eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
835 عکس
285 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شب که به بغض‌ها گرفتار شدیم تا صبح دل‌آشوبِ غمِ یار شدیم نفرین به مه و هوای ابری کردیم از جنگل و بالگرد بیزار شدیم (مهرآفرین) @golchine_sher
خستگی و سید والامقام ؟! بر تلاش و همتِ پاکش سلام لحظه ای از راه حق غافل نشد بر حقیقت داشت عمری التزام در طریقت منحرف از ره نشد بود بی شک راه او راه امام با گلاب و اشک و گل شد بدرقه زخمِ ما بی او نیابد التیام خالصانه روز و شب خدمت نمود تا گرفت اجرِ خودش با احترام در شب میلاد مولایش رضا (ع) با رضایت داد جان بهرِ نظام تا شود روشن شبِ تاریکِ ما چهره اش گردید چون ماهِ تمام باد و باران سدِّ راهِ او نشد با شهادت یافت کارش انسجام جاودان شد در دلِ ایرانیان تا بماند وحدتِ ما مستدام روحِ او پرواز کرد از ورزقان آفرین ( شایق) بر آن عالی مرام @golchine_sher
غزل_همدردی ...! به دست حادثه، گُل شاخه شاخه پرپرشد فضا به رایحه ی لاله ها معطّر شد چنان گریست در این داغ، ابر همدردی که جاده جاده جماعت، به غم شناور شد دوباره مسئله ی همزبانی اوج گرفت دری و فارسی باهمدیگر برابرشد فقط نه غمزده زین ماجرا دل «تهران» که دیدگان پریشان «بلخ» هم ترشد در این عزا دل تاریخ ما به درد آمد از این عزا همه احساس ها مکدّر شد نشست خاک «خراسان» به سوگ فرزندش برای مردم این مرز کهنه، مادر شد گِره گِره همه پیوندها به هم آمیخت درخت همدلی در بین ما تناور شد کتاب قصه ی همسایگی به حرف آمد مرور صفحه ی همبستگی میسّر شد شکوفه داد هم آوائی، زیر این باران نشای نوشده ی دوستی صنوبر شد فراق «مشهد» و شهر «مزار» ممکن نیست چرا که این دو حرم، تا ابد برادر شد @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با نیت خالصانه در خدمت بود دنباله رُوی ولایت و ملت بود در نظمِ نوینِ چند قطبیِ جهان او مظهر دیپلماسی قدرت بود @golchine_sher
در جنگلی از ابر و مه ، همخواب باران بود رودی که عمری مثل یک دریا خروشان بود با شال سبزی در کنار صخره قامت بست ایاک نعبد خوانده و ، در قلب میدان بود چشمان آهو در خراسان اشک غم می‌ریخت باران ولی در ورزقان دنبال جیران بود انگشتری از دست مردی بر زمین افتاد آن‌شب تمام جلگه ها ملک سلیمان بود ملک سلیمان گفتم و بغضم دوچندان شد یک شب همین دلشوره‌ها در شهر کرمان بود از جنس جمهوری کسی می‌آمد و ... ای‌کاش آن‌شب تمام صحن جمهوری چراغان بود از خون سرخ آل‌هاشم ، آل‌ابراهیم در جنگلی پر از شقایق عید قربان بود بعد از هزار و یکصد و اندی ، شب یلدا چشم انتظار خنده‌ی صبح بهاران بود از ساحل رود ارس ، یک مرد بارانی می‌آمد و مهمان سلطان خراسان بود @golchine_sher
خادم جمهور تبسم بر لبان روستایی دور بودی تو چراغ خانه بی بی گل رنجور بودی تو مبادا تشنه و تاریک باشد کلبه ای در کوه به فکر مردم افتاده ی مهجور بودی تو   دلت با رفتنِ استخر یا ویلا نمی شد شاد به لبخندی که می زند کودکی مسرور بودی تو تو هم مثل بقیه می نشستی گوشه ای راحت خودت را درد سر دادی ،مگر مجبور بودی تو؟ میان کوچه ها شد دفتر کارَت،چه شد میزت؟ رییس ما نبودی،خادم جمهور بودی تو شهادت باید آخر قسمتت می شد، دلاور مرد! که عمری با شهیدان خدا محشور بودی تو @golchine_sher
هدایت شده از احمد ایرانی نسب
شب هجران تو آشفته کرده خواب دنیا را و رأس ساعت اردیبهشت آورد یلدا را خدا بر سینه‌ی بی طاقت شب، صبر خواهد داد مگر طاقت بیارد روضه های صبح فردا را میان شعله بین عاشق و معشوق فرقی نیست تو حس کردی بلای سوختن را، ما تماشا را خبر این است، ابراهیم در راه گلستان سوخت خبر این است، حس کرد عاقبت آغوش مولا را به صفحه صفحه‌ی سرخ مقاتل بارها دیدم به آتش می‌کشد تقدیر، فرزندان زهرا را برایت ابرها پیراهن مشکی به تن کردند مگر در سایه بنشانند این تن‌های تنها را برای فاتحه خوانی، برای تسلیت، باران کنارت می‌رساند قطره قطره دستِ دریا را پر از بی‌تابی و اشک و غم و اندوه می‌گشتیم میان کوه و جنگل را، میان دشت و صحرا را چه کردی که تمام روضه ها را در تو می‌بینیم عطش را، سوختن را، گم شدن را، ارباً اربا را من از بی‌تابی قلب محبان تو فهمیدم تو با خون خودت بیدار کردی غیرت ما را @ahmadiraninasab
بام خدا را ببین و هشت کبوتر هشت گل سرخ و هشت نخل تناور با یکی از هشت گل، بهار می‌آید عطر عبایش در اين هواست شناور رایحه‌ی جنت‌الرضاست گمانم دامنه‌ی کوه را گرفته سراسر فاطمه در بر کشیده‌است پسر را درّه منور شده‌ست و دشت، معطر لاله‌ی خوشبوی از بهار، گذشته ساعت لبخند توست ای گل پرپر ای که سرت را گذاشتند شهیدان در دل آن کوه روی دامن مادر این نفس آخر تو بود که می‌گفت شاه امانم بده در این دَمِ آخر @golchine_sher
کسی که دغدغه اش درد و رنج مردم بود در اوج غصه و غم بر لبش تبسم بود اگر چه باغ نگاهش تب شقایق داشت دلش به خرمی خوشه های گندم بود دلی به وسعت دریا و در خروش، اما سکوت بود و لبالب پر از تلاطم بود میان آن همه نامردمی و بد عهدی تمام روز و شبش در پی تفاهم بود رئیس دولت و دلسوز آب و خاک وطن مرید و خادم جدش امام هشتم بود به جای تکیه زدن  بر اَریکه ی قدرت همیشه و همه جا در میان مردم بود شراب شهد شهادت به راه خدمت خلق به سر کشید آنگه که مست ازین خم بود @golchine_sher
سکوت دشت در خود داشت اندوهی فراوان را به هم می‌ریخت طوفان تک نوازیهای باران را مُشوَّش بود وسرگردان به دور خویش می‌پیچید ارس، می‌دید از بالا، مصیبت‌های طوفان را ز شرم خویش کوهستان، فرو بردند در مه سر مجسم کرد چشمانم، تنی سر در گریبان را به ناگاه از افق‌ها بالگردی سر برون آورد که در خود داشت جمع بی‌بدیلی از سواران را ارس، فریاد زد: برگرد! این بیراهه ایمن نیست مبر با خود میان توده‌های ابر یاران را ندارد روزگار ما بسی اینگونه گوهرها جوانمردی کن و برگرد خوش داریم مهمان را ولیکن بالگرد آندم، میان ابرها گم شد کسی دیگر ندید از دور آن جمع پریشان را به دور خویش چرخید و فرود آمد به قلب سنگ نمایان کرد پیش چشم ما غم‌های دوران را وطن شد رو به سمت شرق، باران بود و حیرانی صدا زد از صمیمِ قلبِ خود شاهِ خراسان را ندا آمد که ابراهیم وارد شد به قربانگاه به چشم دل تماشا کن گلستان را گلستان را خبر پیچید در گوش تمام کوچه های شهر به سیل اشک خود شستند خوب و بد خیابان را... @golchine_sher
چهل_روز_گذشت صدا پیچیده در کوه مه آلودی، صدای کیست؟ به روی ابرهای این حوالی ردپای کیست؟ نگاه قاصدک ها بی خبر در حیرت و اندوه ندانستند اما این صدای آشنای کیست؟ صدایی مانده از روز ازل در سینه کوه است ملائک می شناسند این صدا قالوا بلای کیست گلستان گشته کوهی که به دل آتشفشان دارد صدا این بار می گوید که شرح ماجرای کیست به ابراهیم نازل شد تمام محکمات کوه چه بشکوه است می دانم طنین ربنای کیست صدا پیچید در کوه و به هر وادی رسید اندوه میان چشم های غرق حیرت، این عزای کیست؟ @golchine_sher
🌹کُنج آرام حریمت🌹 نمی خواهم به جز آیینه ها هم صحبتی دیگر به غیر از کنج آرام حریمت خلوتی دیگر تمام عمر میزان بوده ام با صبحِ دیدارت گمانم می رسد وقت عبورت ساعتی دیگر غنیمت می شمارم لحظه ی ناب اَذانَت را هم آوای قنوتت می شوم در رکعتی دیگر بخوان از بیکرانِ عاشقی همواره جانم را رها از تنگنای این قفس، در وسعتی دیگر به دریا می رسانی عاقبت این رود گریان را ندارم جز تلاقی با نگاهت حاجتی دیگر بیا تقدیمت ای شمع نهان خاکستر عمرم ندارم بعد از این پروانگی ها حسرتی دیگر غروب است و غمی شیرین نشسته در دل و جانم غروب است و نمی خواهم پس از این غربتی دیگر @golchine_sher