eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.6هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
10.6هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 السلام علیک یا أباعبدلله الحسین 🌹 میدهم سوے امیرم یڪ سلام صبح من آغاز شد با این ڪلام السّلام اے ساڪن ڪرب وبلا من حرم خواهم همین و والسلام 🌼 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌸🍃 ای #صبح من از طعم کلامت شیرین هر لحظه به اعتبار #نامت شیرین😍 #لبخند بزن... بخند🙂 از قند لبت هر #صبح_بخیر و هر سلامت شیرین #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه💖 (فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_سیزدهم 3⃣1⃣ من در آن دوران ن
💖(فوق العاده زیبا) ⃣1⃣ تاچشمم به رودخانه افتاد سرم‌ را انداختم‌ پایین وهمان جا نشستم‌‌❗️ بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کارکنم❗️ همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف مرا نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من‌ بود. من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم. چرا این قدر ترسیده بود⁉️🤔 احمد ادامه داد؛ من‌ میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام بدهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند. ✨✨✨✨ من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛ خدایا کمکم کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین‌ من‌ مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک😢 همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛ ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم.😭 حالم خیلی منقلب بود.از آن که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز بودم... ... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎀 #شهادتت در دلمان قیامتی به پا کرد که هنوز هم دلهایمان می لرزد💓 و چشم هایمان اشک #حسرت و غبطه برسرزمین گناهکار🔞 ‌وجودمان می بارد😭 🎉چه خوب #بندگی کردی و چه خوب تر #شهید_شدی🕊 و حالا #روز_تولدت، از بهترین روزهای خداست👌 🎀دعا کن برایمان که ما هم #متولد شویم از این دنیای پرزرق و برق جدا شویم💕 و برای #بندگی چشم بگشاییم. 🎉واسطه شو تا روز تولدت🎊 #تلنگری باشد برای تولد بندگی ما #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده #سالروز_ولادت 🎈 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
#شهیدمصطفی_بختی متولد ۱۳۶۱/۵/۵ #شهیدمجتبی_بختی متولد ۱۳۶۷/۱/۱۲ در مشهد عضو بسیج و دارای شغل آزاد بودند که هر دو داوطلبانه و با تغییر هویت(هویت جعلی افغانستانی) به سوریه اعزام شدند و در گروهان تک تیراندازها مشغول جهاد بودند که سرانجام در ۲۶ رمضان در تدمر سوریه به شهادت رسیدند و پیکر مطهرشان در گلزار شهدای #بهشت_رضا #مشهد به خاک سپرده شد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#شهیدمصطفی_بختی متولد ۱۳۶۱/۵/۵ #شهیدمجتبی_بختی متولد ۱۳۶۷/۱/۱۲ در مشهد عضو بسیج و دارای شغل آزاد بو
🔰حکایت عجیب شهدا که هویتش را عوض کرد تا فرزندانش به سوریه بروند. ✍مادر مصطفی و مجتبی بختی مصطفی و مجتبی که مدت ها تلاش کردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب س به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل می شدند عاقبت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به آرزوی سخت خود دست پیدا کنند اما حکایت که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها برای این دو برادر رقم خورد. . . . مادر شهیدان می گوید : آنها برای اینکه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم هایی بگذارند که طبیعی تر باشد. خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند یعنی من با نام سکینه نوری خاله مصطفی بشیرزمانی و مادر مجتبی جوادرضایی بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچه ها چون منو افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه افغانستانی حرف می زدم با من تمرین کرده بودند. یک روز زنگ زدند و گفتند : خانم شما جواد رضایی می شناسید. گفتم :بله مادرش هستم. با کمک الهی تونستم با لهجه افغانستانی صحبت کنم. آنقدر نقشم را خوب بازی کردم که متوجه نشدند. من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. می دانستم ممکن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند. اینها همه را می دانستم بعد گفتم راضی به رضای خدا پسرانم فدای بی بی زینب س و هردو با هم فدای حضرت زینب شدند. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖 در بین ذڪرهاے شفابخشِ دردِ عشـق الحق ڪه یا امام رضا چیز دیگریسٺــــ ✋️ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
مهرش نشست ؛ در دل و دیده جا گرفت آری گرفت هر چه ز مهر رضا گرفت در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا