✨خوشا روزگار وصل یاران...
از
اینجـا
تا مقـامِ
عشــق
رفتیـد ....
#شهادت🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
اگر روزی اسرا برگشتند
از قول من به آنها بگوييد:
خمينی به يادتان بود
و برايتان دعا میكرد ...
💢 #ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ_ﻭﺭﻭﺩﺁﺯاﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮاﻓﺮاﺯ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﮔﺮاﻣﻲ ﺑﺎﺩ ....
🌹🌱🌹🌱🌹
ว໐iภ ↬
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیستم
🎤به روایت قاسم سلطان آبادی
کربلای ۴ بود .کارآمدترین فرمانده ها انتخاب شده بودند تا همه چیز دقیق و منظم انجام شود. حاج مهدی زارع فرماندهی گردان امام حسین را به عهده گرفته بود. سیده مثل همیشه معاونت حاجی را به فرماندهی دیگر گردان ها ترجیح داده بود. جنگ نقطه اتصال این دو به هم بود و با تمام بی رحمی های از همه نمی توانست بین آنها فاصله بیندازد.
شب عملیات گردان امام حسین بنا به نیاز به دو گروه تقسیم شد گروه اول را حاج مهدی و گروه دوم را صید فرماندهی می کرد. فاصله به وجود آمد فاصله ای که ۱۵ خورشید دیگر هم طول کشید. عملیات های زیادی در محورهای جداگانه عمل میکردند اما اینبار انگار فرق داشت از وقتی از هم جدا شدن مدام با بیسیم از احوال هم خبر می گرفتند.
گردان امام حسین خط شکن بود،حاجی وسایل هر کدام از یک محور وارد عمل شدند. حاجی با نفراتش پشت اولین دژ از شدت آتش ، درون دریاچه مصنوعی ساخته شده دشمن، زمینگیر شده بودند و راه نفوذی نبود.
پرتاب بیوقفه منو رها از لو رفتن عملیات خبر میداد. پشت خاکریز عراقیها با تمام تجهیزات مقاومت میکردند و سطح آب پیش رو را به گلوله بسته بودند با شلیک هر منور بالای سر دریاچه ،غواصها زیر آب میرفتند.کوچکترین حرکت شلیک بی امان گلوله ها را در پی داشت.
آرام سرما بدن ها را که رفت می کرد فرصت زیادی تا روشن شدن هوا نبود. حاجی که ماندن در آن وضعیت را مناسب نمیدید نحوه حرکت نیروها را مشخص کرد و خود پیشاپیش زیر باران گلوله به سمت خاکریز دشمن حرکت کرد. با چند حرکت سریع به پشت خاکریز رسید و رفت که برسد آن طرف خاکریز الله اکبر ها و یا زهراها منطقه را پر کرده بود.
لحظاتی بعد از آن سوی خاکی صدای ممتد تیربار ها ارتباط بیسیم ای حاجی را برای همیشه قطع کرد. به محض گذشتن نفرات از خاکریز و رسیدن به استحکامات چند لایه دشمن، پاتک سنگین آنها هم آغاز شد. تند تند شعله های سرخ میبارید. آنقدر که جنازه ها را هم نمیشد برگردان عقب.
دستور عقب نشینی صادر کردند .این تنها راه نجات نیروهای باقی مانده بود من آن موقع در سنگر پشت میدان مین بودم و بر نحوه عملیات نظارت میکردم. اعلام دستور عقب نشینی اعصابم را به هم ریخته بود.
بعد از قطع ارتباط بیسیم ای حاجی سید مدام پشت بیسیم سراغ حاجی را میگرفت هیچ جوابی راضی اش نمی کرد .با لحنی تند و آمرانه از او خواستم که دیگر تماس نگیرد و نیروهایش را به عقب برگرداند..
دقایقی بعد خودش را به سنگر رسانده بود و سراغ حاجی را میگرفت.
_برگشته عقب.. نیروها را برگرداندی یا نه ؟! اومدی اینجا چیکار؟!
همانطور که ایستاده بود نگاهم می کرد تحمل نگاه نافذ و پرسشگرش را نداشتم.
_هنوز که وایسادی !!گفتم که سالمه برگشته عقب.. داره دیر میشه راه بیفته نیروهات را برگردون. الان موقع این حرفها نیست.
سر پایین انداخت مام کلماتی را که می خواست بیان کند آهی شدو در سنگر پیچید. تکیه اش را از گونه برداشت و دستش را که مقرر شده بود با شدت به گونی ها کوبید و رفت.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞🎥 #پایان_چشم_انتظاری
💠 به مناسبت مشخص شدن هویت ۵ تن از شهدای گمنام ، در قطعه شهدای گمنام ، #دارالرحمه_شیراز
📹 #حتماببینید...
💢 و ای شهدا....چه سالهایی که به جای پدر و مادرتان، برایتان اشک ریختیم ...😭
😭 #شهدا میهمان دارید، کسانی که سالها منتظرتان بودند 😭
#لحظه_وصال
#شهدای_گمنام
#هیئت_شهداےگمنام_شیــراز
🔹🔺🔹🔺🔹🔺
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷
مرتضي از هر عملياتي زخمي و ترکشي به يادگار داشت. هميشه وقتي او را مي ديديم يا پانسمان روي تنش بود يا دستش به گردنش آويزان. دست راست مرتضي در والفجر 2 به شدت آسيب ديده بود. مرتضي بد زخم بود و زمان زيادي طول مي كشيد تا زخم هايش خوب شود. وقتي به خدمت امام رسيديم، امام دست مباركشان را بر پشت دست مجروح مرتضي كشيدند و گفتند:« ان شاالله خوب مي شود.».
مرتضي مي گفت:«گويي دست امام مرحمي بود كه به زخم من گذاشتند، ديگر احساس درد نمي كردم». پس از مرخصي هيچ گونه جاي زخمي بر دست مرتضي ديده نمي شد. بعد از آن، هر وقت زخمي مي شد در مدت زمان كوتاهي زخم هايش خوب مي شد. در عمليات خيبر تير از پهلوي چپش وارد و از پهلوي راستش خارج شد. اما عجيب بود كه بعد از 5 الي 6 روز خوب شد و به منطقه برگشت.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
∞🌸🍃
#مرامشهدایے
#شهیدمدافعحرموحیدنومےگلزار
همسر شهید نقل میکنند:
🌸 یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا میکرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چهکار میخواهی بکنی؟» گفت:
🍃 «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.»
🌸 در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سهمرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترکشان نابود نشود.
#اللهمعجللولیکالفرج
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی*
⭕️گرامیداشت سردارشهید محمد امین کیهان پور
🎙 *سخنران: حجت الاسلام قدوسی*
#بامداحی: برادر *مجتبی نادرزاده* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۷مرداد/ از ساعت ۱۸*
🔹🔹🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
💔🥀💔🥀💔
جِسمَشرـٰافداڪردامـٰاروحَشرـٰانہ
پــدرمهـربـانفـرزندانشـهـدابـود
سَـردآرسُلیمـٰانـۍرـٰامـیگویـمهـمـٰان
ڪهازتَرسهیبتَش،دشمـنبہاودردل
سیـٰاهۍشـبحَملہڪرد..!"
#حاج_قاسم ❤️
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@shohadaye_shiraz
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #روایت_عشاق..
📹ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ....
#شهید محمد امین(کمال) کیهان فرد
#شهدای_فارس
🌷🍃🌷🍃
کانال گلزار شهدا:
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا*
#نویسنده_علی_سلیمی*
#قسمت_بیست_یک
برایم
🎤به روایت قاسم سلطان آبادی
نزدیک ظهر نیروهای به عقب برگشته در قرارگاه تاکتیکی شهید قطبی بودند برای سرکشی به آنجا رفتند .فضای عزای گرفته و ماتم زده ای پیدا کرده بود.
چشم میتواند تا سید را پیدا کنم برخورد چند ساعت پیشم اصلا باهام خوب نبود. میخواستم دلش را به دست بیاورم گوشه ای کز کرده و حسابی توی خودش بود .به طرفش رفتم سلام کردم.
چشمان سرخ بود و ورم کرده بی آنکه جواب دهد رویش را برگرداند.
_چیه سید جواب سلام من هم نمیدی؟
با غیظ نگاهی به من انداخت.
_چرا دروغ گفتی؟!
نزدیکتر رفتم و دستم را گذاشتم روی شانه اش که میلرزید. _اگر دروغ گفته بودم که توحالا اینجا نبودی.
_قرارمون بود با همدیگه بریم. قرارمون بود جنازه هامونو با هم برگردونن. تومن رو پیش حاجی بدقول کردی .حداقل جنازهاش را که می تونستم برگردونم.
جوابش اشک در چشمم دواند .آرام کنار جاده را پیش گرفتم و رفتم.
از دستم دلخور شده بود اما نه برای مدت زیادی. ۱۵ روز بعد هم در کربلای ۵ رفت .ولی همراه حاجی به شیراز فرستاده شد خودم دستهای هردو جنازه را در دست هم گذاشتم.
🌺🌺🌺🌺
🎤بر گرفته از خاطرات کیومرث ایوبی
چهار تا گلوله آرپی جی ،چهار سنگر تیربار دشمن که یکریز آتش می ریخت. ۴ بعد از ظهر بود ،چهار نفر ،کربلای ۴..
بلبشوی غریبی بود تونل عبور نیروهای پیاده هنوز باز نشده بود . انگار تمام کار ها گره خورده بود حرکت کردیم .سید جلوی بقیه و آرپی جی در دست می دهید من هم با گلوله ها پشت سرش. تیر و ترکش بود که مثل باران می بارید هنوز فرصت نکرده بودیم لباس های غواصی را عوض کنیم. با هر دردسری بود معبر را باز کردیم. حرکت نیروها را با آتش حمایت میکردیم که گلوله ای....
_باید بفرستیمش عقب بدجوری داره از گلوش خون میره..
_نمیشه سید! مگه نمیبینی اگر از جا تکون بخوریم سوراخ سوراخ میشیم.
_پاش را بگیر..یالا بگیر یه جوری می بریمش دیگه..
با مکافات بسیاری از میدان گلوله ها به پشت خاکریزی رساندیمش جوان محجوبی به نظر می رسید .خیلی سعی داشت زخمش را جزئی نشان دهد اما خونی که از گلویش سرازیر میشد پاهایش را سست کرد.
#ادامه دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫
🌷مرتضي همراه با بچه هاي تيپ براي زيارت به مشهد رفته بود. تعريف مي کرد: در حرم امام رضا(ع) نذر کردم اگر خداوند به من دختري داد اسم او را زينب بگذارم. آخه مادر شهيدي که سيده هم بوده، از من اين درخواست را کرده و من بايد اين نام را براي فرزندم انتخاب کنم.
وقتي از مشهد آمد، متوجه شد من حامله ام، با خوشحالي گفت: خدا را شکر مثل اينکه زينب من هم دارد مي آيد.
دختر اولمان دقيقاً، همزمان با تولد حضرت زينب(س) به دنيا آمد. مرتب او را در آغوش مي کشيد، خدا را شکر مي کرد و مي گفت: شکر خدا که ما را شرمنده اين مادر شهيد نکرد، زينب يعني زينت پدر!
قبل از شهادتش هم من باردار بودم، مي گفت: فرزند دوم ما هم دختر است، او را کلثوم بناميد، همنام دختر دوم حضرت مرتضي علي(ع) . بعد از شهادتش فرزند دوم ما هم به دنيا آمد، که مرتضي در خواب به يکي از آشنايان گفته بود: نام فرزندم را زهرا بگذاريد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#کربلا 🌹
شب جمعه ...
صفای دیدن شش گوشهی تو...
میارزد...
بر همه دار و ندار کلّ عالَم!
کاش میشد قسمت ما؛
یااباعبدالله!
#شب_زیارتےارباب 🌿❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌿
#شب_جمعه🌿❤️ دلم حرم می خواهد...
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb