«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»
🏴🇮🇷
یادگار هشت سال دفاع مقدس، بزرگ مرد تفحص شهدای استان فارس؛ سید کاظم خاتونکی ( بهشتی)
مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام
که عمرش را در تفحص شهدای عزیز در جبهه های ایران و سوریه سپری کرده بود
(تفحص کننده پیکر شهید بی سر حاج عبدالله اسکندری در عمق خاک سوریه)
در شب میلاد عمه سادات به یاران شهید و اجداد مطهرش پیوست
روحش شاد، یادش تا ابد گرامی باد😔
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
گلزار شهدا
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» 🏴🇮🇷 یادگار هشت سال دفاع مقدس، بزرگ مرد تفحص شهدای اس
😭خاطره ای عجیب و بسیار زیبا از مرحوم سید کاظم خاتونکی(بهشتی)، پیشکسوت دفاع مقدس و تفحص استان فارس
💠سید کاظم می گفت:
در مقر تفحص، در منطقه شرهانی بودیم. مدتی بود شهیدی پیدا نشده بود. یک روز غروب دیدیم یک لباس شخصی وارد مقر شد!
منطقه نظامی بود و ورود افراد شخصی ممنوع، تعجب کردیم این بنده خدا چطور از این دربانی ها رد شده و به اینجا رسیده.
صدایش زدیم. آمد. گفتیم اینجا چی کار می کنی؟
گفت من اکبری هستم، اهل روستای شهید اباد ده بید، خودم زمان جنگ رزمنده بودم، برادرم هم شهید مفقود است. مدتی است دلم گرفته بود، گفتم بیام به یاد قدیم مناطق جنگی را ببینم.
سوار یک ماشین شدم، راننده پرسید از بچه های تفحص هستی؟
چیزی نگفتم. من را آورد جلو این مقر پیدا کرد و رفت!
گفتیم شب را اینجا بمان، صبح وسیله جور می کنیم، برگرد.
شب را درنمازخانه خوابید، صبح با یک آمبولانس راهی اش کردیم.
وقتی رفت، سربازی آمد و گفت یک عشایر دارد علامت می دهد!
ما به عشایر منطقه، به خصوص عشایر عراقی گفته بودیم اگر پیکر شهیدی پیدا کردید، روی فلان ارتفاع چفیه را تکان بدهید ما می آییم.
حالا یک عشایر عراقی علامت داده بود. رفتیم. گفت چوبی را در زمین فرو کردم به چیزی برخورد کرد. کندم پیکر یک شهید بود. رفتیم. شهید را بیرون آوردیم بدن کامل بود، کارت شناسایی هم داشت، فامیلش اکبری بود.
او را به مقر اوردیم، کفن پیچ کردیم رویش هم اسم و فامیلش را نوشتیم و در نمازخانه گذاشتیم.
یک ساعتی گذشت، دیدیم باز آن لباس شخصی برگشت. با تعجب گفتیم چرا نرفتی؟
گفت قرآنی که یادگار برادر شهیدم بود را در نمازخانه جا گذاشتم. وارد نماز خانه شد، بعد چند دقیقه صدای ناله و گریه بلند شد. فکر کردیم بنده خدا را عقرب زده.
تا وارد شدیم، دیدیم کفن شهید را در آغوش گرفته و گریه می کند. گفتم چی شده؟
گفت این برادرم هست، همون که گفتم مفقود شده، روی این کفن اسم برادرم را نوشتید... کارتها را چک کردیم خودش بود...
انگار برادرش را صدا زده بود به استقبالش بیاید...
🔹هدیه به مرحوم سید کاظم خاتونکی و شهید اکبری #صلوات
🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍| #ڪلام_شهید
اولا فقط به خاطـر مظلـومیت
سیـده #زیـنب (س) بہ سوریـہ میـروم
دومـاً اگر بہ سوریـہ بروید قـطعاً
زمینـہ ظهـور #امام_زمـان_عج را مےبینیـد.
#شهید_حسین_مشتاقی
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃
ای شهید؛
بهتوخواهمپیوست
آرزوکهعیبنیست:)...!'
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰اولين اعزامش به جبهه هاي جنوب و منطقه عملياتي فاو بود که در اين منطقه مجروح شيميايي شد.
🔰زماني که به مرخصي آمده بود کتابهايش را برداشت و گفت: *"زندگي بايد در جبهه رقم بخورد. در صورت امکان و اوقات فراغت همانجا درس هم مي خوانم."*
🔰عبدالمحمد و فرمانده اش شهید اکبر میرزایی علاقه وافري به يکديگر داشتند. زمانی که اکبر به شهادت رسید، عبدالمحمد اسلحه او را برداشت و گفت:اجازه نمی دهم اسلحه اکبر بر زمین بیفتد. عبدالمحمد يک روز بعد به وصال معشوق خويش رسيد🥺
🔰یک روز قبل از رفتن به جبهه منزل را تمیز می کردم یک کار بنایی داشتم که او خیلی کمکم کرد. خواستم او را ببوسم. "عبدالمحمد" دور ماشین می چرخید و فکر میکرد که می خواهم مانع رفتنش بشوم.او را در آغوشم گرفتم بغض گلویم را گرفته بود . خداحافظی کرد و رفت.
وقتی داشتم دیوار خانه را درست می کردم دختر کوچکم علتش را پرسید.گفتم: "عبدالمحمد" از جبهه بیاید و برایش عروسی بگیریم خانه را برای آن زمان درست می کنم. چند روز بعد خبر شهادتش آمد.🥺
#شهید عبدالمحمد اکبری باصری
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_بیست_دوم
_انگار دوباره اومدی
_خب آخه... مگه قرار نبود بیام
_بگیر لیوانت... تو مثل خرمگس به جون هر که افتادی ول کنش نیستی.
لیوان را تا نیمه پر کرد تازه همین هم بیشترش تفاله بود. گفت:
- مزه ی چایی توی تفالشه
یک حبه قند هم بیشتر از دستش در نیامد.
کرم ایزدی مند که با این یکی کرم همسن و سال و هم محلی بود در حالی که دیگ بزرگ غذا توی دو دستش بود، از خاکریز بالا آمد. می خواست اضافه های غذا را دور بریزد. صدا زدم
- عمو گرم کمک نمیخوای؟
با پرخاش گفت:
- جبهه هم بچه بازی شده حالا اگه این عملیات لو نرفته بود. آن وقت معلوم میشد چند تا بچه مثل تو از ترس....
حرفش تمام نشده بود که سوت خمپاره ۱۲۰ او را نقش زمین کرد دیگ از دستش رها و پای خاکریز گپ شد.
داد میزدم.
_حالا دیدی دروغگو... دیدی کی میترسه!!!... دیدی چوب خدا صدا نداره...
همان شب سنگر گروهان سوم هدف خمپاره قرار گرفت. صبح که برای نماز بیدار شدیم، این خبر به گوش ما رسید با عجله خود را به مقر گروهان سوم رساندم برای هم محلی ها نگران بودم خوشبختانه تلفاتی .نبود فقط کرم و خدا بخش دچار موج انفجار شده و اعزام شده بودند دو روز دیگر در آنجا ماندیم. تا این که در موقع غروب مایلرها رسیدند. سوار شدیم و به عقب بازگشتیم از آن جا به پادگان معاد و از پادگان معاد به جای اصلی یعنی گتوند رسیدیم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا غروب این بچهها ذکر "یا قمر بنیهاشم" میگفتن و تیر میخوردن و شهید میشدن...
#یاقمربنی_هاشم
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
نشردهید
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️
🌹
بعد از برگشت از کردستان گفت: مادر، میخواهم برای دیدار امام به قم بروم، شما هم بیایید. من و خواهرش همراهش شدیم و به قم رفتیم. یک روز عید بود. ابتدا برای زیارت حضرت معصومه سلاماللهعلیها رفتیم.با هم به مدرسه فیضیه قم رفتیم. امام با مردم دیدار داشتند. مردم در صف به دیدار امام میرفتند. ما هم وارد صف شدیم. به امام که رسیدیم، سید رضا خم شد و دستان امام را بوسید. ما هم عبای امام را بوسیدیم. امام نگاهی بهصورت و چشمان سید رضا کردند و گفتند: پسرم سید هستی؟ سید رضا گفت: بله اماما.
امام باز نگاهی عمیق بهصورت سید رضا کردند و باز فرمودند: از پدر و مادر سیدی؟ لبخندی روی صورت سید رضا آمد و گفت: بله آقا، هم از پدر هم از مادر سید هستم. آقا گفتند: سید چه هستی؟
سید رضا گفتند: سید موسوی!
این بار لبخند روی صورت امام آمد.و انجام دادند.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شہید گنجی خطاب به شہید آوینی
گفت:حاج مرتضی!
دیگه باب شہادت هم بستہ شد...💔
شہید آوینی در جواب گفت:
نہ برادر!!!
#شہادت لباس تک سایزی است
که باید تنِ آدمِ به اندازه آن درآید
هروقت به سایز این لباسِ تک سایز
درآمدی...پروازمیکنی...!
مطمئن باش...!
🌱🌷🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
«بعضیها فکر میکنند
اگر ظاهرشان را شبیه شهدا کنند
کار تمام است؛
نه، باید مانند شهدا زندگی کرد»
#شهید_محمّد_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🚨 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی
گرامیداشت شهدای بسیج🇮🇷
💢 #باسخنرانی و روایتگری :حجت الاسلام سعید آزاده
💢 #بامداحی: حاج امیرحسین راستی
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۲ آذرماه/ از ساعت ۱۶
🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
با تبسم هـاے گرمت
صبح من آغاز شد
صبح آمد خندہ ات جاریست
لبخندت بہ خیر
#شهید_حسن_حق_نگهدار🌷
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz