما غرقه گشته‌ایم و تو دریا ندیده‌ای @golchine_sher
ای که می گویی طبیب قلب های عاشقی کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش ... @golchine_sher
سوز تبِ فراقِ تو درمان‌پذیر نیست... @golchine_sher
چشمانت آخرین چیزیست که از میراثِ عشق باقی می‌ماند!!!! قبانی @golchine_sher
سری که در پی دیوار بی‌کسی می‌گشت نمـی‌شـود بـگـذاری بـه روی شـانـهٔ من @golchine_sher
به تو که میرسم؛ مکث میکنم.. انگار در زیبایی ات چیزی جا گذاشته ام مثلا در صدایت… آرامش، یا در چشم هایت… زندگی، یوشیج @golchine_sher
ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق صد درد و هزار دردسر دارد عشق هشدار مرا از این رباعی بشنو از حادثه دور شو، خطر دارد عشق موسوی @golchine_sher
یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید- -با اضطراب، با نگرانی که ایستاد گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی! مردی فرونشست -زبانی که ایستاد- ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد در خود فروشکست همانی که ایستاد زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد... نصری @golchine_sher
درخت، منتظرِ ساعتِ بهار شدن و غرقِ ثانیه‌های شکوفه‌بار شدن درخت، دست به جیب ایستاده آخرِ فصل کنار جاده، در اندیشه‌ی سوار شدن درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟ و یا مسافرِ گردونه‌ی بهار شدن؟ و او شبیه به یک کارمندِ غمگین است درست لحظه‌ی از کار بر کنار شدن گرفته زیرِ بغل، برگه‌های باطله را به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن درخت، دید به خوابش که پنجره شده است ولی ملول شد از فکرِ پر غبار شدن و گفت پنجرگی... آه دوره‌ی سختی‌ست بدونِ پلک زدن، چشم انتظار شدن و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً به جای دار شدن، چوبه‌ی مزار شدن درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن ... ولی درخت ندانست، قسمتش این بود: برای یک زنِ آوازه‌خوان، سه‌تار شدن میرزایی @golchine_sher