وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت
نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها...! که بغل اختراع شد
#حامد_عسکری
@golchine_sher
زینسان که رقص میکنم از شادی خیال
در نعمتِ وصال،
گر اُفتم چه ها کنم
#طالب_املی
@golchine_sher
در صحن قشنگتان شفا می گیرم
مانند درخت سرو پا می گیرم
افتاده به سینه ام که حتما امسال
امضای برات کربلا می گیرم
#نوروزرمضانی
#امام_رضاع
@golchine_sher
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست
جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست
یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم
دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست
دلگیرم از این شهر پس از من که هوایش
آن گونه که در شأن تو باشد بپری نیست
ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی
در گوش تو آرام بگوید:خبری نیست
هر جا نکنی باز سر درد دلت را
چون دامن تر هست ولی چشم تری نیست
ای کاش که می گفت نگاه تو؛ بمانم...
این لحظه که حرفت سند معتبری نیست!
دل خوش نکنم پشت وداع تو سلامی ست
یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟
من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم
در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست...
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
غم به چشمان من است و هیجانش رفته
انقدر خیره به در مانده، عنانش رفته
سال ها بود که میگفت دلم، عاشق شو
حال عاشق شدن از ورد زبانش رفته
تیری انگار بر این پیکر من جا خوش کرد
تیر بر پیکر من ماند و کمانش رفته
سادگی کردم و عاشق شدم و دل بستم
کاش میگفتی که دلداری زمانش رفته
تو همان پاییزی بودی که دلم را بردی
چه کنم حال که پاییز و خزانش رفته
تو که رفتی و نماندی ولی میدانی؟
قلب من می تپد اما ضربانش رفته
حرص و افسوس برایم فقط عادت شد
همچو آن عاشقی هستم که جهانش رفته
از تو و عاشقی ات خاطره ای ماند فقط
خاطره هیچ که حتی نشانش رفته
شاعر خسته دگر جان به تنش باقی نیست
آنقدر زخم زبان خورده توانش رفته
#رضا_کیانی
@golchine_sher
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان، عشق کن
ای که شاعر میکُشی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم، یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو، از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
بشکن آن آیینه را، در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن! پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
#مهدی_فرجی
@golchine_sher
برای مرگ به من حق انتخاب بده
چقدر تشنهی مرگم به من شراب بده
بریز زهر و بچرخان در استکان قاشق
به حل مشکل این زندگی شتاب بده
بخند، وقفه بیانداز بین مرگ و حیات
بدون آنکه بفهمی مرا عذاب بده
برام خاطرهی خوش بگو، نداری اگر
یکی بساز و به آن خوب آب و تاب بده
گلوم میگیرد، چند لحظه بغض نکن
گلوم میسوزد، چند قطره آب بده
به چشمهای تو زل میزنم سوال بپرس
به چشمهام چرا زل زدی؟ جواب بده!
#محمدحسین_ملکیان
@golchine_sher
دارد هوای نوکر خود را فقط حسین
چون یاور است یاور خود را فقط حسین
بی آب و دانه آنکه رهایش نمیکند
بر گنبدش کبوتر خود را فقط حسین
تنها شهید تشنه که قبل از تولدش
آگاه کرد مادر خود را فقط حسین
پیچیده است آن پدری که به دست خویش
لای عباش اکبر خود را فقط حسین
هم شیرخواره بر سر دستش سپرده جان
هم دفن کرده اصغر خود را فقط حسین
شاهی که در کشاکش شمشیر و تیغ و تیر
بسته نماز آخر خود را فقط حسین
تنها سری که بی تن خود تا خرابه رفت
آرام کرد دختر خود را فقط حسین
انداخته ست سایه سر را ز روی نی
دارد هوای خواهر خود را فقط حسین
تنها امام عشق که در کارزار جنگ
داده به دلبرش سر خود را فقط حسین
#میثم_رنجبر
@golchine_sher
هـر دفـعه مرا به قـهر رد میکردی
گویـا که مـرا حـبس ابـد میکردی
یـکبـار نشد نظـر کنی بـر دل مـن
با عاشق خود همیشه بد میکردی
#جواد_محمدی_دهنوی
@golchine_sher
ای که مهرت نرسیده است به من، باور کن
هیچ کس قدر من از قهر تو رنجیده نشد
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند
سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را
تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را
بدون عشق مردابی است این دنیا، تصور کن
بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را
یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم
بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را
اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت
خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را
دلم تنگ است و هی پهلو به پهلو می شوم امشب
تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را
#الهام_دیداریان
@golchine_sher
و قول می دهم این شعر آخری باشد
که رو به وسعت تنهاییام دری باشد
من از بلند ترین کوه غرب آمده ام
و دختری که در او حس برتری باشد ـ
نمی تواند از آن بانوان محترمی
که اسم کوچک شان را نمیبری باشد!
چگونه موقع رقصیدن تو کل نکشد؟
زنی که تشنهٔ این شور بندری باشد!
پس از وزیدن تو گیسوان سرکش من
چگونه گوش به فرمان روسری باشد؟!
تو شاهزاده من! تا کجا نظر داری
به هر ترنج که آبستن پری باشد؟
حسود نیستم اما تحملش سخت است
که دست های تو در دست دیگری باشد!
نترس دارم ازاین شهر می روم آقا
و قول می دهم این شعر آخری باشد...
#پانتهآ_صفائی
@golchine_sher