eitaa logo
🦜شعرکده گل وبلبل🦜
478 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
34 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد!
اگر چون رودها از خود گذشتن را بیاموزی به حال سنگ ها هم می توانی مهربان باشی
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم بیا شویم چو خاکستری رها در باد من و تو را برساند مگر نسیم به هم 🍏🍎
فخر است برایش که بخوانند فقیرش شاهی که به درگاه تو افتاد مسیرش پیش تو که بر خاک و بر افلاک امیری خاکش به سر آن کس که بخوانند امیرش هر کس که به انکار تو و قدر تو پرداخت سلطان هم اگر بود کشیدند به زیرش بی‌مهر تو این گمشده سیارۀ تاریک آبستن رنج است چه دریا چه کویرش دل سوی تو آورده پناه از غم دنیا این طفل، یتیم است در آغوش بگیرش پیش تو مرا پیشکشی نیست جز این شعر منت به سر من بگذار و بپذیرش
آیینه‌ایم، هرچه بگویی به ما تویی نامهربان سنگدل بی‌وفا تویی آنکس که نیست جز تو کسی در دلش، منم آنکس که برده است ز خاطر مرا تویی ای عشق! در صحیفۀ تقدیر من چرا هر قصه‌ای‌ست، راوی آن ماجرا تویی سنگم زدند خلق و تو انداختی گلی بیگانه‌ای میان هزار آشنا تویی خون گریه کن به حال من ای شیشۀ شراب! تنها حریف درد من این روزها تویی
گر قلب من دمی بتپد جز به یاد دوست ای بار زندگی!به زمین می گذارمت
•••┈✾~❤️‍🔥~✾┈••• فریاد مرا گرچه سرانجام شنیدی ای دوست! به داد دل من دیر رسیدی.. :)
چو آه، در تن بی‌روحِ نی، دمیده شدم سکوت بودم و با یک نفس شنیده شدم شبیه سایه، عدم بود هستی‌ام امّا... به هر طرف نظر انداخت نور، دیده شدم همین که چشمه‌ی عشق تو در دلم جوشید ز کوه صبر، به دشت جنون کشیده شدم تو سیب سرخی و من برگ سبز، خوشحالم که در کنار تو بودم که با تو چیده شدم قسم به آه که ”فاضل“ ندارد از خود هیچ من از اضافه‌ی خاک تو، آفریده شدم ‌🍎🍃
باز با خوف و رَجا سویِ تو می‌آیَم مَن دو قَـدَم دِلـهُـره دارَم دو قَـدَم دِلتَنـگـم 👣 👣
درختان را هنوز ای برف، شوقِ برگ و باری هست زمستان گر چه طولانی ست، آخر نوبهاری هست...!
سوی عدم دری ز جهانِ وجود نیست ما جاودانه‌ایم، بر این می‌توان گریست هر کس به روزگار کسی غبطه می‌خورد این حال و روز ماست، ببین آرزوی کیست
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی‌بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی‌بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می‌گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی‌بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی‌قیمت! که غیر از مرگ گردن‌بند ارزانی نمی‌بینم زمین از دلبران خالی‌ست یا من چشم‌ودل‌سیرم؟ که می‌گردم ولی زلف پریشانی نمی‌بینم خدایا عشق درمانی به‌غیر از مرگ می‌خواهد که من می‌میرم از این درد و درمانی نمی‌بینم
گفتم به هیچکس دل خود رانمی دهم اما دلم برای همان هیچکس گرفت افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست افسرده آن دلی است که ازهم نفس گرفت
به چنگ آورده ام گیسوی معشوقی خیالی را خدا از ما نگیرد نعمت آشفته حالی را...🌿✨ ✍ @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـلْ
♥✨ تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است...
به خواب ظلمت آلودیم شب‌های زلالی را دریغا ما ندانستیم قدر آن لیالی را! به جای شمعدانی‌های سرشار از شکوفایی کنار یکدگر چیدیم گلدان‌های خالی را مزار از دشت می‌سازند و تابوت از صنوبرها خدایا کی به پایان می‌بریم این مرگ‌سالی را! کسی با نغمۀ الله‌اکبر برنمی‌خیزد مؤذن بی‌سبب آشفت خواب این اهالی را جهان پیوسته تا کی بر مدار ظلم می‌گردد مگر در هم بریزد رادمردی این توالی را
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان تو و من نیست غریبی‌است صد‌بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟! انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایهٔ سنگین تو من کمترم آیا؟! بگذار به دنبال تو خود را بکشانم ای عشق! مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال‌هاست هیچ نمی‌آورم به یاد... بی‌اعتنا شدم به جهانِ بی‌تو آن‌چنان کز دیدنِ تو نیز نه غمگین شوم نه شاد... من داستانِ آن گلِ سرخم که عاقبت دل‌سوزیِ نسیم سرش را به باد داد... گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن نفرین به‌عهد بستن و لعنت به‌اعتماد... این زخم خورده‌را به‌ترحم نیاز نیست خیرِ شما رسیده به ما مرحمت زیاد...
بین ماهی‌های اقیانوس و ماهی‌های تنگ هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست!
هرکسی از عشق با خود یادگاری می‌برد یادگار من غمی در جان و زخمی بر تن است!
خود گفته است از همه نزدیک تر به ماست بیچاره عاقلی که سرش گرم جستجوست
همچنان وعده ی بخشایش شاهنشاهش می‌کِشَد گمشدگان را به زیارتگاهش ...! ‌اللهم ارزقنا بین الحرمین 😔
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت سر سربسته چرا این‌همه رسوا دارد در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد عشق رازی‌ست که تنها به خدا باید گفت چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد ...! ‌
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌. گرچه مسجد را گروهی با تجمل ساختند اهل دل میخانه را هم با توکل ساختند عشق جانکاه است یا جان‌بخش؟ حالا هرچه هست عشق‌بازان بینِ مرگ و زندگی پل ساختند سقف آگاهی ستونی جز "فراموشی" نداشت این بنا را خشت بر خشت از تغافل ساختند بی‌سبب مهمان‌نواز مجلس ماتم نبود این "گلابِ تلخ" را از "گریه‌ی گل" ساختند روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود از همان آغاز ما را کم‌تحمل ساختند...