🌷✨🌱🌷✨🌱🌷✨🌱🌷
🌴رسیدگی به مردم🌴
🔰اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
"سید، ماشینت رو امروز استفاده میکنی؟"🚙
گفتم:"نه، همینطور جلوی خونه افتاده"🙂
بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: "تا عصر بر میگردونم".
عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: "کجا میخواستی بری؟" 😇
گفت: "هیچی، مسافرکشی میکردم" 😌
با خنده گفتم: "شوخی میکنی ؟"😅
گفت: "نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم".🧐
میخواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:"اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمیکنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم".🍚🥔🥫🍗
رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداري گوشت و مرغ و... خرید و آمد سوار شد.🍾🍘🍖
از پول خُردهائی که به فروشنده میداد فهمیدم همان پولهای مسافرکشی باید باشد.💰
بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمیشناختم. وقتی درِ خونهای میرفت و وسائل رو تحویل میداد میگفت: "ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!"،
🙏🌿☺️
ابراهیم طوری حرف میزد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمیکرد.
😊👌
بعدها فهمیدم خانههائی که رفتیم منزل چند تا از بچههای رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی میکرد. ✅
#شهید_ابراهیم_هادی
#الگوی_خودسازی