📝
این را بنویسم و بروم ردِ کارم. بیست سال پیش دمِ عید سوار قطار شدم که بروم اهواز. چهار نفر بودیم توی کوپه. قطار از تهران خارج نشده بود که دو نفر از ما چهار نفر، دعوایشان شد. دعوا از میزان مرغوبیت ماست شهرشان شروع شد. بعد هم کار کشیده شد به فرهنگ و زبان و پشت بازو. بعد هم چهار تا چک و لگد رد و بدل کردند و همدیگر را مثل نمد مالاندند. رئیس قطار آمد و با پس گردنی گذاشتشان توی دو کوپه جداگانه و به جایشان دو تا پیرمرد آورد که تا صبح مثل تراکتور خروپف کردند. دعوا سر هیچ.
امروز صبح یک پاراگراف نوشتم در باب سالگرد زدن هواپیما. نقل قول کردم از اسماعیلیون که هنوز توان این را ندارد که اشتراک ماهانه مجلهی دخترش را کنسل کند و آن را تحویل میگیرد و میگذارد پشت در اتاقش. گفته بود: «هنوز جرات ندارد وارد اتاقش بشود». بعد من نوشته بودم این فاجعه را فراموش نمیکنیم حتی اگر فراموشی بگیریم. چرا که درد تا وقتی که هست، فراموش نمیشود. خاطره خودِ درد است. همین یک پاراگراف با خودش سِیلی از مخالفتهای عجیب و غریب آورد که باورش سخت بود.
چند ماه پیش سر انتخابات آمریکا، هزار دسته شدیم در حالی که این کشور خودش دو جناح اصلی بیشتر ندارد. اگر میزان پرخاش ما به همدیگر را وارد معادلات سیاسی آمریکا میکردیم، احتمالا جنگ داخلی راه میافتاد. اصولا کسی هم دلیل و مدرکی برای حرفش نمیآورد. صرفا چشمها بسته و دهانها باز.
همسویی دیگر یک جوک لوس و بیمعنی شده است. هزار دسته شدیم. داخل و خارج کشور. همهمان یک کولهپشتی پر از دینامیت گذاشتهایم پشت کمرمان و آمادهی انفجاریم. موضوع انفجار دیگر مهم نیست. فقط میخواهیم انتحار کنیم. سیاست. مهران مدیری. مزهی خرمالو. شجریان. لوگوی موزه هنرهای معاصر. قیمت نفت دریای برنت. مرغوبیت ماست.
نظر مخالف و مباحثه، نیروی محرکهی هر پیشرفتی است. اما آداب خودش را دارد. پشت هر نظری باید فکری خوابیده باشد و نه منفعتی. اما اینجا شده میدان جنگ. تقسیم شدیم به هزاران گردان کوچک و بیاثر. نگران تجزیه خاک کشوریم؟ خاک چه ارزشی دارد وقتی آدمهای روی آن تجزیه شدهاند؟ دسته دسته شدیم. آدمهای مهاجر و غیر مهاجر. مسلمان و غیرمسلمان. باحجاب و بیحجاب. بیسواد و باسواد. روی گردانهای کوچک برچسب میزنیم و جدا میشویم. هزاران گردان بیاثر که دیگر توان جابجا کردن یک گونی سیبزمینی را هم در این دنیای بزرگ نداریم.
من هم مشمول همین فاجعهام. من هم نظر مخالف را درک نمیکنم، کولهپشتی پر از دینامیت را پشت خودم بستم و فقط میخواهم آدمهای گردان دیگر را بپکانم. بیمطالعه و بیتفکر. چه کسی بهتر از من برای تجزیه شدن.
👤#فهیم_عطار
📝
یک جایی هست در داستان یوسف، بعد از اینکه یوسف به امیری مصر رسیده، آنجایی که برادران از همه جا بی خبر برای دریافت غذا به دربار میروند. یوسف برادران را میشناسد ولی به روی خودش نمی آورد. یوسف دستور میدهد اموال دریافتی ازبرادران را به شکلی پنهانی در وسایل آنها بگذارند و ازبرادران میخواهد که دوباره به دربار بیایند و این بار برادر کوچک خود را هم بیاورند. برادرانِ بی خبر ازنقشه یوسف اموال برگشتی را در بازگشت در بسته های خود پیدا میکنند و این را به حساب علاقه یوسف میگذارند و میگویند این بضاعت ماست که به ما بازگشته هذه بضاعتنا ردت الینا.
روایت ظاهری داستان البته همان اموال برگشتی است. دریک سطح عمیقتر اما برادران تاوان کاری را میدهند که سالها قبل با یوسف کردند. همه ماجرا نقشه یوسف است تا بتواند دست برادران را به وقتش رو کند. برادرانی که فکر میکنند آنچه با یوسف کردند به فراموشی سپرده شده. بضاعت برگشتی نه اموال پنهان شده در خورجین که رو شدن جنایتی است که در حق یوسف کردند. اموال برگشتی، اعمال برگشتی است.
من خیلی وقتها به این هذه بضاعتنا فکر میکنم. رسیده ام به اینجا که همه چیز ما ازهمین جنس است، ازجنس بضاعتی که به خودمان بازمیگردد. بضاعت ما معجزه نمی کند، بضاعت ما انعکاس خود ماست در آینه ای که روزگار جلوی ما گرفته. مهربانی که میکاریم مهربانی درو میکنیم، ناسپاسی که به خرج میدهیم قسمتمان ناسپاسی میشود. تنها وقتی که دیگری را خوشحال میکنیم، خوشحال میشویم، دیگران را که برنجانیم، دیر یا زود، میرنجیم. بضاعت ما همه جا با ماست، پنهان در خورجینی که حمل میکنیم. این را البته نمیدانیم تا وقت گشودن بار مان میرسد. آنوقت است که تازه میفهمیم چه در خورجین داشتیم. تازه میفهمیم هذه بضاعتنا ردت الینا.
👤امیرعلی بنی اسدی
چه شکستی بدتر از اینه که بعد از گذروندنِ اين همه وقت پای یه نفر
بفهمی، چقدر باهات غریبه ست.
📝
در دادگاههای خانوادگی یا جلسات فامیلی وقتی از زنها و شوهرها میخواهند علتها و دلایل «دعوا»هایشان را شرح دهند، هر یک دیگری را متهم میکند که فلان حرف را گفته یا بهمان کار را کرده امّا وقتی نوبت به آن دیگری میرسد، او ریشهی دعوا را عقبتر برده تا نشان دهد «گناه اولیّه» را آن دیگری انجام داده اما وقتی نوبت آن دیگری میشود، او هم به عقبتر برمیگردد تا نشان دهد که پیش از او، این دیگری آغازگر جنگ بوده است. معمولاً این رشته اتهامات به جایی نمیرسد و این دعواها تقریباً هیچگاه با تفاهم و اشتراک نظر بر حلّ ریشهای اختلاف پایان نمیپذیرند!
مشکل اساسی آن شیوهی «روایت» دعوا این است که «اتفاق» را «یک لحظه» و «یک صحنه» میداند: همچون یک «عکس»، که «فقط» یک لحظهی مشخصی از زمان و مکان را «ثبت» و تا ابد «جاودان» میکند، لحظهای «بیتاریخ»، بیگذشته و بیآینده، ثابت و تغییرناپذیر. چنان «لحظه»ای، قرار است تنها به اعتبار «وقوع»اش آن هم تنها از زبان یک «راوی» یا «بیننده» مرجع و معیار داوری و قضاوت گردد.
امّا مسئله اینجاست که هیچ «لحظه»ای از زمان را هیچگاه نمیتوان از لحظههای قبل و بعدش جدا کرد. مهم نیست که زمان را خطی بدانیم یا غیرخطی، چرا که در هر دو حال، «پیوستگی زمانی» وجود دارد. انسان، «تاریخ» دارد و هر لحظهاش، نتیجه و ادامهی لحظههای پیشین اوست، همانطور که بر لحظه و لحظههای پس از خود تاثیر خواهدگذاشت. اگر از همان تمثیل «عکس» بخواهیم استفاده کنیم، شاید بهتر باشد بگوییم لحظههای زندگی انسانی را باید به برشهایی از یک «فیلم» تشبیه کرد نه یک «عکس». در «فیلم»، تداوم و نظام «علّت و معلول» وجود دارد اما در «عکس»، نه.
همان خطای روایت زن شوهری، در روایتهای تاریخی و شناختهای سیاسی و اجتماعی ما هم وجود دارد! اغلب میبینیم هر کسی به فراخور منافع یا اعتقاداتش ، لحظهای از تاریخ ایران را از لحظات پیش و پس از خود جدا کرده و به عنوان «سند» یا «دلیل» به خورد ما میدهد، انگار نه انگار که آن لحظه، تنها یک «بُرش» از تاریخ ایران است که هم از رویدادهای پیشین تاثیر گرفته پس میتوان و باید ریشه و علّت رویدادنش را فهمید ، و هم بر رویدادهای پس از خود تاثیر گذاشته پس میتوان نتایجاش را بررسی کرد و دید . این نوع روایت تاریخی، تاریخ را مجموعهای از «عکس»ها میداند، بدون آنکه لازم ببیند میان آن عکسها پیوندی یا تداومی برقرار کند!
همین نوع نگاه و روایت است که دمادم به ادامهی بحرانها، نافهمیها و فجایع منتهی میشود. چنانکه ما شخصیتهای تاریخیمان را نه در بافت زمانهی خود، بلکه همواره حیّ و حاضر در کنار خود میگذاریم و میبینیم، فارغ از تاریخ و عینیّتها و واقعیّتهای مشخّص. تا جایی که در همین لحظه از آخرین سال قرن چهاردهم شمسی، کافی است دست دراز کنیم تا شمشیر «حسین بن علی» یا تاج «رضاشاه» یا عصای «محمد مصدّق» را لمس کنیم!
👤خالد رسول پور
💟
آیت الله مجتهدی تهرانے(ره):
🔶 خداوند متعال می فرمایند: من 6 چیز را در 6 جا قرار دادم، مردم آن را در 6 جای دیگر جستجو می کنند:
❶ من علم را در گرسنگی قرار دادم ، مردم آن را در سیری می جویند!
❷ من عزت را در نماز شب قرار دادم، مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند!
❸ من ثروت را در قناعت قرار دادم، مردم آن را در کثرت مال دنبال می کنند!
❹من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ، ولی مردم آن را در قیل و قال می جویند!
❺ من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم،ولی مردم در تکبر دنیا طلب می کنند!
❻من راحتی را در بهشت قرار دادم ،مردم آن را در دنیا طلب می کنند!
📝
آدمیزاد موجودیست که به همه چیز، عادت میکند
از جای خالیِ دندانی در دهانش گرفته تا جای خالیِ کسی در جهانش.
آدمیزاد موجود عادت کُنندهایست
اما فراموش کننده هرگز!
نه جایِ خالی در دهانش را فراموش میکند،
نه جایِ خالیِ در جهانش و نه حفرهی خالی در قلبش را...
فقط عادت میکند با نبودنشان کنار بیاید...
👤#فرشته_رضایی
📝
نفرین ها انرژی عجیبی در ادبیات گفتاری آدم ها دارند .من همیشه به نفرین ها فکر میکنم از شکل اسمش تا انرژی هنگام به زبان آوردنش در فضا جاری میشود و انگار همان جا معلق می ماند.
از افسانه هایی که در موردشان وجود دارد تا حسی که بعد از نفرین کردن در وجود آدمها غلیان پیدا می کند .
من از آن نفرین های مشمئز کننده ای که برای بقیه طلب مرگ میکند نمی گویم.گرچه در مورد آن دسته آدم هایی که تا خرتناق به یک مخلوق دیگر ظلم می کنند نظر خاصی نمی دهم
اما منظور من دسته ای دیگر از نفرین ها ست.
آن دسته از دعاهایی که از دل های خیلی شکسته بیرون می آید مثل دویدن زبانه ای آتش به بیرون از خانه ای در حال سوختن
مادرم هرگز اهل نفرین نبوده اما چند دعای جگر سوزانه از مادر بزرگش بیاد دارد که گاهی ناخودآگاه در اوج اندوهش از کسی که به او بد کرده از گلوگاه آغشته به بغضش بیرون می جهد .
یادم می آید وقتی کوچکتر بودم مادرم را میدیدم که با بغض پای پنجره نشسته و در حالی که سوزن گلدوزی اش را در پارچه فرو میبرد زیر لب زمزمه می کرد که
امیدوارم به دود کسی کور شوی و به آتشش گرم نه
مادرم سخت رنجیده و شکسته بود بیاد ندارم مادر مهربانم را چه کسی تا این سر حد رنجانده بود که با دست لرزان از فرط اندوه چنین چیزی به زبان آورد..اما آن دعای بد هرگز فکر مرا رها نکرد.
به دود کسی کور شدن و به آتشش گرم نشدن یعنی کسی باشد اما آنقدر بودنش بد باشد که نتوانی تحملش کنی و نه هم بخواهی که نباشد
نه بتوانی بروی و نه بتوانی بمانی .
دیوانه وار دنبال دستگیره ای برای نجات بگردی و آن را نیابی
نمیدانم آدمیزاد چرا باید آنقدر کسی را برنجاند که چنین دعایی نصیبش شود.چرا آدمیزاد باید کسی را به این حد عاجز کند که درد قلب سوخته اش فقط با یک دعای سوزناک آرام گیرد.
من به نفرین ها بسیار فکر میکنم به مرغ امید که گاهی به راه ست و گاهی به نیمه راه هم فکر میکنم
من به درد قلبهای سوخته هنگام جز زدن بسیار فکر میکنم .
👤عادله زمانی
📝
حذف و تغییر نام جشنهای ایرانی
همهی ما بارها شنیدهایم که در دورهی ساسانی ایرانیان دهها جشن داشتند، اما پس از گرویدن نسلهای بعدی به اسلام به جز چند جشن مهم چون نوروز و مهرگان چیزی بر جای نماند و غالباً جای خودشان را به اعیاد اسلامی دادند. حتی مهرگان، که اهمیت آن باعث شده اعراب تا همین امروز هم هر جشنی را مهرجان بنامند، نیز فراموش شد.
در حال حاضر چهار جشن با ریشهی غیراسلامی در ایران گرامی داشته میشود: نوروز، سیزده به در، شب چله یا یلدا، و چهارشنبه سوری.
اما در چند سال اخیر به طرز عجیبی، شاهد رویکردی تعمدی در صدا و سیما و دیگر رسانههای رسمی هستیم که به شکل نامحسوس اقدام به حذف نامهای اصیل و تاریخی این جشنها کرده و از اسامی برساخته و جعلیای استفاده میکنند که هیچ پیشینهی تاریخی ندارند.
از جمله چهارشنبه سوری میشود آخرین چهارشنبهی سال!
سیزده به در میشود روز طبیعت!
یلدا یا شب چله میشود بلندترین شب سال!
و نوروز هم میشود عید! یا روز سال نو!
نامهایی که نشانگر هیچ چیز نیستند به جز جایگاه تقویمی این جشنها. باید توجه داشت که نامهای اصیل جشنهای ایرانی مانند اسم یک کوچه یا بلوار نیست که بتوان تابلوی آن را کند و جایگزین کرد_ گرچه عوض کردن اسم خیابانها هم کم به تاریخ ما آسیب نزده_ بلکه نام این جشنها دارای بار ارزشی و تاریخی ست.
شب چله حاکی از شروع چلهی بزرگ است. سردترین چهل روز سال که مردم ایران هزاران حکایت و رسم دربارهی آن داشته و دارند که بسیاری دربارهی تسلیم نشدن به سرما در این چهل روز است. در صورتی که بلندترین شب سال، تنها نشانگر انقلاب زمستانی ست.
چهارشنبه سوری ، چه بازماندهای از گاهنبار همسپتمدم باشد، چه آیینی برای پاکسازی معنوی و اعلان آمدن نوروز، از نخستین قرون اسلامی از آن در منابع یاد شده و تاکید گردیده که سنتی کهن است. {نرشخی، تاریخ بخارا، ۱۳۶۳، توس، ۳۲} و اساسا واژهی سور، چه آن را جشن معنی کنیم، چه سرخی، خودش اصل و اساس این جشن را فریاد میزند. در حالی که آخرین چهارشنبهی سال تنها واژهای توخالی ست.
نوروز در همان لغت نشانگر آغازی جدید و روزی نو است، معادل پهلوی و اوستاییاش هم موجود میباشد. خود این اسم قدمتی چندهزارساله دارد و نامی یگانه است که در تمام جهان با همین شکل شناخته میشود. اما وقتی به نوروز میگوییم عید! آن را کنار عید فطر، یا عید غدیر، یا عید قربان و دیگر اعیاد اسلامی قرار میدهیم و یگانگیاش را سلب میکنیم.
سیزده به در هم ترکیبی از خرافات مربوط به نحسی سیزده، باز شدن بخت دختران، گذراندن روز در دشت و دمن و... است که از زمان هخامنشیان تا همین دوره قاجار و پهلوی دربارهاش مطلب داریم و اصلا معنیاش در خود واژه مشخص است: سیزده به در. روز طبیعت، تمام این رسوم و تاریخ را نادیده میگیرد فقط محدود میشود به طبیعت!
پر واضح است که هدف از تغییر نام و ماهیت این جشنها، حذف رنگ و بوی ایرانی و سابقهی تاریخی آنهاست. جوری که شاید اگر تنها اسناد رسمی بر جای بمانند، یک هزارهی دیگر میان تاریخ دانان بحث شود که آیا جشنهای ایرانیان سدهی چهاردهم و پانزدهم همان جشنهای باستانی ایرانی بوده یا ریشهی دیگری داشته است؟!
با به کار بردن نامهای برساخته و جعلی به حذف و تغییر ماهیت تدریجی سنن ایرانی کمک نکنیم.
فاطمه کاملی، دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران
۴۰ درس زنــدگــے از "رجــیــنــابــرتــ" :
۱ـزنــدگــے مــهربــان نــیــســتــ
امــا بــازهم خــوب اســتــ.
۲ـوقــتــے شــڪ داریــ
قــدم بــعــدے را ڪــوتــاه تــر بــردار.
۳ـزنــدگــے ڪــوتــاه تــراز آن اســت ڪــه
بــراے نــفــرت ازڪــســے وقــت صــرف ڪــنــیــ.
۴ـشــغــل تــو وقــتــے بــیــمــار بــاشــے بــه فــڪــر تــو نــخــواهد بــود.
امادوســتــان و والــدیــن ات چــرا
بــا آنــها در تــمــاس بــاشــ.
۵ـهرمــاه اقــســاط خــود را بــه مــوقــع پــرداخــت ڪــنــ.
۶ـلــازم نــیــســت در هربــحــثــے بــرنــده بــاشــیــ.
۷ـبــا دیــگــران همــدردے ڪــنــ
ایــن خــیــلــے بــهتــر از آن اســت ڪــه تــنــهایــے گــریــه ڪــنــیــ.
۸ـهرڪــســے رو همــان طــور ڪــه هســت بــپــذیــر
۹ـ پــس انــداز بــراے دوران پــیــرے را بــا اولــیــن چــڪ حــقــوقــت شــروع ڪــنــ
۱۰ـ وقــتــے نــوبــت مــشــڪــلــات مــیــرســدمــقــاومــت بــیــهوده اســت بــامــســایــل روبــرو شــو.
۱۱ـبــاگــذشــتــه ات آشــتــے ڪــن تــا امــروزت را خــراب نــڪــنــد
۱۲ـ بــد نــیــســت گــاهے بــچــه هایــت بــبــیــنــنــدڪــه گــریــه مــے ڪــنــے.
۱۳ـ زنــدگــے ات را بــادیــگــران مــقــایــســه نــڪــنــ.
ازڪــجــا مــے دانــے آنــها درچــه وضــعــیــتــے هســتــنــد
۱۴ـ اگــر قــرار اســت رابــطــه ات از دیــگــران پــنــهان بــمــانــد
درگــیــرش نــشــو.
۱۵ـهرچــیــزے مــمــڪــن اســت در یــڪ چــشــم بــه هم زدن تــغــیــیــرڪــنــد
امــا نــاراحــت نــبــاشــ،خــداپــلــڪ نــمــے زنــد.
۱۶ـنــفــس عــمــیــق بــڪــش آرام تــرمــے شــویــ.
۱۷ـازهرچــه مــفــیــد،زیــبایــا لــذت بــخــش نــیــســت دســت بــردار.
۱۸ـهر اتــفــاقــے ڪــه واقــعــا بــه تــو فــشــار مــے آورد
تــو را قــوے تــر مــے ڪــنــد.
۱۹ـبــراے آنــڪــه ڪــودڪــے خــوبــے داشــتــه بــاشــیــ
هیــچ وقــت دیــر نــیــســتــ.
۲۰ـوقــتــے قــرار اســت بــه دنــبــال ڪــســے بــروے ڪــه دوســتــش داریــ
نــگــو"نــه".
۲۱ـشــمــع روشــن ڪــنــ
مــلــحــفــه ها رو نــوڪــنــ
دل انــگــیــزتــریــن لــبــاس راحــتــے ات رو بــپــوشــ
بــراے زمــان خــاصــے نــگــه اش نــدار
همــیــن امــروز زمــان خــاص فــرا رســیــده.
۲۲ـآمــادگــے ڪــافــے اســت دل را بــه دریــا بــزنــ.
۲۳ـهیــچ ڪــس جــز خــودت مــســوول خــشــنــودے تــو نــیــســتــ.
۲۴ـهرمــشــڪــلــے ڪــه بــرایــت پــیــش آمــد
بــگــو آیــا پــنــج ســال بــعــد هم ایــن مــســالــه بــرایــم مــهم اســتــ؟
۲۵ـهمــیــشــه زنــدگــے رو انــتــخــاب ڪــنــ.
۲۶ـبــخــشــنــده بــاشــ.
۲۷ـآنــچــه دیــگــران دربــاره تــو فــڪــر مــے ڪــنــنــد
بــه تــو مــربــوط نــیــســتــ.
۲۸ـزمــان همــه چــیــز رو درســت مــے ڪــنــد
بــه زمــان وقــت بــده.
۲۹ـاوضــاع هر چــقــدر بــد یــا خــوب بــاشــد
تــغــیــیــر خــواهد ڪــرد.
۳۰ـخــیــلــے جــدے نــبــاشــ.
۳۱ـبــه مــعــجــزه اعــتــقــاد داشــتــه بــاشــ.
۳۲ـقــدر پــدر و مــادرت رابــدانــ.
۳۳ـزنــدگــے را بــررســے نــڪــنــ
ڪــارت را بــڪــن و بــیــشــتــرش را هم همــیــن حــالــا.
۳۴ـفــرزنــدانــت فــقــط یــڪ دوران ڪــودڪــے دارنــد.
۳۵ـاگــر مــشــڪــلــات خــود را تــلــنــبــار ڪــنــیــمــ
مــشــڪــلــات خــود را بــزرگــتــر مــے ڪــنــیــمــ.
۳۶ـحــســادت اتــلــاف وقــت اســتــ
همــیــن حــالــا هر چــیــزے را ڪــه نــیــاز داشــتــیــد،داریــد.
۳۷ـبــهتــریــن پــیــشــامــد هنــوز در راه اســتــ.
۳۸ـمــهم نــیــســت چــه احــســاســے داریــ،
بــلــندشــو ،لــبــاس بــپــوش و شــروع ڪــن.
۳۹ـ رها بــاشــ.
۴۰ـزنــدگــے فــراز و فــرود نــیــســتــ،
نــعــمتــاســت.
دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هرکدام مانند یکی از وسایل خانه هستند
بعضی کارد هستند تیز،برنده وبیرحم🍴🍴
بعضی کبریت هستند و آتش به پا میکنند🔥🔥
بعضی کتری هستند و زود جوش میاورند بعضی تابلوی روی دیوار هستند بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد🌇🏙
بعضی قاشق چایخوری هستند و فقط کارشان برهم زدن است🥄🥄
بعضی رادیو هستند وفقط باید بهشان گوش کرد📻📻
بعضی تلویزیون هستند وبدجور نمایش اجرا میکنند اینها را فقط باید نگاه کرد📺📺
بعضی قابلمه هستند برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد.فقط پر باشند کافیست🍵🍵
بعضی قندان هستند شیرین ودلچسب وبعضی دیگر نمکدان .شوخ و بامزه 🧂🧂🍚🍚
بعضی یک بوفه شیک هستند ظاهری لوکس و قیمتی دارند اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند
بعضی سماور هستند ظاهرشان آرام ولی درونشان غوغایی بر پاست
بعضی یک توپ هستند از خود اختیاری ندارند وبه امر دیگران اینطرف و آن طرف میروند⚽⚽
بعضی یک صندلی راحتی هستند میشود روی آن لم داد ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد
بعضی کلاه هستند گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هردو صورت فریبکارند🎩🎩
بعضی چکش هستند و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.🔨🔨
واما.......
بعضی ترازو هستند عادل ومنصف حرف حق را میزنند حتی اگر به ضررشان باشد⚖⚖
عده ای تنگ بلورین آب هستند پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند.
برخی آینه اند صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش، اینها انتهای صداقتند
عده ای، چترهستند .یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات⛱⛱
عده ای دیگر لباس گرم هستند در سرمای حوادث و تن پوشی از جنس آرامش
زندگی تان پر باشداز این چنین آدمهایی ☘🌹🌹
📝
سال رو به پایان است، از بهاری به تابستانی و به پائیزی و به زمستانی و حالا بهاری دیگر...
قدردانی کن، قبل از هرکسی از خودت. از خودت که این یک سال را هم، خوب یا بد، پشت سر گذاشت و این مسیر چهارفصل را با تمام فراز و نشیبش، طاقت آورد و تسلیم نشد و زل زد در چشمهای گستاخ جهان و ادامه داد.
از خودت قدردانی کن که جسور بود و شجاع بود و قوی...
از خودت قدردانی کن که خیلی مواقع و در خیلی شرایط که خیلیها کم آوردند و امید نداشتند و ادامه ندادند، امید داشت و ایستاد و جنگید و پیروز شد.
از خودت قدردانی کن که تسلیمِ نبایدها و نمیشودها و قضاوتها نشد، کفشهای آهنینش را پوشید و در مقابل تندبادِ سهمگین روزگار ایستاد و با تمام توانش ایستادگی کرد.
از خودت قدردانی کن که زمین خورد اما برخاست، که اندوهگین شد، اما خودش را آرام کرد و در آغوش کشید و به بهبود رساند. که بهترین رفیق خودش بود و بزرگترین حامی، برای روزهایی که هیچکس نبود! که هیچکس را به هیچکس نبود!
از خودت قدردانی کن و از تمام کسانی که تو را باور داشتند و هیچ چیز به اندازهی باور، برای آدمی تکیهگاه نیست...
از خودت قدردانی کن و از تمام کسانی که تمام روزهای تلخ و شیرین گذشته را کنار تو بودند و حضورشان، فانوسهای روشنی بود، در دلِ تاریکیهای گاهگاهی که جهان تو را محاصره میکرد ...
👤#نرگس_صرافیان_طوفان
📝
روانشناسی زرد میگه هرجایی که بهت آسیب زدن نمون. توی رابطهایی که اسمش رو گذاشتن سمی (من این اصطلاح رو تا حالا تو هیچ متن علمی یا حرف آدم آکادمیک یا فضای علمی ندیدم و نشنیدم) نمون. کسی رو که باهات درست برخورد نمیکنه قیچی کن و از اینایی که خودتون هم شنیدین.
ولی روانشناسی برای وصل کردن اومده، نه اینکه هرجایی بهمون گفتن بالای چشمت ابروئه بذاریم و بریم. یه چیزی رو اول سال زیاد میدیدم. هی میگفتن امسال آدمای سمی زندگیتون رو بریزید دور ولی کسی نمیگفت اصلا شاید خود شما آدم سمی زندگی بقیه هستین یا مثلاً کسی نمیگفت شاید رفتار خودمون باعث عکسالعملهای اشتباه از طرف بقیه میشه. ما توی اتاق درمان فقط به مراجع خودمون کار داریم. یعنی شکایت اصلی مراجع اینه که زندگیش مجموعهای از روابط معیوبه و همیشه هرکس بهش میرسه رفتارش تحقیرآمیزه و روابطش به بدترین شکل تموم میشن، تو فامیل نمیتونه با کسی ارتباط داشته باشه، با همکارهاش مشکل داره و همه اینها در مجموع حالش رو بد میکنن. در این موقعیتها ما به بقیه آدمهای زندگی این کسی که روبهروی ما نشسته کاری نداریم. تمرکز فقط و فقط روی خود اون آدمه. درک خود اون آدم از روابط و شکل جواب دادنش به آدمهاست که اونو به جایی که الان هست، رسونده. درسته که ژنتیک و محیط، مثل همیشه، اثر دارن ولی نمیشه که فقط بقیه رو مقصر بدونیم.
به احساساتمون توجه نمیکنن؟ شاید ما خودمون همیشه جوری رفتار کردیم که انگار احساسات ما ارزشی ندارن. ما رو نادیده میگیرن؟ فکر کنیم ببینیم خودمون چقدر خودمون رو نادیده گرفتیم و یا وقتی نادیده گرفته شدیم بازخوردی ندادیم.
روانشناسی زرد اصرار داره اول فقط خودت، اولویت تویی، نه خانواده، نه دوست و رفیق و همکار و نه جامعه. خودت و خودت رو بچسب. الان هم یه سریها از همین ایده برای دفاع از سقط جنین و خیلی مسائل بحثبرانگیز اخلاقی دیگه استفاده میکنن.
درمان و روانشناسی ولی پیچیدهتر از ایناست. این حرفها برای انگیزه دادن به بعضیها جواب میده ولی تحقیقات ثابت کردن این انگیزه دادن های بدون پشتوانه بعدش مراجع رو با سر زمین میزنن. هر آدمی یه موجود منحصربفرده. برای هر آدمی و هر مشکلی باید ریشهیابی کرد و نسخه مخصوص به خودش رو داد. پروتکلها به طور کلی راهنمایی میکنن ولی جزییات با هرکس متفاوته. روانشناسی زرد خوش رنگ و لعابه، باعث میشه آدم حس خوبی به خودش داشته باشه و هی برای هر مشکلی به بیرون از خودش نگاه کنه. ولی روند علمی و موثر برای حل مشکلات اینه که یه کمی هم به درون خودمون توجه کنیم.