داستان کوتاه
معرفی
روزی لئو تولستوی، در خیابانی مشغول راه رفتن بود که ناآگاهانه به یک خانم تنه زد. آن زن، بیوقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحشمالی کرد، تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرتخواهی کرد و در پایان گفت: مادمازل، من لئو تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت: شما آن چنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!
من منم؟ داستانهای کوتاه و شگفتانگیز، امیررضا آرمیون، ص ۱۲.
#داستانکوتاه
#معرفی
#امیررضاآرمیون
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303