قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند
میان آن همه تشویش در تو مینگرم
#سعدی
@golchine_sher
آرام دل عالمیان کوی حسین است
این دام بلا سلسله موی حسین است
برعالمیان فخر کند روضه رضوان
تاجلوه گر از قامت دلجوی حسین است
#زینب_عدالتیان
#عضوکانال
@golchine_sher
چندی است اسیر باد و باران شده ام
دلداده به آفتاب تابان شده ام
گلها همه خوبند ولی با این حال
من عاشق ِآفتابگردان شده ام
#صفيه_قومنجانی
#عضوکانال
@golchine_sher
معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده ست
#حامد_عسکری
@golchine_sher
مرا خسته در این ویرانه مپسند
قطار کاروان ها دیده ام من
که صبح از رویشان پیغام می برد.
صداهای جرس های ره آوردان بسی بشنیده ام من
که از نقش امیدی آب می خورد
#نیما_یوشیج
@golchine_sher
لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم
یک بار دگر خانه ات آباد بگو: سیب…
#متین_فروزنده
@golchine_sher
تا جاده زیر پای لنگ افتاده باشد
از آسمان انگار سنگ افتاده باشد
دنیا گشاده تر از ابعاد قفس نیست
وقتی نفس در سینه تنگ افتاده باشد
با آه سوزانی که از دل می تراود
گویی درون سینه جنگ افتاده باشد
تردید دارم طعم امن خانه ها مان
در زیر دندان کلنگ افتاده باشد
کو عطر مشک و چشم دریا گونه وقتی
آهو به چنگال پلنگ افتاده باشد
تغییر خواهد کرد، آنی زیر و بالاش
عمری که بر الاکلنگ افتاده باشد
شب میرود می ترسم از افکار عریان
بر دامن تاریخ ننگ افتاده باشد
#علی_احدی
#عضوکانال
@golchine_sher
گُشا آن درگَهت را باز امشب
که دل میل تو دارد باز امشب
مرا کن همنشینِ خلوت خود
که گویم باتوصدهاراز امشب
رها شدمرغِ دل ازسینه ی من
که تا بر تو کند پرواز امشب
به امیدی که بینم خوابِ نازت
بخوابد دیدگانم ناز امشب
ازآنکه بشنوم آوایت ایدوست
نمی خوانم دگر آواز امشب
چه پُر معنا بُوَد لبهای خاموش
چه پُر آوا سکوتِ ساز امشب
نخواهدماه وناهیداز تو(مهدی)
که خواهد زهره ی طنّاز امشب
#مهدی_میرابی
#عضوکانال
@golchine_sher
لحظهٔ دیدار نزدیک است
باز من دیوانهام، مستم
باز میلرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونهام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظهٔ دیدار نزدیک است
#مهدی_اخوان_ثالث
@golchine_sher
در شب هجران مرا پروانه ی وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
#حافظ
@golchine_sher
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را
ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُّل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را
عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را
کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را
روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را
#غلامرضا_طریقی
@golchine_sher