شهر مُهر بینمازی زد به پیشانیم و من
با کسی چیزی نخواهم گفت جُز سجادهام
#حسین_زحمتکش
@golchine_sher
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم که از گریه فراوانم
به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
#حمیدرضا_برقعی
@golchine_sher
ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم
خواب دیدم که فراری شده ای
می گریزی از شهر
جارچی ها همه جا نام تورا می خوانند
پاسبانان همه جا عکس تو را می کوبند
توی هر کوی و گذرقصه ی تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهایی چابک
متهم قاتل گلهای سفید
جایزه: یک گل رُز
و تو میدانی من عاشق گلهای رُزم
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت
و چرا مردم این شهر تو را قاتل گل میدانند
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار
پشت پاکت بنویس: متهم فاتل گلهای سفید
توکه میدانی من عاشق گلهای رُزم
#شهلا_روشنی
@golchine_sher
خدا از عرش نازل کرد رودِ کوثر خود را
به دریا داد کامِ تشنهی پیغمبر خود را
زمین پرواز کرد از خاک تا افلاک، با زهرا
تماشا کرد با ناباوری دور و بر خود را
نه؛ او دنیا نیامد؛ بلکه دنیا رفت پابوسش
به عالم داد چندی افتخار محضر خود را
صدای صور اسرافیل غیر از ذکر زهرا نیست
خدا رو کرده قبل از آفرینش محشر خود را
میان رحلِ دستش بوسه مینوشید از کوثر
پدر وقتی که میبوسید روی دختر خود را
یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی
یتیمِ مکه در آغوش دارد مادر خود را
پدر میگفت میدانی دلیلِ خلقتم هستی؟!
تکان میداد زهرایش به آرامی سر خود را
نگاهش رونما میداد و مروارید میبارید
امیرالمومنین تا دید روی همسر خود را
و زهرا و علی آیینههای روبروی هم
به قاب چشمِ هم دیدند وجه دیگر خود را
#رضا_قاسمی
@golchine_sher
خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن
خوشا ترانه شدن بی صدا سفررفتن
سری تکان بده بالی دمی لبی حرفی
چرا که شرط ادب نیست بی خبر رفتن
چقدر خاطره ماندن به سینه ی دیوار
خوشا چو تیغ به مهمانی خطررفتن
زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار
خوشا به پای دویدن خوشا به سررفتن
دراین بسیط درن دشت چون سپیداران
خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن
چه انتظار بعیدی است بیشتر ماندن
چه آرزوی بزرگی است زودتررفتن
به جرم هم قدمی با صف کبوترها
خوشا به خاک نشستن کلاغ پر رفتن
برو برو دل ناپخته ام که کار تو نیست
به بزم می سر شب آمدن ....سحررفتن
نه کار طبع من است این که کار چشم شماست
پی شکار مضامین تازه تر رفتن
#سعید_بیابانکی
@golchine_sher
بی فاصله بنویس که بی فاصله باشد
بین من و معشوق نباید گله باشد
جزعشق میان من و او مسئله ای نیست
یعنی که نباید به جز این مسئله باشد
سرسلسله ی خوب ترین های حهانی
زیبایی اگر سلسله در سلسله باشد
بی رایحه ی موی تو عاشق نتوان بود
بگذار که در باد ، زمانی یله باشد
بگذار عجب بگذرد این قافله ی عمر
اما چو تویی نیز در این قافله باشد
ای روی لبت بوسه به اندازه ی گل،سرخ
حیف است که این شعر بدون صله باشد
#علی_مقنی
@golchine_sher
من عاشقـــم بگذار دلبــر، بیخبر باشد
بگــذار او مشغــــول افــــکار دگر باشد
اصــلاً چــــرا او را گـرفتار خودم سازم
بگــذار او پـــروانهی هر بــام و در باشد
دلتنـــگی ام را با شب تاریــــک میگویم
حتی اگـــر آن شب برایـم بیسحر باشد
بیتــابدل، دنبـــال آرامش نخــواهد بود
عاشق همان بهتر که عمـری دربهدر باشد
کم نیست گنجشکان زخمـیبال در جنگل
بهتــر، پرستوی تو هم بی بال و پر باشد
دیریست راه خانه را مـرغ دلم گـــم کرد
اصلاً همــان بهتــر که مفقـــودالاثر باشد
دیرآمــــدی هرچنـــــد امـــا زودتر برگرد
دشتم نه جای آهــوی پرشور و شر باشد
من کوچــهای سمت خیابانهای اندوهم
از جنس غم، هر روز در من رهگذر باشد
برعکس گیسوی بلنـد و مــوی افشــانت
بگـــذار فصـــل آشنـــایـی مختصر باشد
کمتر به فکــر دلبـــریهای تو خواهم بود
هرچنــد در من شور عشقت بیشتر باشد
با اینهمه از دوریات حرفی نخواهم زد
درمن اگــــر اندوه دنیـا، شعلــهور باشد
صبــح نشاطانگیــــز شالیــــزارها، با تو
بگــذار سهم من فقط خــون جگر باشد
#ذبیحالله_ذبیحی
@golchine_sher
پناه خستگی من چراغ خانه ی من
زن جوان غزلهای عاشقانه ی من
برای اینکه به آتش کشد تمام مرا
شبیه شعله برقصد میان خانه ی من
زنی که روشنی چشم های قهوه ای اش
خزیده است چنان ذوق، در ترانه ی من
که مهربانی و زیبایی و تجدد او
جلوتر از من و شعر من و زمانه ی من
تلاش بوسه ندارم نگاه او کافیست
بهای شعر پریشان من،بهانه ی من
مجال سرکشی ام نیست باد با مویش
اشاره می کند اینک به تازیانه ی من
بجز سیاهی مویش نمانده در غزلم
که هم نشانی من بود و هم نشانه ی من
گذشته از من و جای سرش که باید بود
هنوز بار غمش مانده روی شانه ی من
گذشته از بر من مثل آب های روان
درست مثل غزل های جاودانه ی من
زن جوان که مگر با غمش به خاک روم
که سربرآورد از خاک ها جوانه ی من
#علی_مقنی
@golchine_sher
ای پر از عاطفه در قحط محبت با من
کاش میشد بگشایی سر صحبت با من
از خروشـانی امواج نگاهت دیریست
باد نگشـوده لبش را به حکایت با من
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال
آسمان دور شد از روی حسادت با من
بعد از این شـور غزلهای شکوفا با تو
بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من
گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند
داغ چشمـان تو تا روز قیامت با من ..!
#جلیل_صفر_بیگی
@golchine_sher
به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد....!
#سجاد_سامانی
@golchine_sher
نشانم میدهد رفتارهایت بینیازی را
که من تمرین کنم در خلوتم اسطورهسازی را
چرا تفریقها تا بینهایت میرسد باتو!؟
نمیفهمم چرا این روزها درسِ ریاضی را!؟
مرا دلخوش کن و در امتدادِ دوریِ مطلق
به هم نزدیکتر کن این دو سرخطّ موازی را
کمی فرصت بده جرات بگیرم از نگاهِ تو
بخوانم زیرِ گوشَت شعرهای اعتراضی را
به سویت آمدم عریان، برایت بوسه آوردم
به جا آور اصولِ سادهی مهماننوازی را
تصرّف کن جنونِ تک تکِ سلولهایم را
نوازش کن خیالِ نازکِ این عشقبازی را
#صنم_نافع
@golchine_sher
نام تو پناه است، نگاه تو امان است
آغوش تو، دلبازترین جای جهان است
با نغمهی نقارهات، ای حضرت خورشید!
نبض دل ما، دم همه دم، در ضربان است
سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است
دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است
با فاصله، دلچسبترین واجبِ عالم،
آوردن نامت، پس از آن، گفتنِ جان است
من از تو شفا و تو صفا خواستی از من
حاجات من، این است، کرامات تو، آن است
جاروست در این صحن، به دستان بزرگان
خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است
بیتاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم
آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است
اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمهی هر دل
تا برکهی هر چشم، خدا در جریان است
انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست
خفاش در این رشته، هنرمند زمان است
از غیرت عشق است، که آیینهی حُسنت
از دیدهی آلودهی بینور، نهان است
گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟
«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان است؟»
سلطان، تو اگر نیستی، ای قبلهی ما! کیست؟
وقتی که به دست تو، دلِ اهل جهان است
شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن،
لطف پسر حضرت موسی، به شبان است
دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم!
عقلم که فقط گفت: برو، وقت اذان است
#قاسم_صرافان
@golchine_sher