eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
865 عکس
299 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
اول هوس و شیطنتی پُر هیجان بود نوعی تپشِ قلب شبیهِ ضربان بود کم‌کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدنِ او شد انگار که جذاب‌ترین فردِ جهان بود هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود می‌خواستم اقرار کنم عاشقم، اما؛ «چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟» فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویَم «از بس‌که اشاراتِ نظر نامه‌رسان بود» القصه، گرفتارِ دلِ هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود از آن‌چه میانِ من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود اما وسط آن‌همه دلبستگی و عشق معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده من زاغه‌نشین بودم و او دخترِ خان بود کم‌کم به خودش آمد و فهمید چه کرده حق داشت که پا پس بکشد … بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دخترِ خان با دک و پوزش هم شأنِ منِ پاپتیِ غازچران بود؟! البتّه که نه!، رفت… خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود او رفت و غمش شعله به جانِ قلم انداخت من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم دیوانِ بزرگی که پُر از آه و فغان بود بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سَرَم در دَوَران بود گفتم که بدانید، وفا… عشق… دروغ است من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را آگاه نکردند به شرّی که در آن بود ویروسْ، خطرناک‌تر از عشق ندیدم یک قاتلِ بالفطره اگر بود، همان بود هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه‌کَنَم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود @golchine_sher
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده بود. از قول من به باران بی امان بگو: دل اگر دل باشد آب از آسیاب علاقه‌اش نمی‌‌افتد! @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شریانهای غم ـــــــــــــــــــــــــــــــ شعری بگو که یاد خدا را رقم زند جز او تمام قافیه ها را قلم زند با خوب و بد بجوشد و در قاب آرزو آتش به خرمن شریانهای غم زند شعری بگو که مثل خلیج همیشه فارس توفان کند معادله ها را به هم زند یا آنکه از سه تیغ دماوند بگذرد بر پهنۀ خلیج نشان از عجم زند از حرف حق زدن نهراسد به پیش کفر از حق همیشه دربر بیهوده دم زند شعری بگو که مدح علی را بیان کند پا در مسیر شاعری محتشم زند از بهر کسب علم و ادب در مدار شعر دست طلب به دامن اهل کرم زند شعری بگو که زنده بماند ز بعد تو نام تو را به سردر ملک عدم زند @golchine_sher
پوچی و اُفولِ دیو، معلوم شده‌ست سرمستیِ او گذشته، مغموم شده‌ست این جمله، شده زمزمه‌یِ حق‌طلبان؛ هنگامه‌یِ خونخواهیِ مظلوم شده‌ست @golchine_sher
از حس بغض ابرهای تیره سرشارم ‌قهرت کشیده خط باطل روی افکارم من فکر می کردم که انسانی ولی انگار باید از این خوش باوری ها دست بردارم می لرزم از ترس همین که خانه ی دل را ویران کنی، مدفون شوم در زیر آوارم در حسرت تو جان دهم هرگز نفهمی که یک عالمه درد دل از این روزها دارم خیلی شبیه یک رباط آهنی هستی از سردی دست تو گفتم، کردی انکارم تقصیر من بوده از اول خواستم باشی لعنت به من، لعنت به تو، لعنت به اصرارم اصلا رهایم کن خیالی نیست می فهمی؟ چون جنس حوایم به این تبعید ناچارم هرچند پر بغضم از این افسانه ی تقصیر اشکی به روی شانه ات، آدم! نمی بارم @golchine_sher
آه من منتظرم تا پر و بالم بدهی قدرتِ دیدِ فراسویِ خیالم بدهی! خالقا تشنه ی اسرار حقیقت هستم! کاش یک جرعه از آن آب زلالم بدهی! با زبان، حرف دلم را احدی درک نکرد!.. کاش حرفی به زبان بازی لالم بدهی! هر چه می آید و من می روم او دور تر است! کاش یک راه میانبر به وصالم بدهی! رازی ام من به رضایت،اجلم نزدیک است من که حسرت زده ام کاش مجالم بدهی! مرغ دل در قفسِ تن به ستوه آمده است کاش یک شب پر و بالی به خیالم بدهی! @golchine_sher
این نوای  دلنشین از نغمه ی دلجوی  کیست؟ این طنینِ حق حق از آیینه ی هوهویِ  کیست؟ این شبِ شوریده از بومِ افق جاری شده این پریشانْ خاطر ِکفرانه وش گیسوی کیست؟ این شکوهِ  بی بدل این آسمانِ هفت خط مست از طنازیِ شیر افکنِ آهوی  کیست؟ عالمی پای ضریحِ چشمهایت بی قرار این دخیلِ نقره ایی تارِ سپیدِ موی  کیست؟ کاسه های نذری از عطرِ خدا لبریزتر این صدای گریه ی جان از دل نیکوی  کیست؟ می دمد نورِ بشارت از حجازِ رازها آیه ی  جاء الحقیقت  مصحفِ بازوی  کیست؟ سیلِ خون می‌جوشد از چشم زمین  اعجاز کن جذر و مدّ این تلاطم در خطِ ابروی  کیست؟ ذوالفقارت را بکش چون  سامری در معبد است! نطقِ  این  گوساله ها لال از لبِ حق گوی کیست؟ میزند پهلو به پهلوی  تو اقیانوسِ عرش موجِ خون بینِ در و دیوار از پهلوی کیست؟ @golchine_sher
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر! جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟ از رستم پیروز همین بس که بپرسند: از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟ @golchine_sher
چشمم به جمال گنبدش تا افتاد از چشـم دلـم ، تمـام دنیـا افتاد پا بـال در آورد پرد سمت حـرم قلب از طپش زیاد از پا افتاد... @golchine_sher
ای عشق تو رویای محالم‌شده ای یک دلخوشی رو به زوالم شده ای میبینمت هر روز ولی می دانم چون عکس فقط قاب خیالم شده ای @golchine_sher