یا تو بازیگر لایقی نیستی
یا من تماشاچی ِ حاذقی ام
که اول تا آخر قصه رو از تو چشمات می خونم.
#زهرا_ابراهیم_زاده
#عضوکانال
@golchine_sher
امروز دلتنگم ولي دلتنگ باران
مي آيدم از دور گاهي زنگ باران
اينجا كوير سالهاي آتش و سوز
انگار مي آيد نواي چنگ باران
دل خسته از صدها سوال بي جواب است
دل را جوابي ده خدا ! همرنگ باران
اين پنجره احساس تلخي دارد از هجر
بشكن سر اين درد را با سنگ باران
آهنگ دل در خشكسالي سوخت آري
رحمي كن و امشب بزن آهنگ باران
#امالبنین_بهرامی
#عضوکانال
@golchine_sher
سخت است که یادش بِدَهی پر بگشاید
آخر برود در پی با غیر پریدن
#سید_تقی_سیدی
@golchine_sher
نوشته اند دلم را برای خون جگری
بدون گریه زمانه نمی شود سپری
نیازمند تکامل به گریه محتاج است
درخت آب ندیده نمی دهد ثمری
دو فیض، توشۀ راه سلوک عاشق هست
توسل سحری و عنایت سحری
هزار نافله خواندن چه فایده دارد
اگر نداشته باشد به عاشقان نظری
به هر دری که زدم باز پشت در ماندم
بس است در زدن من، بس است در به دری
برای بنده خریدن بیا سر بازار
چه خوب می شود این مرتبه مرا بخری
بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد
چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری
همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه
اگر چه نام مرا در نوافلت نبری
خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد
((دعای من به خودم هم نمی کند اثری))
#علی_اکبر_لطیفیان
#امام_زمان
@golchine_sher
«بهار پشت در است»
به گوشِ پنجره آرام
نسیم گفت و گذشت...
#مژگان_عباسلو
@golchine_sher
کمر خم کرد هرکس بُرد بار عشق را بر دوش
جوان شد پیر، گل شد سربهزانو، بید شد مجنون
#فاضلنظری
@golchine_sher
میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه "جسم" هم آتش بگیرد، "جان" نمیسوزد
به آتش میکشند این روزها قرآنِ ما را... لیک
نمیدانند "فجر" و "طارق" و "فرقان" نمیسوزد
نمیدانند این اصحاب نار، این شعله بر دوشان
که "حمد" آتش نمیگیرد که "الرحمان" نمیسوزد
خدای قصهی قرآنیِ "عاد" و "ثمود"! آخر
چرا این شهرها در آتشِ کفران نمیسوزد؟
مگر قرآن چه دارد؟ سوره سوره، خط به خط، ایمان
دل مردم برای این همه ایمان نمیسوزد؟
به این کافرمرامان، منکرانِ نور و زیبایی
بگو قرآن نمیسوزد، بگو قرآن نمیسوزد
#رضا_یزدانی
#هتک_حرمت_قرآن
@golchine_sher
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
#نیما_یوشیج
@golchine_sher
تنها شراب چشم خُمار تو قادر است
میخانه را دوباره پر از مشتری کند!
#فاضل_نظری
@golchine_sher
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
#شهریار
@golchine_sher
دلتنگ توام مثل یتیمی که ببیند
در کوچه ی باران زده بابای کسی را
#منوچهرابراهیمی
@golchine_sher