eitaa logo
گلزار ادبیات
7.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
172 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌: ع. ک. (بانو خالقی) ایجاد کانال: ۹ بهمن ۱۴۰۱ استفاده از مطالب، با ذکر نام یا لینک کانال مجاز است. تبلیغ و تبادل نداریم. کانال دوم‌ما #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه طنز 😂😂 شرایط ازدواج، قسمت اول از کیومرث صابری از اداره که خارج شدم، برف دانه دانه شروع به باریدن کرد. به پیاده‌رو که رسیدم، زمین، درست و حسابی سفید شده بود... وارد خانه که شدم، مادرم توی حیاط داشت رختها را از روی طناب جمع می‌کرد. از چندین سال پیش، هر وقت برف می‌بارید، با مادرم شوخی می‌کردم که: ننه، سرمای پیرزن‌کُش اومد! امروز هم تا دهان باز کردم همین جمله را بگویم، ننه پیشدستی کرد و گفت: انگار این سرما، سرمای عَزَب‌کُشه، نیس ننه؟ در خانه‌ی ما، غیر از من، عزب‌اوعلی دیگری وجود نداشت. پس ننه بعد از چند سال، بالاخره متلکش را گفت. یک راست، به اتاق خودم رفتم. چراغ والور را روشن کردم و از پشت شیشه، به برف چشم دوختم. از نگاه کردن برف که خسته شدم، در عالم خیال، رفتم توی نخ دخترهای فامیل: زری؟ سیمین؟ عذرا؟ مهوش؟ پروین؟... راستی، نکنه ننه کسی را در نظر گرفته که اون حرفو زد. از دخترهای فامیل، آبی گرم نشد‌. باز در عالم خیال، زاغ سیاه دخترهای محله را چوب زدم: سوسن؟ مهری؟ مرضیه، دختر جم‌پناه؟ دختر...؟ اگر مادرم وارد اتاق نمی‌شد، خدا می‌داند تا کی توی این فکر و خیالها می‌ماندم؛ ولی ورود او، رشته‌ی افکارم را پاره کرد. همان طور که دستش را روی چراغ گرم می‌کرد، گفت: ببینم، زینت چطوره؟ دختر آقا بالا خان؟ (ادامه دارد)🌺🌺🌺 طنزاوران امروز ایران، صلاحی و اسدی‌پور، ص ۲۴۸ و ۲۵۰. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه طنز 😂😂 شرایط ازدواج، قسمت آخر از کیومرث صابری به درستی نمی‌دانم چند سال گذشت؛ ولی این را می‌دانم که دختر آقا بالا خان، به همان سنی رسیده بود که در تهران، به آن ترشیده می‌گفتیم؛ ولی جنوبی‌ها، به آن می‌گویند: خونه‌مونده... داشتم قضیه را کم‌کم فراموش می‌کردم؛ علی الخصوص که اقدس خانوم هم نامه‌هایش را دیگر قطع کرده بود. تا این که یک روز، نامه‌ای به دستم رسید که خطش را تا به حال ندیده بودم. با عجله، پاکت را باز کردم. نوشته بود: آقای برهان‌پور پس از عرض سلام، می‌خواستم به اطلاع شما برسانم که برای سر گرفتن ازدواج ما، کلفت و نوکر هم لازم نیست؛ چون در این مدت، در کلاس خانه‌داری، تمام کارهای خانه را از آشپزی و خیاطی گرفته، تا آرایش و گلدوزی، یاد گرفته‌ام و دیپلمش را هم دارم. منتظر جواب شما هستم.جواب، جواب، جواب، جواب... زینت. فردا وقتی پستچی شهر ما، صندوق را خالی کرد، نامه‌ی دوسطری من هم توی نامه‌ها بود. همان که تویش نوشته بودم: سرکار خانم زینت خانوم نامه‌ای که فرستاده بودید، زیارت شد؛ ولی به درستی نفهمیدم تظر شما از آقای برهان‌پور، که بود؟ اگر منظور، احمد برهان‌پور است، که فعلاً دارد در کلاس اول دبستان درس می‌خواند و اهل این حرفها نیست. بنده هم که پدرش هستم و در خانه، عزب‌اوغلی دیگری نداریم! سلام بنده را به مامان و بابا برسانید. قربانعلی برهان‌پور راستی ، فراموش کردم بگویم که دو سه ماه پس از انتقال به جنوب، با یک دختر چشم و ابرو مشکی شیرازی آشنا شدم که نه درباره‌ی رفیقها و سر و وضع و دیر آمدنم حرفی داشت، نه خانه و ماشین و حقوق و یک تکه ملک برای پشت قباله می‌خواست و از آن گذشته، آشپزی و کارهای خانه را هم حسابی بلد بود و از همه‌ی اینها مهمتر، این که پدر و مادرش هم آقا بالا خان و زرین خانوم نبودند. طنزآوران امروز ایران، صلاحی و اسدی‌پور، ص ۲۵۳ - ۲۵۵. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303