eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
26هزار عکس
10.2هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه 💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_نوزدهم 9⃣1⃣ آنجا بود ڪه حدس
💖(فوق العاده زیبا) 0⃣2⃣ ★★★ احمد را از همــان روزهاے قبل از انقݪاب و جݪساتـــ قرآن داخل ݥسجد ݥی شناختم. از همان دوران نوجوانے با بقیہ ے همساݪاڹ خودش بازے مے ڪرد ، مے گفت ، مے خندید و... اݦا به یاد ݩدارم ڪه از او دیده باشم. تا چہ رسد به اینکہ از او ســـر بزݩد. زندگے او مانند یڪ اداݥہ داشتــ ، اما اگــر مدتے با او رفاقتــ داشتے ، ݥتوجہ مے شدے ڪه او یڪی از بندگان خالص درگاه خداستــــ. یڪ بار برنامہ ے بسیــــج تا ساعتــ 3⃣ بامداد اداݥہ داشتـــ . بعد احمد آهستہ به شبستــــــان مسجد رفت و مشغوݪ شد. من از دوڔ او ڔا نگاه مے ڪردم. حاݪتــ او ڪڔده بود. گویے خداوند دڔ ݥقابݪش ایستاده و او ݥاݩݩد یڪ بنده ے ضعیفـــ ݥشغــــول تڪݪم با ݐروردگاڔ استـ.ــ.🌿 عبادتـــ عاشقانہ ے او بسیــــــــار عجیب بود. آنچہ ڪہ ݥا از شنیده بودیـــم در وجود احمد آقا مے دیدیم. قنوتــ نݥاز او شد. آن قدڔ ڪہ براے مڹ سواݪ ایجاد ڪرد. یعنے چہ شده⁉️ بعد از نݦاز بہ سراغش رفتم. از او ݐرسیدݥ : احمـــدآقا توے قنوتـــ نماز چیزے شده بود❓ احمد همــــــــــــیشہ در جوابـــ هایش ݥے ڪرد. براے همین ڪمے فڪر ڪرد و گفتـــ : نہ، چیز خاصے نبود. ݦے خواستــ طبق معمـــــول موضوع را عوض ڪند. اما آن قدر اصرار ڪردم ڪہ مجبور شد حرفــــ بزند : (( در قنوتــــ نݦاز بودم ڪہ.... ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_نوزدهم #منبع_کتاب_سرّسر به آرامی گفتم:"من
چمدان ها را داخل خانه گذاشتیم. آقا عبدالله گفت :"در این خانه قفل ندارد. اگر ماندنی شدیم حتما سر فرصت قفل کلید هم برایش می گیرم" هفته اول به لطف آقا عبدالله یخچال پر بود. اما از روزهای بعد، برای خرید مجبور بودم خودم بروم. سنگی، چوبی باید جلوی در می گذاشتم تا بسته نشود و پشت در نمانیم یا بچه ها را توی خانه می گذاشتم و ازشان می خواستم در را روی هیچ کس باز نکنند مگر اینکه من سه تا زنگ پیاگی می زنم و باز هم پشت در می رسند بپرسند تا مطمئن شوند و بعد در را باز کنند. دو سه بار اول بچه ها زا باخودم بردم. منطقه و مردمش را نمی شناختم. نمی شد به کسی اعتماد کرد. در را روی هم می گذاشتم و می گفتم آن شا الله که اتفاقی نمی افتد. خانه را به خدا می سپردم و می رفتم. بیست روزی از آمدنمان گذشت که زمزمه برگشتن به شیراز شد. یک هفته بعد، چمدان ها را بستیم و برای همیشه با بندرعباس خداحافظی کردیم. نزدیک یکسال از قطعنامه ۵٩٨می گذشت. اگرچه نظامیان درجه دار همچنان درگیر فرونشاندن آشوب مرزها بودندو دستگاه‌های نظامی هم نیاز به مدیریت و نظم بیشتری داشتند، اما حداقل از اضطراب و استرس آژیر قرمز و موشک ها و بمب های خوشه ای که بر سر شهرها می ریخت خبری نبود. بعد از یک سال و نیم زندگی در خانه خاله جان، دوباره به اهواز برگشتیم. شهرک محلاتی، مخصوص خانواده های پاسدار بود. خانه ها آپارتمانی و امنیت محله و منطقه بالاتر از محله هایی بود که تا به حال در آن ها زندگی کرده بودیم. من هم ترجیح میدادم بیشتر با خانم های همسایه رفت و آمد کنم. اعضای خانواده ما همین همسایه ها بودند که از حالمان بیشتر از فامیل خبر داشتند. با یکی از خانم های طبقه بالا نشسته بودم و از اینکه چند روز است از آقا عبدالله خبری ندارم و حتی دسترسی به تلفن هم نیست حرف میزدم. رادیو از چند دقیقه قبل از اخبار روشن بود. دوستم گفت:"ای خواهر، جنگ تمام شدو مشغله شوهرهای ما تمومی نداره" "خدا کنه هرجا هستن سالم باشن. ما که روز اول زن یک پاسدار شدیم، باید پیه این چیزها رو هم به تنمون بمالیم" مهمترین خبر این روزها پیگیری وضع جسمی امام، از تلوزیون و رادیو بود که بعد از آرم خبر، همه را ساکت و میخکوب کرد " روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی به ملکوت اعلا پیوست. گریه آقای حیاتی، پایان این خبر تلخ و ناگوار بود و من و دوستم که از جایمان برخاسته بودیم بعد از شنیدن این خبر دیگر در خانه نماندیم. دست بچه ها را گرفتیم و از آپارتمان بیرون آمدیم. در تمام واحدها باز می شد و خانم ها تنها یا اینکه با شوهرانشان در خانه بودند، با اشک و زاری بیرون می آمدند. نمی دانستیم کجا برویم و چه کنیم. بغض از دست دادن امام مثل از دست دادن پدر، آتش به دلمان می زد. مردها که به ساعت نکشیده پیراهن مشکی پوشیدند و راهی تهران شدند. اما ما خانم ها مثل همیشه پابند بچه های قد و نیم قدمان بودیم و بعضی هم مثل من، چند روز و چند شب چشم به راه آمدن شوهرمان.. در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 #یاد_یاران #سردار_دلها #سپهبد_شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #قسمت_نوزدهم نقطه ی اوج این نبر
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 💠 غزه اسرائیل که از لبنان و حزب الله و نیروهای مقاومت شکست خورد به فکر انتقام و جنگی دوباره بود. از همین رو تابستان ۸۷ به غزه حمله کرد. جنگی که ۲۲ روز طول کشید و بعدا معلوم شد حاج قاسم باز به یاری جبهه مقاومت رفته بود. در این جنگ برای اولین بار موشکهای فجر ۵ علیه اسرائیل استفاده شد و شهرهای فلسطین اشغالی مورد اصابت قرار گرفت. سال ۹۳ حاج قاسم در پیامی به فرماندهان مقاومت فلسطینی درباره گوشه ای از واقعیات جنگ ۲۲ روزه سخن گفت : "... ما در محضر خدای عزوجل، با شهدا عهد می بندیم که بر عهد خود پایبند بمانیم و دگرگون نشویم ؛ همانگونه که بودیم و هستیم به تکلیف دینی خود در حمایت از مقاومت عمل کنیم ؛ ما تأکید میکنیم که در اصرار برای پیروزی مقاومت و بالابردن آن تا پیروزی ادامه خواهیم داد ... 📚من هستم ... 🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://www.instagram.com/Golestane_khaterate_shohada *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_نوزدهم #اهل_بیت_ع_در_شام در شام نیز اسر
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 در مقاتل آمده که یزید خطیبی خواست که در اجتماع مردم صحبت کند و از یزید و معاویه ستاش کند و به امام علی و فرزندان آن حضرت جسارت کند و در رابطه با پیروزی ظاهری یزید به اصطلاح سخنرانی کند و خطیب ایراد سخن کرد و اوامر یزید را اجرا نمود و به ذم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ پرداخت در این حین امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ فرمود: ای یزید! به من اجازه بده بالای این چوب‌ها روم (منظور میزی بود که خطیب شامی روی آن صحبت می‌کرد) تا چند کلمه‌ای صحبت کنم که موجب خشنودی خداوند و اجر و ثواب حضار باشد. یزید نپذیرفت. ولی مردم اصرار کردند تا امام به منبر رفت امام خطبه‌ای خواند بعد از حمد و ثنای خدا خود را معرفی کردند، که اصل و نسبشان کیست به ماجرای کربلا و اسیری خود اشاره فرمودند. در مجلس غوغائی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه می‌کردند یزید از مؤذن خواست که اذان بگوید. ولی امام از این اذان هم علیه یزید استفاده کرده و یزید را رسوا نمود. ... 🥀‌🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_نوزدهم 🍁ببينيد رفقا ،
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁 ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره ، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت ، نميدونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن . شــاه دنبال عياشي خودشه ، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل ، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره . و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت نگاه ميکرد ، بعد گفت : آقا ، من شما را که ميبينم ياد مرحوم ميافتم . 🍁حاج اقا ادمه داد : در روزگار خودش گنده لاتي بود ، مدتي هم وابسته به دربار ،حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران ، ولي کاري باهاش نداشــتند . همين آقاي را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند : شــرط آزادي تو ، اينه کــه به خميني دشــنام بدي . بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم ، اما او عاشــق امام حســين (ع) و آزاد مرد بود . قبول نکرد . گفت: دروغ نمي گم . توي همين تهران هم رو به رگبار بستند . بعد ادامه داد : اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
Pesaram hosein 20.mp3
7.72M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 🍁آغوش پدر 🍁اسم اهل بیتی 🍁پیک گروهان 🍁منطقه خطرناک ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️   🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸