سه رنگ
از کمال اجتماعی جندقی(گلبانگ)
روزی اگر بناست که بر تن کفن کنم
من آن کفن به تن ز برای وطن کنم
سبز و سفید و سرخ، نکوتر بُوَد کفن
تا من برای خاطر میهن، به تن کنم
ایران من، عزیز من، ای سرزمین من
مرگ است بی تو گر هوس زیستن کنم
من شیر بیشهی وطنم، عشق خویش را
خورشیدوار، بیرقِ دشت و دمن کنم...
گلبانگ، خود قبای شهادت مرا بس است
روزی اگر بناست که بر تن، کفن کنم
غزل اجتماعی معاصر، ج ۲، ص ۵۱۱.
#وطن
#پرچم
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتهایی از عطار نیشابوری 🌺🌺🌺
گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا، غرقه در دریا شدم
سایهای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت، ناپیدا شدم
ز آمدن بس بینشان و، وز شدن بس بیخبر
گوییا یک دم برآمد کامدم من، یا شدم
نه مپرس از من سخن، زیرا که چون پروانهای
در فروغ شمع روی دوست، ناپروا شدم...
راست: همین که.
دیوان عطار نیشابوری، تصحیح سعید نفیسی، ص ۳۲۴.
#شعر_عرفانی
#عطار
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
به راستی که خداوند تعالی را در هر نعمتی، حقی است از شکر و سپاسگزاری؛ پس هر کس آن حق را ادا کند، خداوند نعمتش را بیفزاید و هر کس در گزاردن آن حق کوتاهی کند، باید از زوال نعمت خود، بیمناک باشد.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۲۴۰.
#امام_علی(ع)
#سپاسگزاری
#نعمت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گزیدهای از مثلهای فارسی📚📚📚
۱ - هر چه در راه خدا میدهی آن میماند
(صائب)
۲ - هر چه دلم خواست، نه آن میشود
هر چه خدا خواست، همان میشود
۳ - هر چه شتر، بیشتر از خار بدش میآید، از گوشهی لبش، سبز میشود.
۴ - هر درختی که در آخر، بَر نیارد، باغبان خردمندش، از اول نکارد.
۵ - هر دم از این باغ، بری میرسد
تازهتر از تازهتری میرسد
(نظامی)
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۹۸۷، ۹۸۸، ۹۹۲ و ۹۹۳.
#مثل_فارسی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
مایهی رفعت
از رهی معیری
اگر ز هر خس و خاری، فرا کشی دامن
بهار عیش تو را، آفت خزان نرسد
شکوه گنبد نیلوفری، از آن سبب است
که دست خلق، به دامان آسمان نرسد
کلیات رهی معیری، ص ۴۱۲.
#رفعت
#آسمان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از فقط خدا
فریاد
در دو چشم آبیش
موج اندوه بشر
شانه می کرد گیسوانش
باد صحراگرد غم
سنگ در دستان او
آب می گردد دلش
زیر آوار سقوط آدمی
روی دیوار می نوشت
از حقوق بی بشر
جوهرش خون پدر
جوهرش خون پدر!
سید حمدالله شریف خوی
داستان کوتاه و آموزنده 💐💐💐
نقشهی دنیا
پدر، روزنامه میخواند؛ اما پسر کوچکش، مدام مزاحمش میشد. حوصلهی پدر سر رفت و صفحهای از روزنامه را که نقشهی جهان را نمایش میداد، جدا و قطعه قطعه کرد و به پسرش داد و گفت: بیا، کاری برایت دارم. یک نقشهی دنیا به تو میدهم. ببینم میتوانی آن را دقیقاً همان طور که هست، بچینی؟
پدر، دوباره سراغ روزنامهاش رفت. میدانست پسرش تمام روز، گرفتار این کار است؛ اما یک ربع ساعت بعد، پسرک با نقشهی کامل برگشت. پدر با تعجب پرسید: مادرت به تو جغرافی یاد داده؟ پسر جواب داد: جغرافی دیگر چیست؟ پدر پرسید: پس چگونه توانستی این نقشهی دنیا را بچینی؟
پسر گفت: اتفاقاً، پشت همین صفحه، تصویری از یک آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.
هزار داستان، ج ۲، ص ۱۱۳ و ۱۱۴.
#داستان_کوتاه
#ساختن_دنیا
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303