eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * بچه ها باور نمیکردند که در فاصله ی کوتاهی عملیات دیگری در کار باشد. بعدها از زبان فرماندهان شنیدیم که عراق هم به این نتیجه رسیده بود که ایران حداقل تا شش ماه توان طرح ریزی عملیات ندارد . فرماندهان عراقیها ، بعد از موفقیتهایی که در دفع عملیات کربلای چهار به دست آوردند ، مرخصی طولانی مدت به نیروهای خود دادند. از این طرف ، فرماندهان ما از این ضعف دشمن استفاده کرده و آنان را فریب دادند. هفدهم دی ماه ، دوباره از گتوند به اهواز و از آن جا به پادگان معاد رفتیم . همه ی گردانها جمع شده بودند. گردان حضرت فاطمه ی زهرا(س) که ما بودیم ،گردان غواص امام حسین(ع) گردان غواص حضرت زینب (س) گردان امام رضا(ع) و سایر گردانها. جای تأسف بود که بیشتر گردان ها فرماندهان خود را در عملیات کربلایی چهار از دست داده بودند.گردان امام رضا شهید محمد اسلامی نسب ،عباس حق پرست فرماندهی گردان غواص امام علی(ع) و سایرینی که نبود آنها کسی را متأثر میکرد. صبح هیجدهم دی ماه در پادگان معاد زبیر گفت: - بیا به خیمه های واحد بهداری برویم. پرسیدم: آن جا چه خبر است؟ گفت: ربیع اله محمودی آن جاست اطلاع دارم جبهه آمده و در واحد بهداری کار می کند. با هم راه افتادیم حدود دویست سیصد متری پیاده روی کردیم. در بین راه از رزمنده ها سراغ واحد بهداری را گرفتیم. خیمه های واحد بهداری با یک تابلو مشخص شده بود .پرس و جو کنان خیمه ی ربیع الله را پیدا کردیم .دم در چادر یا حسین گفتیم .یکی از داخل با یاحسین جواب مان داد و گفت - بفرمایید! پتویی در خیمه آویزان بود کنار زدیم .ربیع الله مشغول خوردن صبحانه بود و با دیدن ما خیلی خوشحال شد .تعارف کرد و نشستیم اصرار کرد که باید شما هم صبحانه الله بخورید. صبحانه کره و شکر بود .چند لقمه ای برداشتیم و دست کشیدیم .ربیع گفت: بچه ها به گمانم امشب یا فردا شب عملیات باشد! گفتم: بله درست است ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اگر بخواهم به شما ورزشکارها درباره این حوادث اخیر یک جمع‌بندی ارائه بدهم، آن جمله این است: 👈 رژیم صهیونیستی در حادثه ضربه فنی شد. یعنی حماس به عنوان یک گروه مبارز و نه دولت و کشور با امکانات زیاد، توانست دولت غاصب صهیونیست را با آن همه امکانات ضربه فنی کند 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹من شغل آزاد داشتم و در مغازه‌ای مشغول به کار بودم. یک روز سید عبدالرضا سرزده به در مغازه من آمد. منتظر شد تا کارم تمام شود بعد با هم به شاهچراغ رفتیم. گفت: برادر، من از تو می‌خواهم که این شغلت را رها کنی و به عضویت سپاه در بیایی! من خیلی احترام سید رضا را داشتم و مخالفتی با خواسته‌های ایشان نمی‌کردم. فقط گفتم: چشم. خودش کارهای استخدامم در سپاه را انجام داد و من هم پاسدار شدم. اواخر سال 59 و ابتدای سال 60 با هم در ساختمان عملیات سپاه همکار بودیم. نیمه‌شب که می‌شد، سید عبدالرضا و چند نفر از دوستانش "شهید سید جواد حسینی"، "شهید هاشم نظر علی "، "شهید شریف نصیری " و... برای نماز شب قیام می کردند. شب‌ها می‌دیدم سید عبدالرضا در کنار نماز شب، زیارت عاشورا و مناجات می‌خواند و بعد از آن در سجده‌هایی طولانی گریه می‌کند! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺 دلش نیامد به مادرش بگوید می‌خواهد شهید شود برادر از آخرین دیدار با او می‌گوید، شبی که حتی به مادرش هم نگفت دارد می‌رود، چون می‌خواست شهید شود ... جلیل خادمی 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
...و سلام بر او که می گفت: «شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🌷 🌹📿 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهدای بسیج🇮🇷 💢 روایتگری :کربلایی اصغر آسیابانی 💢 : حاج امیرحسین راستی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 السلام علی الشهدا سݪام‌برآنـان‌ڪه‌ڪݪـام‌عشـق‌گفتنـد ۅطریـق‌دوست‌پیمـــۅدند... پنجشنبه ویاد شهدا با ذکر 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔹بینهایت از غیبت کردن متنفر بودن و بقول همکاران و دوستانشون در موقع صحبتها در جمع همکاران و دوستان هر جایی صحبت غیبت میشد سریع حرف رو عوض میکردن، 🔹دارای حب و حیا بود ...  بطوری کـه در مراسم هایی که شئونات اسـلامی رعایت نمی شد شرکت نمیکردن... رفتارش در کل جوری بود که تأثیر مثبت بر اطرافیان می گذاشت ... 🔹خیلی به من تأکید اکید میکردن  بچه هام را در مراسمهای مذهبی شرکت بدهم اعم از مولودیها و عزاداریها و ...  کلا در مورد زندگی ائمه خیلی با ما صحبت میکردن از جمله حضرت زهـرا (س) و سعی میکردن غیر مستقیم یا مستقیم منظورشون برسوند..... 🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * نکته ی جالبی که از زبان او شنیدیم این بود که گفت: - وصیت نامه نوشته اید؟ جواب دادیم - بله! گفت: - من که ننوشته ام راستی مگه لازمه که بنویسیم؟ بعد گفت: - شهید هم شدیم که شدیم وصیت نامه میخواهیم چه کار؟! بعد از کمی خوش و بش از هم خداحافظی کردیم .همان دیدار و خداحافظی آخرین دیدار و خداحافظی با ربیع اله بود. دو روز بعد در سه راهی مرگ شلمچه در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. روز هجدهم دی ماه نزدیکیهای غروب به سمت شلمچه حرکت کردیم. این بار همه میدانستیم که عملیات باید کجا انجام شود مسیری را که به شلمچه رفتیم با دفعه ی پیش فرق میکرد . قبلاً از سوسنگرد و جفیر رفتیم و این بار از مسیر خرمشهر. با همان سبک و روش کربلای چهار در یک بیابان اتوبوسها توقف کردند مایلرها نیز آماده ی بردن نیروها بودند سوار مایلر با چراغ خاموش حرکت میکردند اما چون دشت هموار و سرعت آنها زیاد بود .صدای انفجار خمپاره ها به گوش میرسید بعد از مسافتی پشت یک خاکریز پیاده شدیم .این بار خبری از سنگر سوله ای نبود در دل یک خاکریز بزرگ چند کانال به وسیله ی بیل مکانیکی حفر شده بود .قرار بر این شد که در همان کانال بمانیم نماز را که خواندیم. شام سردی بین بچه ها تقسیم شد. هوا سرد و استخوان سوز بود پتویی را که همراه داشتیم به دور خود پیچیدیم و در آن مچاله شدیم ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹شهید سید امین آل دومین مجروح جنگ تحمیلی بود که در بیمارستان نمازی شیراز بستری شد. با بچه های مسجد به دیدنش رفتیم. با بغض گفتم: سید چی شده! خنده ای کرد و گفت: الحمدالله پام قطع شده. بغضم شکست و شروع به گریه کردم. سید رضا دست من را گرفت و به بیرون اتاق برد. گفت: این دست و چشم و پا... تک‌تک اعضای بدن مال کی هست؟ مگر مال خدا نیست! با گریه گفتم: بله! گفت: احسنت. جسم سید امین هم مال خدا ست. پایش هم مال خداست. خدا دلش خواسته آن‌قدر از امانتش را بردارد. مال خودش بود حالا پس گرفته است. سید امین هم یک‌پایش را در راه خدا داده است. اسلام همیشه به این فداکاری‌ها نیاز داشته است، دیگر چرا ما حرص بخوریم و اشک بریزیم. ما چه‌کاره هستیم که بخواهیم شکایت و ناله بکنیم. کمی که آرام شدم، روی شانه‌ام زد و گفت: نگران نباش، پای سید امین زودتر از خودش به بهشت رفت! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃بغلم کن حسین 🍃بغل تو پناه منه 🌷 🌙 دلم کربلا میخواهم ... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 ❤️ صبحی🌤 نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔰انس بـسیار عجیـبی به (س) داشـتن و البتـه امام رضا (ع) و همیشـه قـبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفــت.✋🤲 🔰محــمد امین به دلیل عوارض ناشی از استفاده تکفیری ‌ها از سلاح ‌های شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود.. روزهای بــسیار بسیار سختی رو پشت سرگذاشت. شب آخر پیشش بودم. با هم، متوســل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبرد. 😔 آخــرین جمله ایشان که اسمم رو صدا زد گفت: * بپـوش*. حدودا ۲ ساعت بــعد در حالی که سر برادرم روی دســت مادرم بود، به رسید..💔 مدافع حرم محمدامین زارع -🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * فرماندهی گروهان سر رسید و گفت: بچه ها جای خوبی دارید؟ شاهپور پاسخ داد: _بهتر از هتل که نیست همه خندیدیم. فرماندهی گروهان گفت: _بچه ها عملیات شروع شده دعا کنید و از خدا طلب پیروزی کنید. دقایقی بعد زمین و آسمان از گلوله های خمپاره ی معمولی زمانی و منورهای خوشه ای که توسط دشمن شلیک میشد. زیبا و دیدنی شد. بچه ها دعا و نیایش میکردند و من سرگرم تماشای منورها .بودم گاهی اوقات آن قدر خیره منورها میشدم که فراموشم میشد جنگی وجود دارد. لکه های ابر در آسمان راه شرق را در پیش میگرفتند و شب را در خواب و بیداری صبح کردیم. ساعت حدود نه صبح بود که ستون بلندی از تویوتاها کنار خاکریز خط کشیدند. فرماندهان اعلام کردند - يا الله عجله کنید سوار شوید آقای قنبری زاده با صدای بلندی گفت: - بچه ها زود باشید امروز میخواهیم بصره را بگیریم این گفته ی آقای قنبری زاده شور و هیجان عجیبی در بین بچه ها به وجود آورد. لحظاتی بعد ستون تویوتاها به سمت خط مقدم حرکت کردند از موضع تجمع تا منطقه ی عملیاتی فاصله چندانی نبود خیلی زود رسیدیم. فرماندهان به محض پیاده شدن با تشر و فریاد میگفتند: کسی حق ندارد بالای خاکریز برود. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
بلای جانسوز عصر ما نیست.. است.. او غائب نیست... پرده بر چشمان ماست.. چه کسی صادقانه دست به دعابرداشته وخالصانه امام خویش را طلب کرده وجواب نگرفته؟!! 🍃🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹بغلم کرد، سرم را بوسید و گفت: پیرزن انگار خیلی خسته شدی! خندیدم. گفتم: اگر شما ازدواج کنی، من از خستگی بیرون می‌آیم! - خوب برایم زن بگیر! پدرش خیلی خوشحال شد، بلند شد و سروصورت سید رضا را بوسید و گفت هر کس را خواستی برایت می‌گیریم. سریع اسم چند نفر از اقوام و آشنایان را بردم، گفت: نه. - پس فلانی! - پدرش چه‌کاره است؟ - کارگر! - همین خوب است، همین را می‌خواهم! خندیدم. نه پرسید چه شکلی است، ‌زیباست، پول‌دار است، فقط وقتی فهمید از خانواده ضعیف و کارگری هستند قبول کرد. گفتم: پسر مگر تو مدافع قشر کارگری؟ خندید و گفت: بله! می‌گفت من راضی نیستم در مراسم عروسی‌ام گناهی شود، ‌ به خواست خودش به‌جای سازوآواز و رقص، ‌ در عروسی‌اش دعای کمیل برپا شد! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بارالها..! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد تو را سپاس می‌گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنارِ خالصان و مخلصانِ راهت قدم بردارم تو را شکر و سپاس می‌گویم در این راه دیدار خودت را هم نصیبم گردان... شهید 🕊🌹 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 پر کن از باده ی چشمت قدح صبح مرا... خود بگو من ز تـــــو سرمست شوم یا خورشید ؟! 💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
👇خاطره ای به روایت شهید سید کاظم خاتونکی 💠مدتی در منطقه شرهانی در مقر تفحص شهدای لشکر 14 امام حسین(ع)؛ مشغول تفحص شهدا بودیم. همیشه با بچه های اصفهان بحث داشتیم که بچه های شیراز و تیپ امام سجا(ع) هم در این منطقه بوده اند، آنها می گفتند نبودید و فقط بچه های اصفهان و امام حسین(ع) بودند. می گفتم در شب عملیات محرم، تیپ امام حسین(ع) دچار سیل شد و اصلاً وارد نشد، بچه های امام سجا(ع) وارد شدند، خط شکنی کردند. باور نمی کردند. یک روز از مقر تفحص با دو نفر از بچه ها با ماشین بیرون آمدیم، جلو تپه 178 یک میدان مین پاکسازی نشده بود. متوجه یک نارنجک وسط میدان مین شدم. ایستادم، گفتم بچه ها این نارنجک را بردارم، بعد می ندازیم توی رودخانه ماهی می گیریم. از سیم خاردار رد شدم و وارد میدان مین شدم. کنار نارنجک متوجه لبه یک پوتین تاف شدم. پوتین را بیرون کشیدم، همراهش یک استخوان بالا آمد. آن را روی زمین گذاشتم. بیرون آمدم و گفتم برید به [شهید] حاج محمود توکل بگید، سید کاظم شهید پیدا کرده بیاد. گفتند محاله ما هر روز از اینجا رد میشیم. همه جا را گشتیم شهید نیست. گفتم من شهید پیدا کردم. بچه ها آمدند و شروع به کار کردیم. همان جا ده شهید بوشهری که عضو تیپ امام سجا(ع) بودند تفحص شد که در میدان مین به کمین دشمن خورده بودند. بچه ها تابلو نوشتند محل کشف ده شهید که نصب کنند. گفتم نه بنویسید محل تفحص ده نفر از شهدای تیپ پیروز امام سجاد(ع). 🌹🍃🌷🌱🌹 هدیه به جمیع تیپ امام سجاد و شهید سید کاظم خاتونکی https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * حس کنجکاوی موجب شد تا برای لحظه هم که شده از بالای خاکریز میدان نبرد را نگاه کنم. به اتفاق زبیر به بالای خاکریز رفتیم صحرایی عظیم در میان دود و آتش و انفجار نمایان بود. سیم های خاردار و موانع آب گرفتگی وسیع منطقه برایم عجیب و تازگی داشت. هنوز آن صحنه ها را خوب مرور نکرده بودیم که آقای نیازی با نهیب و تشر ما را به پایین خاکریز کشاند. حدود ساعت یازده صبح بود که عدس پلوی بسته بندی شده بین نیروها تقسیم شد اسکله ی لشکر آماده ی انتقال بچه ها بود سکاندارها قایق های خود را روشن کرده و به محض اعلام فرماندهان سوار بر قایق شدیم. هر قایق ظرفیت هشت نه نفری را داشت من و زبیر یک لحظه از همدیگر جدا نمیشدیم .وقتی از میان ردیف های موانع و سیم خاردار رد میشدیم مسیرهایی که شب گذشته توسط گردانهای غواص باز شده بود را می دیدم. در فاصله ی هر چند متری قرصهای شب نمایی که توسط بچه های اطلاعات بر پایه ها نصب شده بود حکایت خود را داشت مقداری که به جلو رفتیم قایق خاموش شد. سکاندار خود را به داخل آب انداخت خواستیم کمکش کنیم، گفت: نه لازم نیست اگر شما خیس شوید برای رفتن به عملیات کارتان مشکل میشه . عمق آب کم بود و پروانه ی موتور قایق در آب گیر کرده بود. سکاندار خیلی زود پروانه را از میان گل و لای بیرون کشید. سپس قایق را روشن کرد و با احتیاط مسیر را ادامه داد. خمپاره هایی که در فاصله چند متری دورتر از ما در آب منفجر میشد زیبا و دیدنی بود فواره های آب با هر انفجاری تا ارتفاع زیادی بالا میرفت. فقط شانس ما خوب بود که هدف گیری عراقیها دقیق نبود، وگرنه در همان مسیر می توانستند حرکت قایق ها را متوقف کنند .به ساحل که ،رسیدیم فرماندهان نیروهای خود را حضور و غیاب کردند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*