زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست یا من چشمودلسیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی بهغیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
#فاضل_نظری
#اقلیت
#سرگردان