قاصدک این بار پیغام از بهار آورده است
مژده پایان عصر انتظار آورده است
می زند با بی قراری قاصدک بر پنجره
شاید این دفعه خبر از سوی یار آورده است
کوچه های شهر را پاشیده اند آیا گلاب ؟
یا صبا عطر دل انگیز نگار آورده است؟
دانه دانه اشک های ندبه هم گل می دهد
اشک، ما را تشنه دیدار بار آورده است
خوش خبر باشی الهی قاصدک ،پیغام تو
جمعه های بی قراری را قرار آورده است
#روحالله_راوینیا
#عضوکانال
#انتظار
@golchine_sher
دعای روز پنجم رمضان
خدای من که غفارالذنوبی
به مهرِ خود که ستارالعیوبی
نشانم می دهی شایستگی را
مرا کن تحت فرمانت به خوبی
#فاطمهدستجردی
#عضوکانال
@golchine_sher
بهجز هوای رهایی به سر نداشته باشی
هوس کنی بپری بال و پر نداشته باشی
میان معرکه عمری پلنگ باشی و حالا
برای هیچ غزالی خطر نداشته باشی
خطر که هیچ... وجودت تمام بود و نبودت
اثر نداشته باشد، اثر نداشته باشی
تمام شب به تماشا به ماه چشم بدوزی
ولی برای پریدن جگر نداشته باشی
شب این شب ظلمانی احاطهات کند اما
دو چشمِ شبشکنِ شعلهور نداشته باشی
خلاصه کرک و پرت را زمانه ریخته باشد
تو از غرور خودت دست برنداشته باشی
نگو که از تو گذشته - اگرچه مثل گذشته
هوای خون و خطر آنقَدَر نداشته باشی -
ولی پلنگ، پلنگ است اگر چه خسته و تنها
اگر چه چیزی از آن شور و شر نداشته باشی
#بهروز_یاسمی
@golchine_sher
اگر باران هم میبودی
در میان هزاران قطره تو را مییافتم
و میگرفتمت!
میترسیدم،
چرا که خاک
هرچیزی را که بگیرد
پس نمیدهد...
#جمال_ثریا
@golchine_sher
خویش را گم کردهام بعد از تو در آوار خویش!
رحم کن! میترسم از تنهایی بسیار خویش
شمع جانم را مسوزان بیش از این، دیگر مگو
«اشک میریزد برای گرمی بازار خویش»
آنچنان سرگرم رویای تو هستم، بارها
دیدهام خواب تو را با دیدهی بیدار خویش
چهرهای دارم که پنهان در نقاب کهنهایست
خیره در آیینهام با حسرت دیدار خویش!
باشد ای خورشیدِ پنهان! در حجابِ خویش باش
باز هم خو میکنم با سایهی دیوار خویش...
#حسین_دهلوی
@golchine_sher
من برای دردهایم فکر مرهم نیستم
خوب میدانم دوای من حرم درمانی است
#نگین_نقیبی
#عضوکانال
@golchine_sher
روزگار همیشه بر یك قرار نمیماند.
روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد.
کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود،
بهار میآید...
#محمود_دولتآبادی
@golchine_sher
سیب من! چرخیدی و با اتفاق دیگری
عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری
قسمت تو رفتن از باغ است اما سهم من
قصه ای که می رسد دست کلاغ دیگری
بعد تو با هرکسی طرح رفاقت ریختم
تا فراموشم شود با داغ ، داغ دیگری
عشق کورم کرد و بر دستم چراغی هدیه داد
تا بیندازد مرا در باتلاق دیگری
آنچه بعد از رفتن تو سر به زیرم کرده است
مانده ام عشق است یا ترس از فراق دیگری
طبق قانون وفاداری به پایت سوختم
طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری
#علی_صفری
@golchine_sher
( رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا)
سرِ سجّاده سحر مستِ دعا کرد مرا
چون گره در گره از غفلت خود شد کارم
سی سحر دستِ مبارک گِره وا کرد مرا
مانده بودم به کجا رو کنم از دستِ هوس
رمضان از قفسِ تنگ رها کرد مرا
چه مبارک سحری هست به هنگامِ دعا
کز سرِ لطف، حواله به خدا کرد مرا
عشقِ بین الحرمین شعله به جانم زد و رفت
بعد از آن همسفرِ کرب و بلا کرد مرا
همه شب وقتِ سحر مرغِ نیایش آمد
با خودش راهرو شهرِ صفا کرد مرا
خلوتِ اُنس ، مرا شورِ دگر داد خدا
تا که فارغ ز غمِ چون و چرا کرد مرا
( شایق) از پرتو قرآن به دلم می دیدم
که در آغاز ِ سحر غرقِ رجا کرد مرا
#اکبر_حمیدی_شایق
#عضوکانال
@golchine_sher
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
#فاضل_نظری
@golchine_sher