قطعهای از شاعر معاصر محمدحسن رَهی مُعَیّری
نابینا و ستمگر
فقیر کوری با گیتیآفرین میگفت
که: ای ز وصف تو اَلکَن، زبان تحسینم
به نعمتی که مرا دادهای هزاران شُکر
که من، نه درخورِ لطف و عطای چندینم
خَسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که: تا جواب نگویی، ز پای ننشینم
من ار سپاسِ جهانآفرین کنم، نه شگفت
که تیزبین و قویپنجهتر ز شاهینم
ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوندِ جاه و تمکینم
چه نعمتی است تو را تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر، از کار چون تو مسکینم
بگفت کور کزین بِه چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایهای نمیبینم
بر کران بیکران، ص ۲۷۵.
لغات مهم:
الکن: لال، گُنگ. درخور: لایق، شایسته. خس: انسان پست، فرومایه.
ار: مخفف اگر. خداوند: صاحب. جاه: مقام. تمکین: قدرت، احترام.
#رهی_معیری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
شاعران معاصر
رَهی مُعَیّری
محمدحسن رهی معیری، متخلّص به رهی، در اردیبهشت ۱۲۸۸ شمسی، پس از درگذشت پدرش، به دنیا آمد. هنوز هفده سال بیشتر نداشت که اولین رباعی خود را سرود و از آن پس نیز تا واپسین دم از سرودن باز نایستاد.
او در نقاشی و موسیقی نیز دست داشت و خدمت دولتی خود را در شهرداری آغاز کرد و سپس به ترتیب در ادارهی نوغان و وزارت پیشه و هنرِ روزگار خود ، با سِمَت رئیس ادارهی کل انتشارات و مطبوعات، آن را پی گرفت.
از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۶ با مجلهی تهران مصوّر و روزنامهی بابا شمل همکاری داشت و طنزهای انتقادی ، سیاسی و اجتماعی او با نامهای مستعارِ شاپریون، زاغچه، و گاه حقگو و گوشهگیر، در آنها چاپ می شد. در دههی پایان عمر، تا اخر زندگی با رادیو نیز همکاری داشت.
رهی پس از یک بیماری جانکاه در ۲۴ آبان ۱۳۴۷ دیده از جهان فروبست. آثار او عبارتند از: سایهی عمر، آزاده و رهاورد رهی.
اینک بخشی از یکی از سرودههای او:
شبی در حرم قدس
دیده فرو بستهام از خاکیان
تا نگرم جلوهی افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند...
پرتو این کوکب رخشان نگر
کوکبهی شاهِ خراسان نگر
آینهی غیبنما را ببین
ترکِ خودی گوی و خدا را ببین
هر که بر او نور "رضا" تافته است
در دل خود، گنج رضا یافته است...
من کیَم از خیل غلامان او
دست طلب سوده به دامان او
ذرّهی سرگشتهی خورشید عشق
مُرده، ولی زندهی جاوید عشق
شاهِ خراسان را دربان منم
خاکِ درِ شاه خراسان منم...
بر کران بیکران، ص ۲۶۶ - ۲۷۲ و ۲۷۷ و ۲۷۸.
#رهی_معیری
#شاعران_معاصر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
کالای بیبها 😂
از رهی معیّری
سرایندهای پیشِ دانندهای
فغان کرد از جورِ خونخواره دُزد
که از نظم و نثرم، دو گنجینه بود
ربود از سرایم، ستمکاره دزد
بنالید مسکین که: بیچاره من
بخندید دانا که: بیچاره دزد
بر کران بیکران ، ص ۲۸۲ و ۲۸۳.
#رهی_معیری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بی مایه فطیر است😂😂😂
از رَهی مُعَیّری
هر کس که چو من پاک و تهیدست و فقیر است
از رؤیت او یار، گریزنده و سیر است
با دست تهی، پای منه در ره دلدار
رو پول به دست آر که بی مایه فطیر است
تنها نه من از عشق تو دیوانهام ای پول
بسیار چو من، در خم زلف تو اسیر است
یکسان گذرد زندگی مرد سیهروز
خرداد چو شهریور و مرداد چو تیر است
بگذشت به امّید پلو، عمر و دریغا
قوتِ من بیچاره، همان نان و پنیر است...
جز وضع پریشِ من و خُلق بد حالم
هر چیز در این غمکده، تغییرپذیر است
طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ص ۳۴۹.
#شعر_طنز
#رهی_معیری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
ای سرو پایبسته، به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بُریدهام
غزل اجتماعی معاصر، ج ۲، ص ۱۰۰۲.
#رهی_معیری
#سرو
#آزادگی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
نه باک از دشمنان باشد، نه بیم از آسمان ما را
خداوندا، نگه دار از بلای دوستان ما را
کلیات رهی معیری، ص ۴۸۴.
#رهی_معیری
#دوستان
#دشمنان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
عشق آموز اگر گنج سعادت خواهی
دلِ خالی ز محبت، صدف بیگهر است
کلیات رهی معیری، ص ۴۸۷.
#رهی_معیری
#عشق
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سوختگان
یک رباعی از رَهی مُعَیّری
هر لالهی آتشین، دل سوختهای است
هر شعلهی برق، جان افروختهای است
نرگس که ز بار غم، سرافکنده به زیر
بینندهی چشمِ از جهان دوختهای است
دیوان رهی معیری، به کوشش نرگس علیمردانی، ص ۲۰۷.
#رهی_معیری
#لاله
#نرگس
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیری
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او
ما عمرها، ز داغ جفای تو سوختیم
دیوان رهی معیری، نرگس علیمردانی، ص ۶۷.
#رهی_معیری
#پروانه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
سوختم از آتش دل، در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
دیوان رهی معیری، نرگس علیمردانی، ص ۱۸.
#رهی_معیری
#اشک
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گنجینهی دل
از رهی معیّری
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بُوَد هر چه تمنّا کنی
عافیت از غیر، نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته، طبیب تو نیست
از تو بُوَد راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو، پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چارهی خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دلِ زار توست
بیخبر از مصلحت کار توست
برحذر از مصلحتاندیش باش
مصلحتاندیش دل خویش باش...
ای شده نالان ز غم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دلِ آگاه تو
گوهر تو، اشک سحرگاه تو
مایهی امّید مدان غیر را
کعبهی حاجات مخوان دیر را...
دیوان رهی معیری، ص ۱۲۹ - ۱۳۱.
#رهی_معیری
#گنجینهی_دل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
محبت، آتشی کاشانهسوز است
دهد گرمی، ولیکن خانهسوز است
دیوان رهی معیری، نرگس علیمردانی، ص ۱۹۰.
#رهی_معیری
#محبت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
اشک و آه
از رهی معیّری
عمری چو شمع، گریهی جانسوز میکنیم
روزی به شب بریم و شبی، روز میکنیم
اشکیم و جانگدازتر از آتشیم ما
آهیم و کارِ برق جهانسوز میکنیم
دیوان رهی معیری، نرگس علیمردانی، ص ۱۷۴.
#رهی_معیری
#شمع
#اشک
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
سایهپرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیرهبختی بین، کجا بودم، کجا افتادهام!
دیوان رهی معیّری، ص ۵۹.
#رهی_معیری
#بهشت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
شمع لرزان نیستم تا مانَد از من اشک سرد
آتشی جاوید باشد در دل خاکسترم
دیوان رهی معیّری، ص ۷۶.
#رهی_معیری
#شمع
#آتش
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
شاعران معاصر🌹🌹🌹
رَهی مُعَیّری
محمدحسن رهی معیری، متخلّص به رهی، در اردیبهشت ۱۲۸۸ شمسی، پس از درگذشت پدرش، به دنیا آمد. هنوز هفده سال بیشتر نداشت که اولین رباعی خود را سرود و از آن پس نیز تا واپسین دم از سرودن باز نایستاد.
او در نقاشی و موسیقی نیز دست داشت و خدمت دولتی خود را در شهرداری آغاز کرد و سپس به ترتیب در ادارهی نوغان و وزارت پیشه و هنرِ روزگار خود ، با سِمَت رئیس ادارهی کل انتشارات و مطبوعات، آن را پی گرفت.
از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۶ با مجلهی تهران مصوّر و روزنامهی بابا شمل همکاری داشت و طنزهای انتقادی ، سیاسی و اجتماعی او با نامهای مستعارِ شاپریون، زاغچه، و گاه حقگو و گوشهگیر، در آنها چاپ می شد. در دههی پایان عمر، تا آخر زندگی، با رادیو نیز همکاری داشت.
رهی پس از یک بیماری جانکاه در ۲۴ آبان ۱۳۴۷ دیده از جهان فرو بست. آثار او عبارتند از: سایهی عمر، آزاده و رهاورد رهی.
اینک بخشی از یکی از سرودههای او:
شبی در حرم قدس
دیده فرو بستهام از خاکیان
تا نگرم جلوهی افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند...
پرتو این کوکب رخشان نگر
کوکبهی شاهِ خراسان نگر
آینهی غیبنما را ببین
ترکِ خودی گوی و خدا را ببین
هر که بر او نور "رضا" تافته است
در دل خود، گنج رضا یافته است...
من کیَم از خیل غلامان او
دست طلب سوده به دامان او
ذرّهی سرگشتهی خورشید عشق
مُرده، ولی زندهی جاوید عشق
شاهِ خراسان را دربان منم
خاکِ درِ شاه خراسان منم...
بر کران بیکران، دکتر داریوش صبور، ص ۲۶۶ - ۲۷۲، ۲۷۷ و ۲۷۸.
#شاعران_معاصر
#رهی_معیری
#بازنشر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303