eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
837 عکس
287 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
من خسته ام، تو خسته ای آیا شبیه من؟ یک شاعر شکسته ی تنها شبیه من حتی خودم شنیده ام از این کلاغها در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من امروز دل نبند به مردم که می شود اینگونه روزگار تو - فردا - شبیه من ای هم قفس بخوان که ز سوز تو روشن است خواهی گذشت روزی از اینجا شبیه من از لحن شعرهای تو معلوم می شود مانند مردم است دلت یا شبیه من من زنده ام به شایعه ها اعتنا نکن در شهر کشته اند کسی را شبیه من @golchine_sher
و ای بهانه‌ی شیرین‌تر از شکرقندم به عشق پاک کسی جز تو دل نمی‌بندم به دین این همه پیغمبر احتیاجی نیست همین بس است که اینک تویی خداوندم همین بس است که هر لحظه‌ای که می‌گذرد گسستنی نشود با دل تو پیوندم مرا کمک کن از این پس که گام‌های زمین نمی‌برند و به مقصد نمی‌رسانندم همیشه شعر سرودم برای مردم شهر ولی نه! هیچ کدامش نشد خوشایندم تویی بهانه‌ی این شعر خوب باور کن که در سرودن این شعرها هنرمندم @golchine_sher
دو ساعتی که به اندازه‌ ی دو سال گذشت تمام عمرِ من انگار در خیال گذشت  ببند پنجره ها را که کوچه ناامن است نسیم آمد و نشنید و بی‌ خیال گذشت درست روی همین صندلی تو را دیدم نگاه خیره ‌ی تو،لحظه ای که لال گذشت  چه ساعتی‌ است ببخشید؟… ساده بود اما چه‌ ها که از دل تو با همین سؤال گذشت گذشت و رفت و به تو فکر می‌کنم،تنها دو ساعتی که به اندازه ‌ی دو سال گذشت @golchine_sher
یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم مرده ام،دارم خوراک جانورها می شوم بیخیال از رنج فریادم تردّد می کنند باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم با زبان لال خود حس می کنم این روزها همنشین و همکلام کور و کرها می شوم هیچکس دیگر کنارم نیست،می ترسم از این اینکه دارم مثل مفقود الاثرها می شوم عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای می کُشم خود را و سر فصل خبرها می شوم @golchine_sher
همین دقیقه، همین ساعت آفتاب، درست کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست تو کنج باغچه، گلهای سرخ می چیدی پس از گذشتن یک سال یادم است درست ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است کسی که بعد تو یک لحظه از تو دست نشست چقدر نامه نوشتم دلم پر است چقدر امید نیست به این شعرهای ساده ی سست دوباره نامه ی من شهر بی وفا شده است چه خلوت است در این روزها اداره ی پست! @golchine_sher
باران، غروب، ما، اتوبوسی که ممکن است باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است این لحظه، لحظه، لحظه، اگر آخرین، اگر بس کن نزن دوباره نفوسی که ممکن است من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است دل‌نـازکـی و دل‌نـگـرانـم چـه می‌شـود من نیستم تو، شهر عبوسی که ممکن است ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی من پشت شیشهٔ اتوبوسی که ممکن است @golchine_sher
من خسته‌ام ، تو خسته‌ای آيا شبيه من ؟! يک شاعرِ شکسته‌ی تنها ، شبيه من ؟! حتی خودم شنيده‌ام از اين کلاغ‌ها در شهر يک نفر شده پيدا شبيه من امروز دل مبند به خودم ، که می‌شود اين‌گونه روزگار تو فردا شبيه من ای هم‌قفس ! بخوان که روز تو روشن است خواهی گذشت روزی از اينجا شبيه من آبی‌ترين مسافر ! من می‌شناسمت دل می‌زنی هميشه به دريا شبيه من من زنده‌ام ، به شايعه‌ها اعتماد نکن ! در شهر کشته‌اند کسی را شبيه من @golchine_sher
تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی این عابران که می‌گذرند از خیال من مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی   @golchine_sher
باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا افتــاد روی میـــز ورق‌هــــای سرنوشت فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا کم‌کم زمانه داشت به هــم می‌رساندمان در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا… تا آفتاب زد همـــه جـــا تــــار شد برام دنیا چه‌قدر سرد و کِسل بود و ما دو تا از خواب می‌پریم کـه این ماجرا فقط یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا @golchine_sher
به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را    @golchine_sher
نروید آی ! به چشمان شما محتاجم تک و تنها نگذارید مرا محتاجم اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید به فراگیری قانونِ شنا محتاجم عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم دل حیران من... انبوه خدایان زمین چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند من به لالایی زیبایِ شما محتاجم گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم   @golchine_sher
باران، غروب، ما، اتوبوسی که ممکن است باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است این لحظه، لحظه، لحظه، اگر آخرین، اگر بس کن نزن دوباره نفوسی که ممکن است من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است دل‌نـازکـی و دل‌نـگـرانـم چـه می‌شـود من نیستم تو، شهر عبوسی که ممکن است ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی من پشت شیشهٔ اتوبوسی که ممکن است @golchine_sher