eitaa logo
🟢گلزار ادبیات🟢
7هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
265 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌ و کارشناس ارشد ادبیات: عفت ک. (بانو خالقی) استفاده از مطالب، با درج لینک. کانال‌سوم: #سخنان‌بزرگان‌ایران‌و‌جهان https://eitaa.com/sokhananebozorgan2 کانال دوم‌: #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت طنزی از گلستان سعدی😂😂 توانگرزاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش‌بچه‌ای مناظره در پیوسته که: صندوق تربت ما سنگین است و کتابه، رنگین و فرش رُخام انداخته و خشت پیروزه درو به کار برده. به گور پدرت چه مانَد؟ خشتی دو، فراهم آورده و مشتی دو، خاک بر آن پاشیده. درویش‌ پسر، این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران، بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود. خر که کمتر نهند بر وی بار بی‌شک آسوده‌تر کند رفتار 🌹🌹🌹 مرد درویش که بار ستم فاقه کشد به درِ مرگ همانا که سبکبار آید وان که در نعمت و آسایش و آسانی زیست مردنش زین همه شک نیست که دُشخوار آید به همه حال اسیری که ز بندی برهد بهتر از حال امیری که گرفتار آید لغات دشوار: صندوق: مکعبی که از چوب یا خاتم یا چیز دیگر سازند و بر روی قبر بزرگان گذارند و گرداگرد آن را ، آیات و احادیث و اشعار نویسند. سنگین: از جنس سنگ. کتابه: آن چه بر روی دیوار مساجد و سنگ مقابر نویسند، کتیبه. رخام: سنگ مرمر. مانَد: شبیه است. درویش: فقیر. فاقه: فقر. دشخوار: دشوار. گزیده‌ی متون ادب فارسی، ص ۶۵ و ۷۲. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی یاد دارم که شبی در کاروانی، همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای خُفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراه ما بود، نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفَس آرام نیافت. چون روز شد، گفتمش: آن چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت، و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت، خفته. دوش مرغی به صبح می‌نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش گفت: باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش گفتم: این شرط آدمیّت نیست مرغ، تسبیح‌گوی و من خاموش لغات دشوار: همه شب: تمام شب، سراسر شب. خفته: خوابیده. شوریده: آشفته و پریشان. در این جا، مراد سالک طریق الی الله است. نالش: ناله. غوک: قورباغه، وَزَغ. بهایم: جمع بهیمه، چهارپایان. مرغ: پرنده. مخلص: پاکدل. مگر: گویا، مثل این که. بانگ: صدا. مدهوش: از خود بی خود، ناآرام. یک فروغ رخ ساقی، ص ۱۱۱. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی بر بالین تربت یحیی پیغامبر - علیه السلام - معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بی‌انصافی منسوب بود، اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست. درویش و غنی، بنده‌ی این خاک درند و آنان که غنی‌ترند، محتاج‌ترند آن گه مرا گفت: از آن جا که همّت درویشان است و صدق معاملت ایشان، خاطری همراه من کنند که از دشمنی صَعب اندیشناکم. گفتمش: بر رعیّت ضعیف، رحمت کن تا از دشمن قوی، زحمت نبینی. به بازوان توانا و قوّت سرِ دست خطاست پنجه‌ی مسکین ناتوان بشکست نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید که گر ز پای در آید، کَسَش نگیرد دست؟ هر آن که تخم بدی کِشت و چشمِ نیکی داشت دِماغ بیهُده پخت و خیال باطل بست ز گوش، پنبه برون آر و دادِ خلق بده و گر تو می‌ندهی داد، روزِ دادی هست 🦋🦋🦋 بنی‌آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش، ز یک گوهرند چو عضوی به درد آوَرَد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو کز محنت دیگران بی‌غمی نشاید که نامت نهند آدمی نکات: جامع: مسجد جامع. خاطر: دعا. صعب: سخت اندیشناک: ترسان. دماغ: فکر، اندیشه. کلیات سعدی، گلستان، باب اول، ص ۴۶ و ۴۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی موجب تندرستی یکی از ملوک عجم، طبیبی حاذق به خدمت مصطفی - صلّی الله علیه و سلّم - فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نبُرد و معالجه از وی نخواست. پیش پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده‌اند و در این مدت، کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است، به جای آوَرَد. رسول - علیه السلام - گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بوَد که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: این است موجب تندرستی. زمین ببوسید و برفت. سخن آن گه کند حکیم آغاز یا سرانگشت سوی لقمه دراز که ز ناگفتنش خلل زاید یا ز ناخوردنش به جان آید لاجرم، حکمتش بوَد گفتار خوردنش، تندرستی آرد بار کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در قناعت، ص ۱۰۰ و ۱۰۱. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی برتری هنر بر ثروت حکیمی، پسران را پند همی‌داد که: جانان پدر، هنر آموزید که مُلک و دولت دنیا، اعتماد را نشاید و سیم و زر، در سفر، بر محلّ خطر است؛ یا دزد به یک بار ببرد، یا خواجه، به تَفاریق بخورَد؛ اما هنر، چشمه‌ی زاینده است و دولت پاینده. و گر هنرمند از دولت بیفتد، غم نباشد که هنر در نفس خود، دولت است؛ هر جا که رَوَد، قدر بیند و بر صدر نشیند. و بی‌هنر، لقمه چیند و سختی بیند. سخت است پس از جاه، تحکّم بردن خو کرده به ناز، جور مردم بردن 🌹🌹🌹 وقتی افتاد فتنه‌ای به شام هر کس از گوشه‌ای فرا رفتند روستازادگانِ دانشمند به وزیریِ پادشا رفتند پسران وزیرِ ناقص‌عقل به گدایی به روستا رفتند ِ لغات: ملک: پادشاهی، قدرت. دولت: سعادت، بخت و اقبال. سیم و زر: نقره و طلا، پول. تفاریق: جمع تفریق. به تفاریق: پراکنده، اندک اندک. قدر: ارزش، بزرگی. صدر: بالای مجلس. لقمه چیدن: گدایی کردن. جاه: مقام. تحکم بردن: مطیع بودن، فرمان بردن. خو کرده: عادت کرده. جور: ستم. پسران وزیر ناقص‌عقل: پسران کم‌عقلِ وزیر. کلیات سعدی، گلستان، باب هفتم در تاثیر تربیت، ص ۱۵۳ و ۱۵۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی بسیارخوار و خویشتن‌دار دو درویش خراسانی مُلازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی، ضعیف بود که هر به دو شب افطار کردی و دیگر، قوی که روزی سه بار خوردی. اتفاقاً، بر درِ شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانه‌ای کردند و در، به گِل برآوردند. بعد از دو هفته، معلوم شد که بیگناهند. در را گشادند؛ قوی را دیدند مُرده و ضعیف، جان به سلامت بُرده. مردم، در این عجب ماندند. حکیمی گفت: خلاف این، عجب بودی. آن یکی، بسیارخوار بوده است ؛ طاقت بینوایی نیاورد؛ به سختی هلاک شد. وین دگر، خویشتن‌دار بوده است؛ لاجَرَم بر عادت خویش، صبر کرد و به سلامت بماند. چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید، سهل گیرد وگر تن‌پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند، از سختی بمیرد لغات: ملازم: همراه. صحبت: همنشینی، مصاحبت. هر به دو شب: در هر دو شب. لاجرم : ناچار. فراخی: فراوانی، گشایش. کلیات سعدی، گلستان، باب سوم در فضیلت قناعت، ص ۱۰۱. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
پندی از گلستان سعدی راز نهان داشتن هر آن سِرّی که داری، با دوست در میان منه؛ چه دانی که وقتی دشمن گردد و هر گزندی که توانی، به دشمن مرسان؛ باشد که وقتی، دوست گردد. رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگر چه دوست مُخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستانِ مخلص باشد همچنین مسلسل. خامُشی بِه که ضمیر دل خویش با کسی گفتن و گفتن که مگوی ای سلیم، آب ز سرچشمه ببند که چو پر شد، نتوان بستن جوی 🌹🌹🌹 سخنی در نهان نباید گفت که برِ انجمن نشاید گفت سلیم: ساده‌دل، خوش‌باور. انجمن: جمع، گروه. کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۷۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
پندهایی از سعدی مال از بهرِ آسایش عمر است؛ نه عمر از بهرِ گِرد کردن مال. عاقلی را پرسیدند: نیک‌بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت: نیک‌بخت، آن که خورد و کِشت و بدبخت، آن که مُرد و هِشت. مکن نماز بر آن هیچ‌کس که هیچ نکرد که عمر در سرِ تحصیل مال کرد و نخورد 🌹🌹🌹 دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی‌فایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر، آن که آموخت و نکرد. علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست، نادانی نه محقّق بوَد ، نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند آن تهی‌مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر؟ لغات: هشت: ترک و رها کرد، گذاشت(برای وارث). تحصیل: به دست آوردن، حاصل کردن. کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۷۱ و ۱۷۲. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از گلستان سعدی فراموشی یاد خدا پادشاهی، پارسایی را دید. گفت: هیچت از ما یاد آید؟ گفت: بلی، وقتی که خدا را فراموش می‌کنم. هر سو دَوَد آن کش ز برِ خویش برانَد وان را که بخوانَد، به درِ کس نَدَوانَد کلیات سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، ص ۷۸. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
درس بلبل از دکتر سید حسن حسینی طفل بلبل، در دو مکتب، درس موسیقی گرفت کودکستانِ گلستان و دبستانِ قفس مجموعه‌ی کامل شعرهای سید حسن حسینی، ص ۲۸۶. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گلستان از هوشنگ ابتهاج بوی پیراهن یوسف ز صبا می‌شنوم مژده ای دل که گلستان شده بیت‌الحَزَنت* *بیت‌الحزن: خانه‌ی اندوه. کتاب مشاعره، دکتر آذر، ص ۱۲۸. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حمیدرضا محمدی41356.mp3
زمان: حجم: 296K
حکایتی از 🌹🌹🌹 عابد و طعام باب دوم: در اخلاق درویشان خوانش https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303 🌻🌻🌻