eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.6هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
10.4هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌸💜 💜🌸 قسمت سمیرا در حالیکه با گل توی دستش ور میرفت گفت: _میای باهاش فال بگیریم😅 نگاهم درحالیکه به گل بود گفتم: _فال؟!!!😕 +آره دیگه، همین که گلبرگاشو بکنیم _وای از دست تو دختر، اون از کارات تو گلزار شهدا، اینم از فال گرفتنت🙁 خندید و گفت: _مگه چیه، چیکار کردم خب😄 خندیدم😁 و فقط سری از تاسف تکون دادم، یعنی این دختر آدم نمیشد .. قرار بود امروز بریم 🎥سینما که من پیشنهاد دادم بریم 🇮🇷گلزار،🇮🇷  گرچه سمیرا اول مخالفت کرد ولی تونستم راضی اش کنم،  البته آخرش پشیمون شدم از دست کارای سمیرا ..😆 انقدر تو گلزار اومد و رفت، یه بار گل بخره برا خودش، یه بارم گیر داده بود با شهدا یه بستنی بزنیم، یه بار هم شروع کرد به سلفی گرفتن که ترجیح دادم دیگه برگردیم خونه قبل اینکه اوضاع بدتر بشه ..😆😅 نفسمو دادم بیرون که گفت: _خب شروع میکنم، کمی فکر کرد و گفت: _ آهان!  گلبرگ اول رو کند و گفت: _یه خاستگار خوب میاد برام😄 گلبرگ بعدی: _یه خاستگار بد میاد😄 و همینجور ادامه میداد، دیگه واقعا از خنده نمیدونستم چیکار کنم😂 ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس نام_نویسنده 🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸 🌸💜 💜 قسمت من- سمیرا خیلی دیوونه ای به صورت خیلی جدی گفت: _حواسم رو پرت نکن جای حساسشه😐😄 من فقط به کاراش می خندیدم😂 دیگه گلبرگ ها داشت تموم می شد، آخریش رو کند و گفت: _یه خواستگار خوب میاد😄 بعدم با خوشحالی گفت: _ آخ جووون😍 خندیدم و گفتم: 😁 _آخرش من دیوونه میشم از دستت دختر کمی هر دومون خندیدیم😄😁 که پرسیدم: _حالا خاستگار خوب از نظرت یعنی چی؟؟ - یعنی اینکه خوب باشه دیگه، خوش اخلاق، پولدار، خوش قیافه، با شخصیت، تحصیل کرده…😎😜 - خب حالا اگه همه شرایط رو داشته باشه بجز اینکه خیلی ام پولدار نباشه چی؟!😇 یه کم قیافشو کج و کوله کرد و گفت: _خب حالا باید ببینم اخلاق و شخصیتش خوب هست یا نه!!😌 - خب اگه یه کمی هم رو حجابت حساس باشه چی؟!!😊 نگاهم کرد و گفت:👀🙁 _وای یعنی یه دیوونه باشه مثل تو - خواهش میکنم عزیزم، پذیرای توهینات سبزتان هستیم😁✋ - خب راست میگم دیگه، آدم این همه عبادت میکنه که چی، پس خودمون چی، عشق و حالمون چی میشه☹️ - خب سمیرا جان، ما عبادت میکنیم که شاید تو مسیر بندگی قرار بگیریم، اصل عبد شدنه نه عابد شدن!! 😊☝️ - اینا که گفتی یعنی چی؟!!!😟 سرمو تکون دادم و گفتم: _هیچی ولش کن😊 کمی تو سکوت قدم زدیم تا کوچه مون راهی نمونده بود، تو این سالها که با سمیرا دوست بودم تمام تلاشمو تو موقعیت های مختلف بکار میبستم که بتونم کمکش کنم تا ‌ کنه، ولی نمی خواستم مستقیم وارد بحث بشم،  اما هر بار هم تقریبا با شکست روبرو میشدم،🙁 باید یه چیزی دل سمیرا رو میلرزوند ..💓🙈 ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس نام_نویسنده 🌸💞🌸💞🌸💞🌸💞🌸
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
مراسم جشن #عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود☺️ چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه
🌷 💠روحیه ی شهید بزرگوار 🔰اکبر روحیه داشت. تمامی دعاهایش در مراسم‌ها و مداحی‌ها به طلب شهادت🌷 ختم می‌شد و همواره پای ثابت شهدا و کاروان راهیان نور💫 بود. بنابراین همیشه احساس می‌کردیم که او روزی خواهد شد. 🔰بار اول که رفت و آمد واقعاً کرده بود. می‌‌گفت وقتی در فضای جهاد✌️ قرار گرفتم تازه آن را دریافتم. منظورش هم سختی‌های ظاهری جنگ نبود🚫 می‌گفت دیدن شهادت دوستان🕊 و از قافله شهدا برایش خیلی سخت است😔 🔰اتفاقاً شهادت اسماعیل حیدری🌷 از او را خیلی بی‌تاب کرده بود. شب آخری که می‌خواست برود، آمد مرا در آغوش گرفت💞 و با خواست که دعا کنم به شهادت برسد. گفتم دعا می‌کنم بشوی و تنها هفت یا هشت روز🗓 پس از رفتنش نیز به رسید🕊 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣ آنجا بود ڪه حدس
💖(فوق العاده زیبا) 0⃣2⃣ ★★★ احمد را از همــان روزهاے قبل از انقݪاب و جݪساتـــ قرآن داخل ݥسجد ݥی شناختم. از همان دوران نوجوانے با بقیہ ے همساݪاڹ خودش بازے مے ڪرد ، مے گفت ، مے خندید و... اݦا به یاد ݩدارم ڪه از او دیده باشم. تا چہ رسد به اینکہ از او ســـر بزݩد. زندگے او مانند یڪ اداݥہ داشتــ ، اما اگــر مدتے با او رفاقتــ داشتے ، ݥتوجہ مے شدے ڪه او یڪی از بندگان خالص درگاه خداستــــ. یڪ بار برنامہ ے بسیــــج تا ساعتــ 3⃣ بامداد اداݥہ داشتـــ . بعد احمد آهستہ به شبستــــــان مسجد رفت و مشغوݪ شد. من از دوڔ او ڔا نگاه مے ڪردم. حاݪتــ او ڪڔده بود. گویے خداوند دڔ ݥقابݪش ایستاده و او ݥاݩݩد یڪ بنده ے ضعیفـــ ݥشغــــول تڪݪم با ݐروردگاڔ استـ.ــ.🌿 عبادتـــ عاشقانہ ے او بسیــــــــار عجیب بود. آنچہ ڪہ ݥا از شنیده بودیـــم در وجود احمد آقا مے دیدیم. قنوتــ نݥاز او شد. آن قدڔ ڪہ براے مڹ سواݪ ایجاد ڪرد. یعنے چہ شده⁉️ بعد از نݦاز بہ سراغش رفتم. از او ݐرسیدݥ : احمـــدآقا توے قنوتـــ نماز چیزے شده بود❓ احمد همــــــــــــیشہ در جوابـــ هایش ݥے ڪرد. براے همین ڪمے فڪر ڪرد و گفتـــ : نہ، چیز خاصے نبود. ݦے خواستــ طبق معمـــــول موضوع را عوض ڪند. اما آن قدر اصرار ڪردم ڪہ مجبور شد حرفــــ بزند : (( در قنوتــــ نݦاز بودم ڪہ.... ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_پنجاه_وهفتم 7⃣5⃣ «شهادت» [رحی
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) 8⃣5⃣ « دوران جهاد » [دستنوشته های شهید و خاطرات دوستان] کل دوران حضور احمد آقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد. درست زمانی که دوره ی سه ماهه ی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان بر گردند عملیات والفجر ۸ آغاز شد. از حال و هوای احمد آقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست. هر چه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده اما کسی را پیدا نکردیم. ما به دنبال خاطراتی از جبهه ی ایشان بودیم. اما چیزی به دست نیاوردیم؛زیرا احمد آقا برخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ در اطرافش نباشد❗️ در مدت حضور در جبهه کسی او را نمی شناخت. لذا از این لحاظ راحت بود❗️ او می توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی خود باشد. و این نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی و را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح می دهند❗️ فقط بعد از شهادت ایشان یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد. بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمد آقا در جبهه بودند. آن ها می گفتند : انسان های وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار می کنند، حالا احمد آقا که در داخل شهر مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است❓ در یکی از نامه هایی✉️که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده: جبهه آدم می سازد. جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش❗️ یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند. و جای خوبی نیست برای نا اهلش❗️ دفترچه خاطراتی که از احمد آقا به جا مانده و بعد از سال ها مطالعه شد کمی از حالات معنوی او در دوران جهاد را بازگو می کند. احمد آقا در جایی از دفتر خود نوشته است: روز یکشنبه مورخ ۱۳۶۴/۱۰/۲۹ در سنگر نزدیک سحر در عالم خواب دیدم که آقای حق شناس با دعاهایش نمی گذاشت ما شهید شویم. خیلی به آقا تضرع و زاری کردم. آقا خیلی صورت پر نور و مهربانی داشت و به من خیلی احترام خاصی گذاشت. یا در جایی دیگر آورده است: در شب ۱۳۶۴/۱۱/۱۴ درخواب دیدم که امام خمینی با حالت خیلی عزادار برای آیت الله قاضی ناراحت است. و در هنگام سخنرانی هستند و حتی . . . ( مفهوم نیست) در همان شب برای آیت الله قاضی نماز خواندم و فیض عظیمی خداوند در سحر به ما داد. الحمدالله احمد آقا در ادامه ی خاطرات می نویسد: روز چهارشنبه می خواستم وضو بگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم به (عج) افتاد. . . تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۱۶ پادگان دو کوهه در جایی دیگر از این دفتر آورده: در روز جمعه در حسینیه ی حاج همت پادگان دوکوهه در مجلس آقا امام زمان (عج) گریه زیادی کردم. بعد از توسلات وقتی به خود آمدم دیدم که از همه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین ❗️ گویا ملائک همه را با خود برده بودند. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
ایـن را هرگـز فرامـوش نڪنید تـا خـود را و ندهیـم ، جامـعہ ساخـتہ نمے شـود . 2 روز مانده تا رفیق شهیدمان _شهدایی🥀 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
چرخش و سـا؏ت هم بہ دردِ این دلِ نخورد🚶🏻‍♂✋🏻 سا؏ت روے آن سا؏ت ڪہ رفتے همچُنان خوابیده است ❤️ 🌷 ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──