eitaa logo
🌹گل محمدی🌹
47 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
122 فایل
انشاالله تلاشهای ما مورد توجه آقا امام زمان عج قرار بگیرد
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️در محضر شهید... ♦️ آخر آذرماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال بود.  می گفت: هیچ شهیدی یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هرچه بود آوردیم. ♦️بعد گفت: امشب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هرکدام از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست. ♦️ من بلافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خود دعا می کنی که گمنام باشی!؟ منتظر این سوال نبود. لحظه ای سکوت کرد و گفت: ♦️ من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز جوابی که می خواستم نگفت. 
ای شهدا....!🍃🌷 شنیده ام شب جمعه، زانو به زانو می نشینید؛ مادر می آید و خودش برایتان روضه گودال می خواند... . 💚 ❤️ هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد می‌کنند. بیاد شادی روحش صلوات 🌺
🌷✨🌱🌷✨🌱🌷✨🌱🌷 🌴رسیدگی به مردم🌴 🔰اواخر مجروحیت ابراهیم بود که یک روز ظهر زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: "سید، ماشینت رو امروز استفاده می‌کنی؟"🚙  گفتم:"نه، همینطور جلوی خونه افتاده"🙂 بعد هم اومد و ماشین رو گرفت و گفت: "تا عصر بر می‌گردونم".  عصر بود که ماشین رو آورد. پرسیدم: "کجا می‌خواستی بری؟" 😇 گفت: "هیچی، مسافرکشی می‌کردم" 😌 با خنده گفتم: "شوخی می‌کنی ؟"😅  گفت: "نه ،حالا هم اگه کاری نداری پاشو بریم یکی دو جا کار داریم".🧐 می‌خواستم برم داخل خونه که آماده بشم، گفت:"اگر چیزی هم تو خونه داری که استفاده نمی‌کنی مثل برنج و روغن بیار که برای چند نفر احتیاج داریم".🍚🥔🥫🍗  رفتم مقداری برنج و روغن آوردم، بعد هم رفتیم جلوی یک فروشگاه، ابراهیم مقداري گوشت و مرغ و... خرید و آمد سوار شد.🍾🍘🍖 از پول خُردهائی که به فروشنده می‌داد فهمیدم همان پول‌های مسافرکشی باید باشد.💰 بعد با هم رفتیم جنوب شهر و به خانه چند نفر سر زدیم. من اونها را نمی‌شناختم. وقتی درِ خونه‌ای می‌رفت و وسائل رو تحویل می‌داد می‌گفت: "ما از جبهه اومدیم و اینها هم سهمیه شماست!"، 🙏🌿☺️ ابراهیم طوری حرف می‌زد که طرف مقابل اصلاً احساس شرمندگی نکنه و اصلاً خودش رو هم مطرح نمی‌کرد. 😊👌  بعد‌ها فهمیدم خانه‌هائی که رفتیم منزل چند تا از بچه‌های رزمنده بود که مرد خانواده در جبهه حضور داشته و برای همین به آنها رسیدگی می‌کرد. ✅
[﷽♥️] 😂✨ㅤ پست نگهبانی رو زودتر ترک کرد فرمانده گفت: ۳۰۰ تا صلوات جریمته!! چند لحظه فکر کرد ،، و گفت : برادرا بلند صلوات !! همه صلوات فرستادند ... گفت : بفرما از ۳۰۰ تا هم بیشتر شد . ! ☺️😂 • • .@roghaiiehkhoor 🥀✨