eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷عملیات کربلای ۸بود, گروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟ گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم! گفتم:زودتر بگو, باید بریم. گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید! کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید, راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم. 🌷🌾🌷🌹🌷🌾🌷 سید ابوالفضل شریف حسینی شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۸-شلمچه 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌿🌺🍃🌺 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ازخواب‌وخوراڪ‌افتادند🥀 تـادنیاخوابِــمان نڪند...💔 ڪاش‌ڪمی‌مـردانه قدرمردانگےهایشان‌رابـدانیم🍀 سلام 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🎐 🔹مقام معظّم رهبری (مدّظلّه العالی) 🔸صیاد، شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود بمیرد. 📌 ۲۱ فروردین سالروز شهادت گرامی باد 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 ✍قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرش‌ها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد!. حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد با مزایای فراوان! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدا چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت‌الهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. 📚کتاب من قاسم سلیمانی هستم ناصرکاوه راوی, سامی مسعودی از فرماندهان عراقی 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * راضیه چیزی نگفت.منصور تندتر از همیشه نماز میخواند.با خم شدن برای رکوع و سجده چین های کوچک و زودگذر از درد پا به صورت پدیدار می‌شد. وقتی که از سجده بر خاست نشست و وردی خواند و بعد کف دو دست را چند بار باید بر بالای زانو زد سرگرداند به دو طرف مقابل دست را به دعا گرفت و مختصر وردی خواند و باز به سجده رفته و جلدی جانماز را جمع کرد و برداشت. _خوب ..در خدمتیم ارباب! راضیه خندید و بلند شد بال چادر خواهر منصور را چسبید.در راه منصور طوریکه راضیه با آن حواس تیز بچه گانه چیزی حس نکند با خواهرش آخرین حرف ها و پیغام ها و شرایط خودش را در میان گذاشت.تا او دقایقی بعد که دست راضیه را در دست مادرش گذاشتن نیم ساعتی بنشیند و راجع به همین حرف‌ها با او صحبت کند. 🌿🌿🌿🌿 به هرحال اعتبار دیگری داشت که شخص مهمی خود به عقد را بخواند.منصور قبل از یکسری هماهنگی کرده بود و به هر دری زده بود بلکه بشود.دو روز بود صدای وحشتناک ماشین ها و دود پایتخت را تحمل می‌کرد به این خاطر. آقا برای خیلی‌ها خطبه خوانده بود ولی نمی شد یعنی انگار نمی خواست که بشود. حالا منصور چه اصراری داشت که« آقای خامنه‌ای »خطبه اش را بخواند معلوم نیست. به هر حال یک روز دیگر هم گذشت و نشد که نشد.قاعدتاً منظور و همراهان مجبور بودند به خود به خواندن مشابه دیگر رضایت بدهند و به شیراز رسیدند در محل محضر ثبت کنند. تا روز عروسی دو روز دیگر مانده بود اول پاییز شیراز برگ های زرد و مچاله را کم‌کم کف آسفالت میریخت و گاه باد تندی می آمد.منصور ویترین زرق و برق دار را برانداز کرد و سر به طرف گوشه مادر گرفت. _مامان اینجا نه !مگه قرار نشد اول برای راضیه و مرضیه خرید کنید؟! مادر چشمی به هم زد و رو کرده خانم گلستانی. _طاهره خانم منصور آقا نظرشونه برای بچه‌ها هم خرید کنن. _زحمت نکشید..استغفرالله .. منظورم این نبود.. خیلی هم خوب هر جور امر بفرمایین.. همگی گشتی زدند و خرید ها که تمام شد خسته از برقا برق ویترین ها و تفاوت سلیقه ها برگشتند تا آماده شوند برای پس فردا. منصور از این جهت مشکل چندانی نداشت بچه‌های سپاه دورش می پلکیدن که هر کمکی از دستش می آید از او دریغ نمی کردند. مجید عباسی همکلاسی دوره دبیرستان منصور و از همرزمانش در جبهه دوربین عکس برداری آماده می کرد و سر به سرش می‌گذاشت. _ای خدا نگاه کن منصورم داره داماد میشه !حتما میخوای شام بهمون ساندویچ بدی. میگم آقایحیی برادرتون سوم دبیرستان که بودیم یه کار سیم کشی برق کنترات کرده بود هممون اجیر کرده بود اجرتمون هم روزی یک ساندویچ می داد.. ای داد بیداد !! حالا تو هم یک امشب این رشات کوتاه کن .زبونمون چوب شد بس که گفتیم. _نه عامو دلت میاد ریشه به قشنگی! تازه اگه صورتم هم مو نداشت می رفتم برای امشب از یه جایی قرض میکردم. یحیی و جلیل و دیگران مشغول بودند یک لامپ های رنگی می بست.یکی مسئول پخش شام ..یکی شیرینی..شب میلاد حضرت رسول ص و امام صادق ع فرا رسیده بود و مهمانان که بیشترشان از بچه‌های سپاه بودند لبخند بر لب یکی یکی وارد باغ بسیج ناحیه می شدند. مادر دم در باغ منصور صدا زد آمد و سر خم کرد .مادر پیشانی اش را بوسید. _الهی قربونت بشم مبارکت باشه ننه !تو مجلس زنانه چند نفر میخوان کل بزنن واسونک بخونن اشکال نداره؟! _مامان جون قبلا هم عرض کرده بودم خدمتتون میگم یعنی خدای ناکرده راضیه و مرضیه ناراحت نشن.بعد من تو رو خدا بیامرز حاج مهدی شرمنده میشم .وگرنه خوب چه اشکالی داره تو عروسی واسونک بخونن کل بزنن. حالا هم شما اگه امر می‌فرمایید بخونن بگید بخونن. ما در عجولانه چادر را پناه صورت کرد. _حالا میگی ها! ولی این دو تا آتیش پاره ای که من میبینم روحیشون از این چیزا قوی تره !ولی خوب باشه میگم نزنن. ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ✅ به یاد با آرزوی ظهور و شهادت 🌷 ✍ شهیدان! دستـهایـم را بگیـریـد// منــم همـــراهِ از ره بـاز مـانـده 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
... 🌹🌷 گاهی که خدمت آقا می‌رفتیم، می‌دیدم آقا که صحبت می‌کنند صیاد تند تند یادداشت برمی‌دارد. آخرین بار عید غدیر بود و برای تبریک خدمت آقا رسیده بودیم. درجه‌ی سرلشکری را هم ابلاغ کرده بودند. من در مراسم کنار صیاد نشسته بودم و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیاد آرام دستش را از زیر دست من بیرون کشید و دفتر‌چه‌اش را برداشت و شروع کرد به نوشتن. وقتی مراسم تمام شد و داشتیم برمی‌گشتیم، ازش پرسیدم: «حاج علی، برای چه موقع سخنرانی آقا یادداشت برمی‌داری؟ حرف‌های ایشون رو از تلویزیون پخش می‌کنند. گفت: من که باید از صحبت‌ها یادداشت بردارم، دیگه منتظر اخبار ساعت دو نمی‌شم. همون‌جا یادداشت می‌کنم. بعد در فاصله‌ای که می‌شینم توی ماشین، این صحبت‌ها را به دستور العمل تبدیل می‌کنم. وقتی به ستاد کل رسیدم، می‌دم برای تایپ و بعد هم اجرا. 👈 تو شاید حرف‌های آقا رو سخنرانی تلقی کنی، ولی برای من این حرف‌ها سخنرانی نیست، دستوره. از همون لحظه‌ای که می‌شنوم، تکلیف به گردنم میاد که امری رو از فرمانده‌ام گرفتم و باید اجرایش کنم. تا ستاد کل برسم وقت رو تلف نمی‌کنم.» سپهبد_شهید 🍃🌸🍃 پ.ن : ﭘﺪﺭ ﺷﻬﻴﺪﺻﻴﺎﺩﺷﻴﺮاﺯﻱ اﺯ ﻋﺸﺎﻳﺮ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ ﺑﻮﺩﻩ ﻛﻪ ﭘﺲ از ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ اﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺟﺎﻫﺎﻱ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
🌼وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ✨خداوند فرموده است: که جهاد یک دریچه خاص برای اولیای خدا است. متعدد در احادیث و روایات هم این مضامین را داریم. ✨آنقدر فضیلت و نتیجه مهمی دارد که امیرالمومنین (ع) در جنگ احد وقتی از جنگ با آن همه زخمی که برداشت برگشت، گریه کرد. ✨با آنکه ایشان معصوم بود اما آن چیزی که باعث خشنودی امیرالمومنین (ع) شد، مژده شهادت بود که پیامبر به ایشان دادند. لذا آخرین جمله امیرالمومنین(ع) پس از ضربه ای که بر فرق شان وارد شد «فزت و رب الکعبه»؛ یعنی به خدای کعبه رستگار شدم بود. ✨خب این راه و صحنه ای است که شما در آن قدم گذاشته اید. هدف برای شما معلوم است. ✍ سخنرانی سردار سلیمانی در جمع مدافعان حرم آبان 94 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نماهنگ| راوی راه آسمان 👈 رهبرانقلاب: مشتری همیشگی بودم 🔺️ شهید آوینی میگفت: این جوانهای ما به راههای آسمان آشناترند تا به راههای زمین ➕حضور رهبرانقلاب در مراسم تشییع شهید آوینی 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سردار باشی یا امیر فرقی ندارد، کافیست دلداده باشی! یا صیاد دلها میشوی... یا سردار دلها... میزانِ پرواز فقط به «دل» است! 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
نمایی از دو سپهبد♥️ سردار باشی یا امیر فرقی ندارد، کافیست دلداده باشی! یا صیاد دلها میشوی... یا سردار دلها... میزانِ پرواز فقط به «دل» است! دلی که گوش به فرمان «حُکم» است! حُکمی که از آنِ خلیفه خداست... و چه زیبا گفت شاعر؛ یا مهدی جان... دل به یک دست تو دادم سر بدست دیگرت زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر... 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb