eitaa logo
گلچین شعر
16.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
440 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
سراغِ تو را از ماه گرفتم از آسمان از ستاره از سرو سراغِ تو را از شکوفه‌ از چمن از گُل تو در آینه ، در آب ، نمایانی با باد می‌رقصی با رود می‌خوانی و هر بامداد می‌آیی لحافِ شب به شبتاب می‌سپاری و روز روشنی و چراغِ لذّت را با طلوعِ خود تقدیم طبیعت می‌نمایی. تو در تمامِ نفس‌های زمان جریان داری. بی‌تو نبضِ زمین نمی‌زند. @golchine_sher
عشقت مرا به صحرا به کوه به جنگل به گندمزار عشقت مرا به تماشای بهار به نشای پُر شکوهٔ شالیزار عشقت مرا به دریای چشمانت می‌کشاند. چشمانت را با گلِ سرخ مپوش ای غریقِ نجات! بگذار در آن غرق شوم. @golchine_sher
تا که حرف از عید، حرف از روزِ دختر می‌شود دل برایش پَر زند ، همچون کبوتر می‌شود گرچه عمری عاشقش هستم ، ولیکن واقعاً روزِ دختر ، عشقِ من چندین برابر می‌شود واژه می‌رقصد چو سوسن، تا که آید بر زبان همچو سنبل ، نازْ ناران نقشِ دفتر می‌شود شامِ تارم ، می‌شود روشن زشوقش تا ابد زَهْر در کامم چو آید ، عینِ شِکّر می‌شود سینه، دریایی پُر از مرجان و مروارید و دُر سنگِ خارا در نگاهم ، مثلِ گوهر می‌شود آب را در کاسه‌ای ریزم ، اگر با یادِ او تا سَحَر، سرمست و خرّم مثلِ ساغر می‌شود در کویری گر کند مسکن، ز حُسْنَش آن زمین گُل بر افشاند ز هر رنگی ، معطّر می‌شود نورْ باران می‌نماید ، دشتِ بی آیینه را عالم از مهتاب ِ رخسارش منوّر می‌شود نامِ دختر، می‌دهد حرمت به هر دیباچه‌ای آدم از حوّا ، شفاعت روزِ محشر می‌شود @golchine_sher
مـی‌شــود شیــــرین لبــم بـا ذکــرِ نــامـت یا رضا هـــم درودت بـــاد ، هـــم بـــادا سـلـامت یا رضا دعبـلــی بـایـد، کـه تـا شعـــری ســـرایــد باشـکوه مــن چـه گــــویــم بـــر بلنـــدای مقـــامت یا رضا می‌دهد چون باغِ رضوان، آستانت بوی سیب نـــــــور مـــی‌بـــــارد دمـــــادم ، از کـلامــت یـا رضا مـی‌کنـد فـــــردوس و جـنّت بـر جمــالت اقتـــدا گُل، شهادت می‌دهد هـر روز و شامت یا رضا آمـدم بــا قلـبِ عــــــاشــــق بـــر دیــارت، از کــرم کن نگاهــــم ، مـن بنــــازم بـــر مـــرامت یا رضا داده‌ای حــــرمـت به عــالم تا قیـامت ، تا ابـد هــــم درودت بــاد ، هــم بـادا سلـامت یا رضا @golchine_sher
نشـدی خـستـه ، تــو از بــارِ رســـالـت، هرگز تو و این دولت و یک لحظه کسالت، هرگز شــده‌ای سیـــر ، تـــو از عــالَــمِ فـــانــــی شـایـد نشـدی سیـــر، تـــو از سفــرهٔ خـــدمـت، هرگز شب و روزت پِـیِ آســـایشِ مـــردم طــی شد نَبُـوَد کس چـو تـو با ایـن همه همّت، هرگز دگر آسـوده بخواب ای شَـهِ من زیــرا، ســــر ننهـــــادی ، دَمـــی بـــر بستــــرِ راحــت، هرگز دل و جـــــانت بــه خــداونـــدِ قــدیـــرت محکم قـــدمـــــی پـس نکشیــــدی ز ولـایـت، هرگز در و دیــــوار بـه کـــــــردار تـــو بـــاشــــد شاهد نکنـــد دیـــــده تــــو را هیــچ مـلـامــت، هرگز غــزلــم نیــز قسـم خـورد به ســـاقــی ، اینک که ندیدم چـو تـو با حـلــم و بصیرت، هرگز نظـــرم بـــود کـه بـا عـــــزّت و شــــاءنـــی امّـــا بـدَهـی بـر وطنــم این همه حــرمـت، هرگز @golchine_sher
بـاز بــاران مـــی‌زنـــد بـــر پنجــــــره، یعنـی سلام بـاز از بــازی،غــــــــزل، از کـــــودکـــــی دارد پیـام بـاز پـاییــــزست و زلفت مـی‌شـــود زنجیــــرِ دل بـاز افتـادم چـو گنجشکی در آغـوشت به دام بـاز همــدم مـی‌شــــوم بـا خـاطــــراتت زیــر ابــر تا ببـارد عشـق، بـر جــانــم،دلــم،چشمم مدام چتــــر را مـی‌بنــدم آری، تـا بشـــویــم سینـه را بشنــــوم آهنـگِ قلبت را دمــــــادم، بــــی‌کـلـام همچوآهو می‌دوی دردشت و من با چشمِ تَر می‌زنم هو هو ز عشقت تا شود عمرم تمام ســرگـذارم بـر لَحَـد، بعـد از پریشـان گـویی‌ام حـــرمتــی بینــم اگــر قـدری، کنـم از جـا قیـام بــاز مـی‌خــــوانــد تــرانـه، بــاز مــی‌رقصــد نگـار بــاز بــاران مــی‌زنــد بــر پنجـــره، یعنـی سلام @golchine_sher
مـدّتـــــی بـا اشـکِ نـم نـم، مـدّتــــی بـا آه گفت داغِ زهــــــرا را فقـط مــــولای مـا، بـا چـاه گفت این بمـــانَـد تـا اَبَــد، از درد مـی‌پیچـد بـه خــود آنچه درگوشش علی درطولِ شب با آه گفت هرچه ازرخسارِ زردش دید،باحسرت نشست دانه دانه بـرشمــــــرد از مــاتمش بـا مـاه گفت از فـدک حـــرفـــی نــزد بـا غـاصبـانـش بــی‌هــوا تـا نمـــایـد گمـــرهــان را شیـــرِ حـق آگاه گفت دردِ تنهـــــــایــــــیِ خــــــود را، لیـک بـا انـدوهٔ دل هر زمان منزل به منزل،با غمی جانکاه گفت گــرچه پـایـانــی نـدارد ســوزِ چنـدین سـالـه‌اش سرزد ازتفصیل وشرحش،شمّه‌ای کوتاه گفت لا فتـــــــیٰ الّا علــــــی ، لا سیـف الّا ذوالفقـــــــار این سخن را ذاتِ حق،درهیبتِ آن شاه گفت شد علـــی بـا همســرش انسیه الحــورا شهیـد تا که حیـدر گشت با تـابــوت او همــراه گفت شــانـه‌اش لـــرزیـد تـا تلقیـنِ او گـــویــد شبـی پــاره‌ای بـا اشـکِ نــم نــم، پــاره‌ای بـا آه گفت @golchine_sher
من پُر از آوای پاییزم لبالب از غزل، از قافیه شعری دل انگیزم. من پُرم از نغمهٔ دُرنا، در طولِ سفر مملوِّ از دلدادگی سـرشـار از رنگــم. خـالـی‌ام از کینه، از نیـرنگ از صداقت، از صفـا، از مِهـر لبریزم. من پُر از آوای پاییزم زلف خود را می‌کنم عریان و افشان در هـوای سرد آذر، نزد هر عابر. می‌سپارم دل به دریا می‌سرایم مثل باران زندگی را لحظه لحظه دست افشان؛ با صدای باد می‌رقصم با نوای نِـی می‌رُویم با سـرود آب می‌خوانم. من پُر از آوای پاییزم برگِ زرّینم که بر پای مسافر می‌زنم بوسه از آن ساعت که از سرشاخهٔ این باغِ بی‌بنیاد می‌ریزم. من پُر از آوای پاییزم سبکبالم، خوشم، شادم اگرچه پیشِ چشمانِ شما زردم، غم انگیزم ولیکن با خودم من نقش‌ها دارم به دارِ دلربای دشتها، دیباتر از دیبا. من همان خنیاگر سرمستِ سرمستم که می‌خوانم بگوش خار و خاراسنگ. گفته بودم؛ من از آن جنسم، از آن دستم فصلِ بی‌همتای عشّاقِ سحرخیزم. من پُر از آوای پاییزم. از زمستانم، زلیخاتر، لیلاتر در لطافت، نازنین‌تر از بهارانم. عزیزم نزدِ عاشق پیشهٔ شیدای شورانگیز. آری، من بالا بلندم، سرو نازم دخترِ زیبای تبریزم، من پُر از آوای پاییزم... @golchine_sher
بگــذار بـه آخــــــــــر برســـانـــــــم، سخنم را اصـــــــرار مکــن تـا کـه ببنــــدی، دهنم را من پاک‌تـرین عـاشقِ معشـوقه پرستم گــر پـاره نمــایـد به هــوس ، پیــرهنم را در مصــر اگر خســرو و سلطانِ سـریـرم هــــــــر آینــه مــــن آه کشیـــدم، وطنم را دیـوانـه نیَـــم، تا که به بیگانـه دهـم دل بـا تـربـتِ شیــــــــراز ســـرشتــــم، کفنم را جــــــز در وطنـــــــــم، روحِ مـن آرام نگیرد در مملکتـــــم خــــــــاک نمــــاییـد، تنـم را می‌آیم و با عشـق زنـم بوسه به‌ این در اعـلام کنـد مــــــــرغِ سحـــــــــر، آمــدنـم را دیوانهٔ این کـوچه و این کـوی و دیارم بِنْـویس تـو بر سنگِ مـزارم، سخنم را @golchine_sher
تـا کـه یـاد از زخـــم، از زهــــرای اطهــــر می‌کنم روی خـود، بر مضجعِ موسی‌بن‌جعفر می‌کنم سینه‌ام از درد می‌سوزد چوشمعی روز وشب شِکــــوه‌ام را زیـن مصیبـت، بـا پیمبــر می‌کنم مـی‌روم بـا بـالِ عشقــــم، دائمـــاََ تـا کـاظمیــن نـالـه در ایـــوانِ عـــاجـش، بـا کبـــوتـــر می‌کنم دست بـر دامـانِ پُـر مِهــرش زنـم، با اشتیـاق دامنــــم را از عطایـش، پُــر ز گـوهــر می‌کنم شرحِ او هرگز نمی‌گنجدبه شعرم زین سبب شمّـه‌ای از آنچه دانــم، نقشِ دفتــر می‌کنم چشمه‌چشمه‌جودواحسان‌گشت‌جاری‌ازدَرش جــامِ جــانـم را ز جـودش پُـر ز ساغر می‌کنم گر نگردد درعزایش خشک،چشمانم ز اشک بـا سـرشکـــم، کـــــوه و دریـا را بــرابــر می‌کنم گر مـرا باشد دهــانــی چون فلک، از ماتمش می‌زنـــم فــریـاد، هـــر جنبنـده را کــر می‌کنم دل به او دادم،که بر دادم رسد در روزِ حشر عمرِخود را اینچنین ازاین جهان سر می‌کنم ‌‌‌‌‌‌@golchine_sher
گاه شیـریـن‌تـر ز شیــریـن، گاه زهری ای پری مـانـده‌ام با مـن چــــرا، هــر روز قهری ای پری! دامنت،چین‌چین‌ و چشمت، چشمه‌ای از آفتاب چون‌حریری نرم و چون، دیبای دهری ای پری! جمله می‌دانند: من زیبــا پسندم، زین سبب گفته‌ام: زیبـــاتـریـن زیبــــای شهــــری ای پری! مِهرگستر باش چون خورشید و برجانم بتاب مِهـــــر را کــردی رهـا، در بنـدِ مَهـــــری ای پری! غــرق شد در قُلــزُمَـت، دیـدم هــزاران نـازنیـن نیستـی چـون برکه‌ای باریک، بحـری ای پری! همچـو فـروردین و پاییـزی و زان دو مه‌تری آه، پس بـا مـن چــــرا مــاننـد زهـری ای پری! @golchine_sher
نیش بر جانـم زنـی چون مـار، می‌گویی چرا؟ می‌دهی هر لحظه‌ام آزار، می‌گویی چرا؟ گشته‌ام مجنون و گفتم با کسی چیزی نگو می‌زنی در کوی و برزن جار، می‌گویی چرا؟ می‌کُشی گاهی، زمانی دل به یغما می‌بری مشکلم را می‌کنی بسیار، می‌گویی چرا؟ یوسفـم خـوانـی، ولیکن می‌بـری با خـود مـرا می‌فروشی مفت در بازار، می‌گویی چرا؟ می‌کِشی برچشمِ مستت‌سرمه،بااین سادگی می‌نهی بر گردنـم افسار، می‌گویی چرا؟ می‌نشینــی در دلـــــــم، امّــا مــــــــرا بـا افتخــار می‌کنی درچشمِ مردم خوار،می‌گویی چرا؟ هیچ مـی‌دانـــی که بـا ناســــازگاری، می‌کنـی عالَمـی را بر سـرم آوار، می‌گویی چرا؟ حـرمتــــم بـردی، ولــی از دور می‌بینی، مــرا می‌نمایی روی بر دیوار، می‌گویی چرا؟ @golchine_sher ‌‌‌‌‌‌